💠فاصله سنی بین بچهها کم بود و تعدادشان زیاد اما من سعی میکردم هیچ وقت از زندگی ننالم که مبادا #آرامش همسرم را بر هم بزنم برای اینکه بار زندگی بر دوشم سنگینی نکند بچههای بزرگتر را در #مسئولیتهای خانواده شریک میکردم این شد که توانستم با #سعه_صدر و احترام به همسرم به او در اداره امور بیرون و داخل منزل کمک کنم
💠در یکی از روزهای تابستان ۱۳۳۹ متوجه شدم که #نهمین فرزندم را باردار هستم خواب و بیداریهای شبانه و دوران سخت بارداری خستهام کرده بود ،تصمیم گرفته بودم به همین #هشت_فرزند قناعت کنم اما یادآوری جمله همسرم که «برگی از درخت نمیافتد مگر به خواست خدا» خستگی ام را از تنم ربود به #حکمت خدا #راضی شدم و از سویی آموخته بودم در برابر نعمتهای خدا شکرگزار باشم
💠 در همین حال و هوا بودم که در خانه به صدا در آمد سعی کردم از این بارداری فعلاً با کسی حرف نزنم و خیلی تلاش کردم طبیعی جلوه بدهم
💠همسرم بود, من تاکنون هیچ چیزی را از او پنهان نکرده بودم و از طرفی مطمئن بودم اگر بفهمد باردار هستم خوشحال میشود ,زیرا او معتقد بود #اولاد_صالح هرچه باشد #کم است و همیشه در دعاهایش این را از خداوند میخواست و به همین خاطر در به دست آوردن نان حلالش تلاش میکرد...
📚حسین پسر غلامحسین
«زندگی نامه و خاطراتی از شهید محمد حسین یوسف الهی(رفیق حاج قاسم)»
✍مهری پور منعمی
📖صفحه۱۹_۱۸
#گزیده_کتاب
📚@Ketab_Va_Ketabkhani