یه بار رفتم مدرسه صبحش
برگشتم
رفتم کارگاه
برگشتم
رفتم نونوایی صف شِلوغ بود پشیمون شدم برگشتم
رفتم خوراکی خریدم یکم تایم بگذره دوباره برم نونوایی
رفتم نونوایی
اومدم خونه
رفتم جایی که باید وایمیستادیم تا اتوبوس بیاد
فکرکردم اشتباه رفتم . رفتم اون یکی مکان کلاسمون
فهمیدم جای قبلی درست بود
دوباره رفتم اونجا
خلاصه که آخرش وایستادیم تا اتوبوس بیاد
و چون جمعیت زیاد بود احتمال داشت هرکی رد بشه یه تیکه هایی با مضمون [کجا نذری میدن؟ یا حسین . حمله کردن . صلوات ] و خلاصه در این قبیل بشنویم
والا ناگفته نماند من خودم اون وسط مشتمو بردم بالا گفتم الله اکبر بعد هممون پاره شدیم 😔
؛کاتوره
خلاصه که آخرش وایستادیم تا اتوبوس بیاد و چون جمعیت زیاد بود احتمال داشت هرکی رد بشه یه تیکه هایی با
الله اکبر گویان و با خواندن ای لشکر صاحب زمان اماده باش آماده باش وارد اتوبوس شدیم.
ببینید اول رفتیم نشستیم بعد یه اکیپِ دیگه تهه اتوبوس جا گرفتن .
من و فاطمه: این بده .
رفتم گفتم ما میخوایم شلوغ کنیم مشکلی ندارید که؟ گفتن نه بابا خودمونم همراهیتون میکنیم