eitaa logo
کتاب و کتابخوانی
46.5هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
588 ویدیو
1.2هزار فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/b38D.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 اشتباهاتی که افسردگی را بدتر می‌کند! برخی از مردم در مواجه با خلق ناشاد، به‌جای اینکه به‌دنبال راهکارهای اساسی بروند، به‌خطا، وضعیت خود را از اینکه هست، بدتر می‌کنند. افراد افسرده در آغاز نمی‌د‌انند چه کار کنند و برای همین، دچار اشتباهات ذیل می‌شوند: • برای اصلاح خود اقدام عملی انجام نمی‌دهند. • به‌راحتی خود را تسلیم غصه می‌کنند. • به‌جای تحول، تحمل می‌کنند. • برای رهایـی از غصه، به سراغ سیگار می‌روند. • گرفتار موادمخدر یا گناهان جنسی می‌شوند. • برخی از مذهبـی‌ها گوشه‌گیر شده، غرق افکار منفی خود می‌شوند. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚روش شادکامی 🖋 علی طرقی 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 خانه عبدالله ، خانه بزرگی بود اما همان روز اول دلم برای همه کودکیم تنگ شد. خوب شد مامانی همراهم آمده بود و الا دق مرگ می شدم. مامانی حال روزش از من بدتر بود و یک هوس زیارت سرپا نگهش می داشت. روز سوم شد و هوویم پا به خانه اش نگذاشت. مامانی حالش دست خودش نبود. هر وقت اینطوری می شد می نشست پای چرخ خیاطی اش و هی می دوخت و هی می دوخت تا خستگی جای فکر و خیالش را بگیرد. اما اینجا فقط می بایست دور خودش بچرخد. دو پر چادررش را گره زد به کمرش ، یک یا علی محکم گفت و خانه را آب و جارو کرد. عبدالله که برگشت کلی شرمنده شده بود و می خواست دست مامانی را ببوسد اما هنوز بینشان یک کوه یخِ آب نشده فاصله بود. عبدالله با زبان بی زبانی به مامان فهماند که زن اولش فعلا روی پاشنه لج افتاده و قصد آمدن ندارد. مامان خنده ای کرد و بعد به آذری چیزهایی گفت که عبدالله نفهمد . مضمون حرف های ترکی مامانی این بود: به ما گفته بودند عراقی ها مهمان نوازند . این بود رسمش؟ خودتان از خودتان چهارتا چهارتایش را می گیرید حالا چه شده برای ما ناز و کرشمه می آیید؟ دختر یتیممو سپردم به زینب خاتون. ابالفضل بزنه به کمر هرکی باهاش بد تا کنه…. عبدالله هر چه را نفهمید، زینب و ابالفضل را خوب فهمید. با همان فارسی نیم بندی که بلد بود گفت : وسایلتان را جمع کنید تا بفرستمتان کربلا. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚اربعین طوبی 🖋سید محسن امامیان 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 سیب‌شان که تمام می‌شد، همان‌طور که به حائیم خیره بودند، دربارهٔ این‌که خانه‌ی پدربزرگ‌شان در فلسطین چه شکلی‌ست، صحبت می‌کردند:《به نظرت شبیه همین ساختمون‌هاس؟》《الان کی اون‌جا زندگی می‌کنه؟》《کی روی تخت مادربزرگ می‌خوابه؟》 ام یاسر می‌گفت که مادربزرگ همیشه هرروز صبح رخت‌خوابش را با گل یاس می‌پوشاند.《بوی اون یاس هم شبیه همین یاسیه که این‌جا بو می‌کنیم؟!》خیلی از این سؤال‌ها برای این بود که آن دو چیزی از هویت خود نمی‌دانستند. هرگاه‌ از روی تپه یک صهیونیست اشغالگر را در حائیم می‌دیدند، یاسر دستش را مثل هفت‌تیر به سمت او نشانه می‌رفت، بعد مانند تک‌تیراندازها یکی از چشم‌هایش را می‌بست و هدف را شناسایی می‌کرد. رو به ساره می‌گفت:《ببینش. از انگشت من هم کوچیکتره!》با صدای بلند می‌خندیدند و به قهقهه می‌افتادند. انگار یاسر واقعا تک‌تیرانداز بود و پیروزی خیلی نزدیک...! 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚تل‌آویو سقوط کرد 🖋سمیه علی هاشم 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 چشمم افتاد به گوشۀ حیاط..دیدم کسی پدرم را در آغوش گرفته و دارد گریه می‌کند. آنجا پا کوبیدم به زمین..با صدایی که پر از بغض و گریه و ناله بود،گفتم: شما مگه نمی‌گید کتفش تیر خورده؟ مگه نمی‌گید بیهوش داره می‌آد؟ پس واسه ‌چی شما دارید گریه می‌کنید؟ یکی گفت: «ما فقط به‌خاطر اینکه کمیل حالش خوب نیس، داریم گریه می‌کنیم.» خواهر کمیل تماس گرفت با همسر همکار کمیل. با این اوضاع و احوال، خواهرش شک کرد. تازه اینجا بود که فهمیدم این‌ها هم از قضیه بی‌خبرند.. گوشم را تیز کردم تا بفهمم او پشت گوشی چه می‌شنود و چه می‌گوید؛ اما از اتاق رفت بیرون. بعد از چند دقیقه، آمد داخل اتاق و همین‌طور که گریه می‌کرد، گفت:داداشم به آرزوش رسید.. 📖📓📖📖📓📖📓📖📓📖 📚عهد کمیل 🖋مصیب معصومیان 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 قبیحه، که تاکنون آرام است، برمی‌خیزد، نوزاد را به دستِ کنیزش می‌دهند، در چشم‌هایش برق شادی نمی‌بینم، جا خورده اما خود را نمی‌بازد: «چون زبیده باشم که پایان عمرم را در تنهایی و بی کسی و فقر بگذارنم؟ هرگز چنین نخواهد شد. به والله که پسرم را به تخت می‌نشانم و تا آخرین نفسم بانوی این قصر خواهم بود. این را بدان آنکه بر حق است، بر تخت هم هست. خدای من و تو یکی‌ست. چه شده که مولای من متوکل چنان در راس است و مولای تو اباالحسن چنین در پستو و حاشیه؟ من مایلم در کنارِ خلیفه مسلمین بایستم نه چون تو همسرِ مردی باشم که برای رسیدن به حکومت و خلافت، دست به شمشیر نمی‌برد.» سری به افسوس تکان می‌دهم برایش و پاسخ می‌دهم :«به چه حرف پا می‌فشاری؟ به حرف باطل؟ زندگی در زیرِ سایه عباسیان ننگ است. حکومت و خلافت و ثروت، مقام کوچکی‌ست برای مولای من؛ که اگر بخواهد و اراده کند هر چه هست در این خاک و برای اهل خاک، برای اوست. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚سر بر دامن ماه 🖋فاطمه دولتی 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 «در روزگاری که یک دنیا به دروغ شعار زن زندگی آزادی سر می دهند، یک «خوش غیرت» برای دفاع از زن، زندگی، آزادی و نجات دو دختر از چنگال ۶ مرد مست در شبی تاریک، شاهرگش را زیر تیغ می برد تا نشان دهد قهرمان کیست!! رد خنجر بر حنجر او جاودانه شد!! سپس مادر او، به درخواست شهید و در لحظات آخر حیات مادی او، قاتل را می بخشد تا داستان واقعی ما قهرمانی دیگر از جنس مادر داشته باشد... .» 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚تنها برای لبخند 🖋بهنام شهسوار 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 با همه علاقه شدیدی که به امیر داشتم هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم و انتظارش را نداشتم که امیر حسین علوی جدی و به قول بچه‌ها خشن آنقدر مهربان و بامحبت باشد و این قدر به من علاقه داشته باشد و با تمام وجودش به من ابراز علاقه کند. امیر برایم بعد ها تعریف کرد وگفت : - تو دانشکده با اینکه چهره خانم‌ها را نگاه نمی کردم و درست نمی شناختمشون ولی همیشه احساس می کردم دخترایی که که اطراف خانم افتخاری هستند با بقیه فرق می‌کنن ,چون خانم افتخاری با بقیه فرق می‌کنه. چند بار هم که پیش اومد شما سراغش رو از من گرفتین متوجه شدم که از شما دو نفر (من و مریم ) یکی‌تون چادریه , چادری بودنت برام مهم بود. خانم افتخاری هم چند بار اسم خانم حق‌جو رو جلوی من می‌آورد , نمی‌دونم شاید از اول هم برای ما نقشه داشته. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚فرشته ها هم عاشق می‌شوند 🖋نعیمه اسلاملو 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 رودخانه، باتلاق، میدان مین و دید مستقیم دشمن، راه را برای عملیات بازپس‌گیری خاک وطن پیچیده کرده بود. اما رزمندگان از هیچ راهی دریغ نمی‌کردند. اینجا بود که پای مقنی‌های یزدی به عملیاتی پیچیده و پرافتخار باز شد تا این‌بار نه قنات که معبر و معبدی برای رسیدن باز کنند. هرچند کار امن و ساده‌ای نبود. «معبد زیرزمینی» روایت الیاسِ نوجوان است که هرچه می‌کوشید، نمی‌رسید؛ اما حضور در جبهه و همراهی‌اش با شهید غلامحسین رکن‌آبادی مسیر دیگری پیش پایش گذاشت. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚معبد زیر زمینی 🖋معصومه میر ابو طالبی 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 تذكر مرگ و يادآورى دردها و رنج‌ها، غرورها را مى‌شكند و آرزوها را مى‌خشكاند و انسان را به راه مى‌اندازد و از اسارت‌ها آزاد مى‌نمايد و در نتيجه وعده و غرورهاى شيطان كارى نمى‌كند... تصويرهايى كه در قرآن از مرگ و پس از مرگ و گفت‌وگوى فرشته‌ها با تبهكاران و يا گفت‌وگوى تبهكاران با هم و يا گفت‌وگوى آن‌ها با خوبان آمده، همه تذكرهايى است كه انسان را به آينده راه مى‌دهد و از اسارت‌ها و غرورها آزاد مى‌سازد. اين تذكرها كه در لحظه‌هاى حساس و در سر بزنگاه به انسان مى‌رسد، يك نياز اصيل و يك احتياج عميق است كه در زمينه‌ى تضاد و در برابر حريف‌ها و رقيب‌ها و دشمن‌ها، دامنگير انسان مى‌شود. با اين توضيح نقش تذكر در سازندگى و رشد انسان آشكار مى‌گردد... ليكن جرقه‌ها مادامى كه تراكمى نباشد و زمينه‌اى نباشد، ايجاد حرارت مى‌كند اما حركتى به وجود نمى‌آورد. يك دنيا بنزين مادامى كه در زمينه‌ى خودش متراكم نشود، بر فرض، جرقه‌ها و استارت‌ها زياد باشند شعله‌ور خواهد شد اما حركتى بدست نخواهد آمد. در حالى كه ١٠ قطره بنزين متراكم با يك جرقه كاميون‌ها را به دوش مى‌كشد و راه مى‌برد. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚 مسئولیت و سازندگی 🖋علی صفایی حائری 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 دخترک از پنجره بیرون را نگاه کرد. آفتاب با گلهای درخشان باغچه حرف می زد و درخت بزرگ با گنجشک هایی که دوست شان داشت. ناگهان صدای نازک نوزاد با فواره ی گنجشک های روی درخت ، پر کشید. ابن ابی‌العوجا گفت: «عجب! اگر تو از یاران جعفر بن محمد هستی، بدان ‌که او هرگز این‌گونه با ما حرف نمی‌زند. او بارها این سخن‌ها را که تو آن را کفرآمیز می‌خوانی از ما شنیده؛ ولی هرگز از حدّ ادب بیرون نرفته و دشنام نداده است. او مردی بسیار خردمند، آرام و بردبار است. سخنان ما را به خوبی گوش می‌دهد تا آن‌چه در دل داریم، بر زبان بیاوریم؛ طوری که گاهی گمان می‌کنیم بر او پیروز شده‌ایم. آن‌گاه او با کم‌ترین سخن، دلیل‌های ما را باطل می‌سازد، چنان‌که نمی‌توانیم پاسخ بدهیم. اگر تو از پیروان او هستی، چنان‌که شایسته‌ی اوست با ما سخن بگو!» 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚فواره گنجشک ها 🖋محمود پور وهاب 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 حسین: ماجرای این چاه جمکران چیست؟ – یک چاهی است مثل چاههای دیگر. حسین و بهرام: (خنده شدید) شوخی می کنید! مگر این چاه به دستور امام مهدی(عج) ساخته نشده است؟ – خیر. قبلا اینجا چاهی بود که در زمان توسعه مسجد، داخل ساختمان قرار گرفت. حفر آن به دستور حضرت نبوده و نیست. هر دو چاه، معمولی و مثل بقیه چاههای کشور است. حسین: چه چیزی درون چاه است؟ – هیچ چیز. خالی است، حتی آب هم ندارد. – حسین: (با خنده) جدّا می گویم، مردم خصوصا جوانها می آیند، عریضه می اندازند و بعضی هم مسخره می کنند. در این باره هم توضیح بدهید… 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚مهدی شناسی 🖋سید عباس طباطبایی فر 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 قبلا صحبت‌هایی از سادگی رهبر شنیده‌بودم و زمانی که ایشان وارد منزل شدند، به عینه دیدم.. خیلی بی‌ریا روی صندلی نشستند..آن‌قدر در حال و هوای خودم غرق بودم که به خاطر ندارم چه لباسی به تن داشتند..حتی صحبت‌هایشان را هم به خاطر ندارم. همان قدر می دانم که اول با پدر و مادر شهید صحبت کردند و گفتند:خدا شما را برای ما حفظ کند..سپس از تربیت مادر شهید تمجید کردند.. 📖📖📓📖📓📖📓📖📓📖 📚رویای بیداری 🖋نسرین پرک 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 رژیم پهلوی در ایران با روی کار آمدن رضاخان از سوی انگلیسی‌ها تأسیس و استقرار یافت. ضاشاه، روحیه خشن و استبدادی داشت. او با اینکه در ابتدا سعی می‌کرد، این روحیه استبدادی را آشکار نسازد؛ اما پس از مدتی با تقویت بیش از‌ اندازه ارتش، کنترل مجلس و از بین بردن نهادها و شخصیت‌های مستقل، روحیه مستبدانه خویش را آشکار ساخت. ارتش او، ابزار سرکوب مخالفان و بسط قدرت شاهی بود. او با اعمال دیکتاتوری تقریباً هر کاری که می‌خواست انجام می‌داد. نمایندگان مجلس با دخالت و انتخاب او به مجلس راه می‌یافتند. هنگامی که شاه، طرح یا لایحه‌ای را مد نظر داشت تصویب می‌شد و زمانی که مخالف بود آن طرح یا لایحه رد می‌شد. اسناد تاریخی به جا مانده از دوران رضاخان نشان از عملکرد فاجعه‌آمیز او در تأمین ابتدایی‌ترین لوازم رفاهی دارد. به طوری که در این دوران زندگی اقشار کم‌در آمد جامعه به شدت در حال فروپاشی بود. در طول دوران حکومت رضاخان، مسئله کمبود و گرانی نان یکی از مهم‌ترین مشکلات مردم محسوب می‌شد. عدم پرداخت به موقع حقوق کارگران، کمبود درآمد، گرانی و… از دیگر مسائل و مشکلات مردم در این دوران بود 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚چاپیدشاه 🖋سپیده انوشه 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 ام ایمن از ابتدای کودکی پیامبر می‌دانست که ایشان روزی پیامبر خواهد شد. او برای فضه از دسیسه‌های یهود گفت که سال‌ها از ظهور و هجرت ایشان به یثرب که اکنون مدینه النبی نام داشت اطلاع داشته‌اند و از سالیان دور در آنجا ساکن شده‌اند ولی به مرور از نیتشان برگشتند و درگیر تجارت و ربا شدند. فضه به یاد سخنان مردم مدینه افتاد. او بارها در میانه بحث‌ها و گفت و گوهای آن‌ها در کوچه و بازار شنیده بود که یهودیان را عامل فتنه‌ها و جنگ‌های خانوادگی و قبیله‌ای میانشان می‌دانستند. یهودیان در زمان جنگ خندق به عمد در مدینه ماندگار شده بودند تا از پشت سر به پیامبر و یارانشان که در حال جنگ با کفار مکه و دیگر مشرکان بودند، حمله کنند. ام ایمن با زبان شیرینش و با همان شور و حرارت از خاطرات ازدواجش می‌گفت. فضه ناگاه به خودش آمد و دوباره به صحبت‌های ام ایمن گوش سپرد. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚شبیه مریم 🖋اکرم صادقی 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 توی عملیات قبل در فاو وقتی گفته بودند که بچه‌ها می‌خواهند از اروندرود بگذرند، یکی از فرماندهان گفته بود: "آیا این عاقلانه است؟" اصلاً برایش سخت می‌آمد که مگر می‌شود از اروندرود رد شوی و به فاو برسی؟ در جوابش یکی از برادرها گفته بود: "عاقلانه نیست؛ عاشقانه است." 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚هفتاد و دومین غواص 🖋حمید حسام 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖 مادر شهید کمایی درباره خودسازی دختر نوجوان خود این‌گونه روایت می‌کند: «زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت، نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله، نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه ناهار و شام دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد.» 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚من میترا نیستم 🖋معصومه رامهرمزی 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 مدیریت‌زمان و نظم دقیقی داشت.. پیش می‌آمد که با ایشان تماس می‌گرفتمو می‌گفتم «بابا، وقت دارید ۵ دقیقه ببینم‌تون؟»، می‌گفت «اگر پنج دقیقه‌ست بیا... اگر ده دقیقه‌ست نیا! می‌گفتم «چرا؟» می‌گفت: «چون به مادرت قول دادم ساعت ۵:۱۰ خونه باشم.. اگر بیشتر از ۵ دقیقه وقتم رو بگیری، دیر می‌رسم خونه.. مادرت تنهاست و منتظر منه.. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚پرواز پای دماوند 🖋محمد حسین علی جان زاده 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 ویژگی‌های اجتماعی کودکان شش تا یازده ساله بقای کودک وابسته به دیگران و تماس با آنان است. کودک بعد از تولد و در نخستین سال‌های زندگی کاملاً به دیگران وابسته است. با افزایش سن از میزان اتکای او به دیگران کاسته می‌شود؛ اما این نیاز همچنان باقی می‌ماند، چنانچه فرد بدون تماس با دیگران قادر به ادامه زندگی نیست. با گذشت زمان، روابط کودک با دیگران افزایش می‌یابد و با اشخاص بیشتری آشنا شده و از آن‌ها بهره‌‌مند می‌شود. در این دوره، عواملی مانند بازی، گروه‌های همسالان و روابط خانوادگی نقش مهمی در اجتماعی شدن کودک بر عهده دارند. بازی‌های ساختنی، مانند ساخت وسایل با اشیای مختلف، بازی‌‌های اکتشافی، مانند کشف جاهای جدید در خارج از خانه، جمع‌آوری اشیا، بازی‌‌های ورزشی و بازی‌‌های سرگرم‌‌کننده، مانند مطالعه، معماهای تصویری و شکل‌های مصور خنده‌‌دار، رادیو و تلویزیون، رؤیاهای روزانه و خیال‌‌بافی انواع مختلف بازی‌‌های مورد علاقه کودک را تشکیل می‌دهند. 📖📖📓📖📓📖📓📖📓📖 📚پرورش فرزندان 🖋سید محمد شفیعی مازندرانی،حسین کریمیان 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 طی مسیری طولانی با دستانی ریسمان پیچ شده زید را از پا درآورده بود و وقتی به سیاه چال کوفه افتاد تازه فهمید آن موقع زمان خوش خوشانش بوده و زندان کوفه نه جایی به منظور حبس که دخمه ای برای مرگی تدریجی است. زید را از دری به غایت عبور یک انسان معمولی که خم شود به حجره ای که دیوار بلندش به سقف متصل نمی شد انداختند…. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚دشنام 🖋سید محسن امامیان 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 خیلی سریع تر از آنکه فکرش را می کردم لباس های تمیزم را پوشیده بودم. هرگاه مادرم نزدیک می شد، نکته ای کوتاه اما پر رمز و راز می گفت. اما پدرم سفارشش این بود: »ذوق و شوق در چهره ات دیده شود. شمرده، با تأمل و لطیف حرف بزن. تا نپرسیدند وارد نشو. اشتیاق دیدار را با تمام وجودت ابراز کن و در پایان بفهمان که حاضر نیستی از این مجلس دل بکنی. فرصتی شد در بین کلام از دشمنان امیرالمومنین یزید تبرّی بجوی.» کار که به اینجا رسید، پایم سست شد و رنگم برافروخته. دلم آتش گرفت. نزدیک بود بر زمین افتم. دستم را به تنه درخت گرفتم اما از حرف های مادرم فهمیده بودم که دشمن پیچیده تر از آن است که فکر می کردیم. باید خودم را برای یک نبرد بزرگ آماده می کردم. خودم را جمع و جور کردم و تنها ناخواسته نگاه تلخی به پدرم افکندم. نباید این اتفاق می افتاد. بلافاصله لبخند زدم. گفتم: چشم. از عکس العمل پدرم فهمیدم از این همه هیاهوی درون، او فقط چَشمِ من را شنیده و از این بابت خوشحال شدم. حرکت کردیم. حال من دیگر حرف ها و سفارش هایش را نمی شنیدم، در برابرم چشم اندازی بسیار سخت و پر صعوبت بود. اما در این بین گویا کسی به من نهیب می زد: خودت را کوچک نشمار، حرکت کن. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚پشت درهای بهشت 🖋رضا کاشانی اسدی 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 مادر! در کربلا هیچ زنی میان در و دیوار قرار نمی‌گیرد.😭😭 خودت گفته‌ای. ما حداکثر تازیانه می‌خوریم، اما میخ آهنین بدن‌هایمان را سوراخ نمی‌کند. مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخ‌های خونین را دیدم. نگو گریه نکن مادر! باید مُرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد. ما سخت‌جانی کرده‌ایم که تاکنون زنده مانده‌ایم. نگو که روزی سخت‌تر از عاشورا نیست. در عاشورا کودک شش‌ماهه به شهادت می‌رسد، اما تو کودک نیامده‌ات -محسن‌ات- به شهادت رسید. من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی: -مرا بگیر فضه که محسن‌ام را کشتند. پیش از این اگر کسی صدایش را در خانه پیامبر بالا می‌برد، وحی نازل میشد که: «پایین بیاورید صدایتان را.» اگر کسی پیامبر را به نام صدا می‌کرد، وحی می‌آمد که: «نام پیامبر را با احترام بیاورید.» 🔸 هنوز آب تغسیل‌ پیامبر خشک نشده، خانه‌اش را آتش زدند. آن آتش که عصر عاشورا به خیمه‌ها می‌گیرد، مبدأش‌ اینجاست. دختر اگر درد مادرش را نفهمد که دختر نیست. من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله‌ی تو به آسمان بلند شد. بعد از این هیچ کربلایی نمی‌تواند مرا این‌قدر بسوزاند. شاید خدا می‌خواهد برای کربلا مرا تمرین دهد تا کاروان اسرا را سرپرستی کنم، اما چه تمرینی است که از خود مسابقه مشکل‌تر است؟ 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚کشتی پهلو گرفته 🖋سید مهدی شجاعی 📚 @ketab_Et
📚📚📚 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 عرض ارادت به حضرت مادر فاطمه جان! توکیستی؟! حبيبه خدا؛ دختر رسول خدا؛ همسرعلی مرتضی؛ مادر حسنین؛ این‌ها همه آری؛ اما آنچه برای من ، از همه دلنشین‌تر است این است که تو با تمام این عناوین عالی، مادر حقیقی ما هستی. پدرت هم افتخار می‌کرد که ام ابیها هستی. اگر علی هم حیا نمی‌کرد،مادر خطابت می‌کرد. حسن و حسین(ع) چقدر افتخار می‌کردند که خودشان را به تو معرفی می‌کردند. آری تو مادر همه خوبان هستی؛ ما هم با همه بدی‌هایمان حتما ذات خوبی داریم که مادر خطابت می‌کنیم. تو مادر خوبی‌هایی؛ تو مادر نوری؛ تو مادر حقیقی شیعیانی. 📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓 📚مادر واقعی 🖋استاد غفاری 📚 @ketab_Et
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 دل به كلام روايتگرى مىسپاريم كه غمناكترين لحظات طف را خبر دارد وديدگانش امروز اقيانوس آرام اشكاست. «زيارت ناحيه مقدّسه» كه از كلام حضرت ولى الله الاعظم (روحى وارواح العالمين له الفداء) روايت شده، پژواك مظلوميتى است كه هزار وچندصد سال در خاندان علوى ماندگار بوده است. زيارت ناحيه مقدّسه زيارتى است عرفانى كه از سرچشمه باكرامت عترت علوى لبريز است. علّامه مجلسى سند اين زيارت را به نقل بزرگان شيعه در بحار الانوار آورده است. در اين زيارت، ضمن بررسى وقايع عاشورا كه بر خاندان خورشيدى امام حسين 7 گذشته با بيانى زيبا، عارفانه والهى، جايگاه قيام عاشورا را براى انسانها گوشزد مىكند. آنانى كه زيارت ناحيه مقدّسه را خواندهاند، مىدانند كه عشق وشور سرمايه اين زيارت است، واژههايش بارانى است ومضامينش يك روضه طولانى. 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📚عطرسیب 🖋حامد حجتی 📚 @ketab_Et
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 بیست و سه سال داشتیم و به شوق تحصیل، روز از شب نمی شناختیم. شوق به نجف در ما بیشتر و بیشتر می شد. می‌دانستیم که سرزمینی است که ما را می‌کِشد. می‌دانستیم که مطلوب ما آنجاست، اما باید اقبالی روی می‌کرد، باید سعادتی رخ می‌نمود تا بدان مدینۀ مبارک درآییم. بالاخره آن روز فرارسید. پدر آن روزها در بستر بیماری بود. به جانشینی از او بر منبر می‌شدم. روزی پدر ما را خواند و گفت: «کاروانی راهی عتبات‌اند. فردی را به‌عنوان روحانی می‌خواهند تا آن ها را همراهی کند. تو رخت بربند و با آنها راهی شو.» این سخن که شنیدیم، اشک در چشمانمان حلقه زد. دانستیم که دعاهای سحرگاهانمان به اجابت قرین شده است. دانستیم که مولا علی(علیه السلام) اذن ورود داده است و با همسر و فرزندان در معیّت کاروان راهی آن دیار دیرین شدیم… 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📚آسید علی آقا 🖋سید هادی طباطبایی 📚 @ketab_Et
📚📚📚 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 من با این استعداد ویژه و با این‌همه تلاش هنوز نفهمیده‌ام پروفسور فوفو چه‌کارۀ مدرسه است. اصلاً این چه‌مدل اسم است؟ خودش خجالت نمی‌کشد؟ مثلاً بلندگوی مدرسه اگر بخواهد صدایش کند، بلند می‌گوید خانم فوفو به دفتر مدرسه. نمی‌دانم چرا حداقل بهش نمی‌گویند خانم فوفو. پروفسور… یک پروفسور محکمی قبل از اسمش می‌گویند انگار که هسته اتم شکافته یا یک باکتری خیلی خفن کشف کرده است. مگر همین‌طوری می‌شود به یکی گفت پروفسور؟ پروفسور بودن که الکی نیست. من هم دوست دارم همین‌طوری بهم بگویند پروفسور. 🔖📔📔🔖📔📔🔖📔📔🔖 📚پروفسور فوفو 🖋معصومه میر ابوطالبی 📚 @ketab_Et