#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
یکبار برای نماز صبح خواب ماند. نور آفتاب از لای پنجره اتاق خورده بود توی صورتش، و چشمهایش را باز کرده بود. با صدای گریهاش خودم را رساندم توی اتاق. نشسته بود میان رختخوابش و با گریه، پشت سر هم میگفت: «چرا بیدارم نکردید؟ نمازم قضا شد، خوب شد؟» حالا مگر جرئت داشتم بگویم مادر اصلا هنوز نماز برای تو واجب نیست. فقط قول دادم از آن به بعد یادم نرود صدایش بزنم.😭
سفارش میکردند این بار محمد خواست برود، جلودارش باشم. یک کلام گفتم: «اینهمه سال پای روضه امام حسین فقط گریه کردیم، بچههای آقا عزیز نبودن؟ یه عمر فقط به زبون گفتیم حسین؟ پای جون خودمون و بچههامون وسط باشه و بازم بگیم حسین جان زندگی ما به فدات، شرطه. محمد هم خودش میدونه. بخواد بره، من سر راهش نمیایستم؛ من کنار محمدم.»😇✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔تنها گریه کن
✍اکرم اسلامی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود! دیشب تا خود صبح چرت زدم و درس خواندم؛ اما چه فایده؟ چه فایده که امروز جای نمره بیست، یک هفده خوشآبورنگ نصیبم شد. آخه هفده هم شد نمره؟ خدا با من لج افتاده! وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمرهام کم شود. محیا سری برای خانم اسدی تکان میدهد و لبخندزنان میآید سمت من. از لبخندش حالم بد میشود؛ باید هم لبخند بزند؛ باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمرهٔ کلاس را گرفته است.
_ کوثر، نمیخوای جمع کنی بریم؟
کتابها را میاندازم داخل کوله؛ نگاهم را از چشمان خندانش میگیرم؛ چادرم را روی سر مرتب میکنم و میگویم: «بریم»✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔بینمازها خوشبختترند!؟
✍فاطمه دولتی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
مرحوم آیت اللّه سیدابوالحسن رفیعی قزوینی نقل کردند: مرحوم پدرم در درس یکی از اساتید شرکت میکردند. ایشان فرمودند: من دیدم استادم مرتب دست خود را در کاسه آب سرد فرومیبرند.
از ایشان جریان را سؤال کردم، فرمودند: وجوهاتی که مردم برای نماز و روزه میآوردند، به شخص موثّقی میدادم تا نماز بخواند و روزه بگیرد، ولی او اعمال را انجام نمیداد و من مطلع نبودم تا آنکه او مرد.
بعد از تشییع، خودم او را در قبر گذاشتم. موقعی که خواستم بند کفن او را باز کنم، ناگاه دیدم سطح بدن او پوشیده از پولهای گداخته شده است و نوک انگشت من به آن پولهای گداخته خورد. از آن روز به بعد، انگشتانم بهشدت میسوزد و برای رفع سوزش، مرتب آن را در آب سرد میزنم.
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔چهارده گام تا بهشت
✍️🏻سید یوسف یزدان پرست
🇮🇷 📚 @ketab_Et 🇮🇷
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨بزرگ ترین علت تمام شدن رابطه ها،
بی احترامی است:
بی احترامی به حد و مرز همدیگر،
بی احترامی به احساس و توجه،
بی احترامی به تعهدی که در ارتباطات
وجود دارد....✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔بهبود رابطه
✍جان گاتمن
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨شرکت زنان در جبهه پیکار، و همدلی و همراهی با نهضت امام حسین(علیه السلام) و مشارکت در ابعاد مختلف آن از جلوههای حضور زنان در عرصه نهضت عاشورا و تداوم آن است. همکاری زنانی مانند طوعه در کوفه با نهضت مسلم بن عقیل، همراهی همسران برخی از شهدای کربلا و مبارزه آنان مانند همسر مسلم بن عوسجه (امّخلف)، همسر عبدالله بن عمیر کلبی (امّ وهب)، همسر جنادة بن کعب انصاری (امّ عمرو بن جناده) حتی شربت شهادت نوشیدن برخی از این زنان مانند امّ وهب، و همچنین تشویق اطرافیان به ادامه مبارزه و جهاد و شهادت و روحیه بخشی به اطرافیان ازسوی این زنان، و نیز اعتراض و انتقاد برخی از همسران سپاه کوفه به جنایتهای شوهرانشان در سپاه بنی امیه مانند همسران خولی و… از مصادیق حضور زنان در جبهه مبارزه، جهاد و شهادت است. این مبارزه زنان تا پس از واقعه عاشورا نیز ادامه یافته است.✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔زنان عاشورایی
✍زهرا یزدان پناه قره تپه
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨به محض اینکه نیمخیز شد تا خودش را به او برساند، جنگنده اسرائیلی بالای سرش بود. ثانیهای بعد ماشین رفت روی هوا. بعد از صدای مهیبی که انگار پرده گوشهایش را پاره کرد، همه جا ساکت شد. سکوت مطلق…✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔و دریا آتش گرفت
✍فاطمهسلطانی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨عزیز من! اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یكی نیست، بگذار یكی نباشد. بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.. بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم. بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید.. بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز كه مورد اختلاف ماست، بحث كنیم، اما نخواهیم كه بحث، ما را به نقطه مطلقاً واحدی برساند. بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔چهل نامه کوتاه به همسرم
✍نادر ابراهیمی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨رفاعه از شدت خستگی در چادرش خواب بود. کودکانی که از نگاه کردن به بزغالهها و گوسالهها خسته شده بودند شروع به اذیت کردن آنها با چوب کردند. گوسالهها از دست کودکان فرار کردند و در میان چادرهای قبیله شروع به دویدن کردند…✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔پس از بیابان
✍فرخنده سادات صالحی
📚 @ketab_Et
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨یکی از دربانها با دیدن من، فریاد زد:
-فرستاده جناب قیصر روم وارد میشود. وارد شدم. تالار کاخ یزید را آذین بسته بودند و باشکوهتر از قبل مینمود. خود یزید هم، لباسی قرمز به تن کرده بود و جام شراب به دست، دعوتم کرد تا کنارش بر تخت سلطنت بنشینم و گفت:
-بیا که خوش وقتی آمدی. من شادم و میخواهم در شادیام شریک شوی.
رفتم و بر تخت نشستم. در آن حال، سری را در تشتی آوردند و جلوی ما گذاشتند. پرسیدم: -این، سرِ کیست؟✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔زینت دوش نبی
✍محمود سوری
🇮🇷 📚 @ketab_Et 🇮🇷
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨« امیرمهدی هربار که کنار پدرش توی صف ایستاده و نماز خوانده بود در دلش آرزو می کرد که کاش مثل آن پسر بتواند با صدای زیبا اذان بگوید. اما نمی دانست چگونه. خیلی وقت ها توی خانه، مدادش را به عنوان بلندگو میگرفت جلوی دهانش ومثل او یک دستش را میگذاشت کنار گوشش و با صدای بلند «الله اکبر»✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔سبزترین نذر
✍نوید_ظریف_کریمی
🇮🇷 📚 @ketab_Et 🇮🇷
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨در نجف سرگذشت اثیب و پسرانش را خوانده بودم؛ یعنی سه شب در زیرزمین مهمان پدر این دو جوان بودهام. زهی عالم بیخبری! وقتی رفته بودم به زیارت پدرش، سرنوشت او را بر تابلویی خوانده بودم و حالا در عالم واقع با پسرانش روبهرو شدهام.
سری تکان میدهم، ولی نمیتوانم حرفی بزنم. شگفتی من از آن دو بیشتر است. وقتی به خود میآیم که دو جوان تابوت را روی جهاز شتر بستهاند و میخواهند راه بیفتند. بهسختی بلند میشوم و در کنارشان میایستم.
پسر کوچکتر که گویی ترسیده، به چشم جاسوس نگاهم میکند. کولهپشتیام را جابهجا میکنم و میگویم: «میدانید ما با فاصلۀ چند قرن همدیگر را میبینیم؟» آهسته زمزمه میکنم: «از زمانی که شما راه افتادهاید اتفاقات بسیاری رخ داده.»
برادر بزرگتر با ناراحتی میگوید: «به گمانم تو جنی، وگرنه از کجا اسم پدر ما را میدانی؟»
سرم را پایین میاندازم. اشک در چشمانم حلقه میزند و میگویم: «چند روز است که من برای زیارت پسر دوست پدرتان در راهم.»
– یعنی تو هم میخواهی او را ببینی؟
اشک بر گونههایم جاری میشود. صورتم هنوز خیس است و لبهایم ترک برداشته. با اندوه برایشان شرح میدهم که پس از دفن پدرشان بر فراز تپۀ صفا، دوست او چگونه در مسجد ضربت خورد و کشته شد. بعد از پسرانش میگویم که چگونه به شهادت رسیدهاند. آنها با ناباوری همانطور که به شترها تکیه دادهاند اشک میریزند.✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔ستون 1453
✍مسلم ناصری
🇮🇷 📚 @ketab_Et 🇮🇷
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
✨کوفیان با چشمهایی حیرتزده به باران نگاه میکنند. به بارانی که هیچگاه گمان نمیکردند به دعای حسین(علیهالسلام) نازل شود. همه غرق در تعجب و حیرتاند. همه دستهای شکر را بالا میبرند. همه شاد و خوشحالاند. از خوشی در پوست خود نمیگنجند. بهسوی حسین(علیهالسلام) میروند. یکی سروصورتش را میبوسد، یکی دستش را میبوسد، دیگری او را در بغل میگیرد. هرکس به طریقی ابراز محبت و سپاسگزاری میکند. کسی نمیداند این لطفی که حسین(علیهالسلام) در حقشان کرده را چگونه میشود جبران کرد. لطفی که نظیری برایش نیست؛ نجات کوفیان از تشنگی و عطش!✨
🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖
📔خون خدا
✍محسن نعماء
🇮🇷 📚 @ketab_Et 🇮🇷