#پارت30
#میم_ر
_محمد حسین بحث امیرحسین و نیلوفرو وسط کشید و به بابا گفت اگه شما راضی باشید بعد از اینکه امیر کار پیدا کرد بریم خواستگاری!
بابا اولش سکوت کردو بعد گفت من که بدم نمیاد بچه هام سروسامون بگیرن اما یه شرطی دارم.
همه گفتن چه شرطی؟
بابا گفت اول محمد حسین زن بگیره بعد میریم سر وقت امیرحسین!
همه متعجب خیره به محمد حسین شدن! اصلا دور از انتظار بود که محمد حسین بخواد زن بگیره.
مامانو خانم جونم که از خداشون بود سریع گفتن اره اره مام موافقیم محمدحسین اول باید زن بگیره!
محمد حسین از جا بلند شدو کلافه گفت:
ای بابا بازم رفتیم سر خونه ی اول من نمیخوام زن بگیرم پدر من! بحث ما سر امیر حسین بود.
امیرحسینم با لبو لچه ی اویزونش گفت:
نچ ای بابا مگ داداش راضی به زن گرفتن میشه منه بدبخت این وسط چه گناهی دارم. این چه شرطیه بابا جان؟
امیرم با خنده گفت محمدحسین شورشو دراوردی این همه خواستگار داری این همه دختر دورو برت زن بگیر دیگه.
بابا با عصبانیت گفت محمد بشین سرجات همین که گفتم همین الان تصمیم میگیری کجا بریم خواستگاری!
درارم قفل کردیم که فرار نکنه اخه یه بار فرار کرد.
واااای لیلی باید داداشمو میدیدی بیچاره تو منگنه گیر کرده بود.
داداش رضا هم میگفت مگ اینکه اینجوری بتونیم واس این جون سخت زن بگیریم!
مامان و خانم جونو مرجان شروع کردن دونه دونه دختر معرفی کردن: مژگان که میگی نه! دختر منیر خانم چی؟ اگ اونم نه دختر اکبر اقا از توام خوشش میاد مگ نه زینب؟
فلانی چی ؟ فلانیو فلانی؟
یعنی قیافه داداشم که فقط کلافه نگاهشون میکرد دیدنی بود اونم با اون ته ریشو موهای بهم ریختشو چشمای خستش!
_خب! بعدش؟
_اها بعدش. یهو خیلی غیره منتظره دوباره از جاش بلند شد و گفت: نه مژگان نه دختر منیر نه هیچکس دیگه ای اگ قرار به خواستگاریه فقط لیلیی خانم!
در حال شربط خوردن بودم که با حرفش هر چه در دهانم بود به بیرون پاشیده شد و به سرفه افتادم. از تعجب دلو روده ام در دهانم بود.
زینب همانطور که به پشتم میزد میگفت:
_وااای عروسمون از دست رفت! لیلی نمیری داداشم دق مرگ شه!
همانطور که سرفه میکردم به سختی گفتم:
_دهنتو .. ب..ببند زینب چه..چه شوخیه مسخره ای بود؟
_وا شوخیه چیه دختر دل داداش دل سنگ مارو بردی میگی شوخی؟
اصلا برایم قابل باور نبود! چه میگفت زینب؟ مگر میییشد؟
واااای نه غیر قابل باور بود!
صدای زینب مرا به خودم اورد:
_حالا گوش کن بقیشو بگم. همه از تعجب خیره به محمد حسین مونده بودن! اصلا باورمون نمیشد تو یکی از خانواده ی ما به حساب میومدی اصلا!
خانم جون با ذوق فراوون شروع کرد از تو تعریف کردن! امیر حسینم اون وسط قر میداد و میگفت کی بهتر از لیلی!
مامانمم که واس خودش خیال میبافت و منو مرجانم کل میکشیدیم... خلاصه همه خوشحال بودن.
_وااای زینب چی داری میگی!
_اره لیلی همین روزا منتظر زنگ مامانم باش! منم میام خواستگاریاا
ادامه دارد...
ڪُلُـﻧآ فَـנآڪ ﯾآ زِﯾﻧَب‹ـس
چی میگه این؟ 😂 این چی مصرف میکنه؟!! کسی میدونه؟!!
کاکتوس اگه اعتماد به سقف اینو داشت الان سالی دوبار زعفرون میداد😔😂
مثلا قرار بود جمهوری اسلامی بهمن را نبیند😂😏
22 بهمن امسالم پر قدرت برگزار شد😉
ولی به نظرم قشنگ ترین صحنه ای که امروز دیدم اتحاد ایرانیا بود
که هیچکس اهمیت نمیداد طرف بی حجابه یا باحجاب همه هم وطنیم
#باید_پشت_هم_باشیم!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اینجا_ایرانه
میجنگیم تا زمانی که بچه هامون نترسن
از سرباز و سفیر اینگلس یا هر اجنبی دیگه ای.. !!!
#ایران_متحد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین که تکراری نمیشه🥺😍🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری کردی!!!
آقا دلم تنگ شده برای گریه...
گریه ای رو بروی گنبد💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اهل کربلام❗️💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باورم نمیشه که به تو رسیدم😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو کجا و کجا بقیه؟
تو خیلی فرق داری با بقیه
تا تو هستی چرا بقیه؟
تو خیلی فرق داری با بقیه
تو هوامو داری یا بقیه؟
تو خیلی فرق داری با بقیه:) ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و پایان شب خندقیان
خیبریان است...! ❤️
#جانفدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن که حسین ندارد سرنوشت او چیست....؟
💔:)
یڪمحبتمیڪنیمارا
حرمدعوتڪنی؟
گریھکردنبرشماگفتیاثردارد
حسین..💔(:
ابراهیم همیشه مۍگفـت:
تاوقتۍ ڪه زمانازدواجتون نرسیـده
دنبال ارتباط ڪلامۍ باجنس مخالف نرید!
چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودۍ
مۍڪشید...
#شهید_ابراهیم_هادی
#لبیک_یا_خامنه_ای
به خدا گفتم!
چرا مرا از خاک آفریدی؟!
چرا از آتش نيستم؟!
تا هرکه قصد داشت بامن بازی کند،
او را بسوزانم!
خدا گفت: تو را از خاک آفريدم
تا بسازی! . . . نه بسوزانی!
وچہزیباس(꧇
لحظہ وصال عاشق بہ معشوقش(꧇
همانلحظہ که خدا خالصانه در آغشوٺ میگیرد(꧇
وتو انگار لحظہاے بینیاز میشوی ازهرچہ داری(꧇