✅ چقدر شیرینس؟!
اﺻﻔﻬﺎﻧﻴﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ باجناقاش میرن ﺧﻮﻧﺶ . . .ﺧﺎﻧﻤﺶ ﭼﺎﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ، ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﺷﮑﺮ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﯾﺰﻩ ﺗﻮ ﭼﺎﻳﯽ!!!ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﻣﻴﮕﻪ :ﺧﺎﻧﻮﻡ، اصلا ﻧﯿﻤﯽﺧﺎﺩ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﯿﺎ ... ﺁ ...ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﻭﺭﻭﺳِﺶ ﻣﯽ ﮐﻮﻧﻢ !!!
ﭼﺎﯼ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺗﻠﺦ ﻣﯽ ﺑﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ باجناقاش ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﮔﻪ:ﺣَﺠﯽ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﻣﺎ ﺗﻮﻭ ﯾﮑﯽ ﺍِﺯ ﭼﺎﯾّﺎ ﺷﯿﮑﺮ ﻧﺮﯾﺨﺘﺲ ؛ ﻣﻴﺨﺎﻡ ﺑﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ﻗِﺴﻤِﺘﯽﮐﯽ ﻣﯽ ﺷِﺪ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ !!!ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎﻳﺸﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻥ، ﻫﻴﺶ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﺻﺪﺍﺵﺩﺭﻧﻴﻤﯿﺎﺩ !!!
تازه یکی از باجناقاش برمیگرده میگه چقدر شیرینس !!!😂😁😳😂
شب یلداتون خوش ..
#طنز_زندگی
@Ketab_Zendegi
✅ نیش زنبور
ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺤﺜﺸﺎﻥ ﺷﺪ!
ﻣﺎﺭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎِ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻧﻢ!
ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ.
ﻣﺎﺭ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ، ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﻣﯽ ﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ؛ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ!
ﻣﺎﺭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ.
ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ.
ﺳﭙﺲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ:
ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ!
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ!
ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﻨﻤﻮﺩ!
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ
ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ!!!!!
🔹ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ از ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ.
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﯿﺪ!
#فرمول_زندگی
@Ketab_Zendegi
مجله کتاب زندگی
✅✅ یه معلم خیلی خوب داشتیم که از خوش اخلاق ترین های عالم بود
✅✅ یه معلم خیلی خوب داشتیم
که از خوش اخلاق ترین های عالم بود
اواخر دوره ی خدمتش بود
و حسابی آروم و متین و دوست داشتنی
جوری که ما با همه ی بچگیمون:
هرگز نمیخواستیم ناراحتی شو ببینیم و همه ساکت مینشستیم و با ولع گوش میکردیم
همیشه هم میگفت هر سوالی دارید
بپرسید بلد نباشم هم میرم مطالعه میکنم میگم...
▪️رسیدیم به قضیه ی درمانگاهی که میخواستن بزنن و زکریای رازی گفته بوده ۴ تا تیکه گوشت بیارید ببریم ۴ نقطه بذاریم هر جا
دیرتر فاسد شد همانجا درمانگاه درست کنیم
بعد سوالای ما شروع شد :
سگا گوشتا رو نخوردن ؟
نه حتما کسی مواظب بوده .
نمیدونم
دزدا گوشتا رو نبردن ؟
نمیدونم حتما کسی مواظب بوده
گوشتا اسراف نشدن ؟
برای ساختن درمانگاه ۴ تیکه
گوشت ایرادی نداشته فاسد بشه
اگه دو تا گوشت سالم مونده
باشن کجا درمونگاه میسازن؟
سوال خوبی بود حتما بازم
صبر میکنن ببینن کدوم زودتر فاسد میشه
اون گوشته که سالم موند رو میخورن اخرش؟
نمیدونم پسرجان حتما میخوردن
▪️گوشتا
اینجا بود که دیگه معلم از جاش پاشد . . .
یکم عصبانی و ناراحت راه رفت تو کلاس
چند بار رفت بیرون اومد تو
یکم اروم که شد نشست
گفت من امسال دوره ی خدمتم تمام میشه
به اخر عمرم هم زیاد نمونده
ولی دلم میسوزه برای مملکتم
که ذهن بچه های کوچیکش گرسنه است
همش نگران گوشته هستند ولی یکی نپرسید درمانگاه چی شد؟ ساخته شد؟ چطور درمانگاه میسازن؟
معلومه تو ذهنایی که فقر و گرسنگی پر کنه جایی واسه ساختن و رشد و آینده ی وطن نمی ماند .
▪️زودتر از اینکه زنگ بخوره سرش رو گذاشت روی دستاش
گفت آروم برید تو حیاط
ما نرفتیم
خیلی هامون نمی فهمیدیم
چی گفت و چی شد ...
اونقدر نشستیم ساکت و
معلم رو نگاه کردیم
تــا زنــگ خورد....
#داستان_زندگی
@Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقدام متفاوت یک معلم در کلاس، فردای شب یلدا😃
علیاکبر زینالعابدین، معلم مدرسهای در تهران: «اینهمه تعطیلی داره تقویم ما که خیلیهاش نبود هم نبود، ولی شب یلدا که بیشتر خانوادهها بیدارند، اون وقت فرداش تعطیل نیست! این بچهها توی مهمونی که اضطراب صبح را دارن، توی مدرسه هم خوابشون میآد. امروز صبح وارد کلاسی شدم و این صحنه را دیدم. فیلم را گرفتم و نشستم به کارهام تا خودشون بیدار شدن و شروع کردیم.»
@Ketab_Zendegi
مجله کتاب زندگی
✅ قیمت یک بند انگشت
✅ قیمت یک بند انگشت
⭕️▪️از مردی که صاحب گستردهترین فروشگاههای زنجیرهای در جهان است پرسیدند:راز موفقیت شما چه بوده؟
او در پاسخ گفت:زادگاه من انگلستان است.در خانوادهی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر میدیدم،هیچ راهی به جز گدایی کردن نمیشناختم.
روزی به طرف یک مرد متشخص رفتم و مثل همیشه قیافهای مظلوم و رقتبار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وی نگاهی به سراپای من انداخت و گفت:به جای گدایی کردن بیا با هم معاملهای کنیم.
🗣پرسیدم : چه معاملهای؟
گفت:ساده است.یک بند انگشت تو را به ده پوند میخرم.
گفتم :عجب حرفی میزنید آقا،یک بند انگشتم را به ده پوند بفروشم؟بیست پوند چطور است؟شوخی می کنید؟ بر عکس، کاملا جدی می گویم. جناب من گدا هستم، اما احمق نیستم.
او همچنان قیمت را بالا میبرد تا به هزار پوند رسید.
گفتم:اگر ده هزار پوند هم بدهید، من به این معاملهی احمقانه راضی نخواهم شد.
گفت:اگر یک بند انگشت تو بیش از ده هزار پوند میارزد، پس قیمت قلب تو چقدر است؟در مورد قیمت چشم،گوش، مغز و پای خود چه میگویی؟
💶💷لابد همهی وجودت را به چند میلیارد پوند هم نخواهی فروخت؟ گفتم : بله، درست فهیمیدهاید.گفت : عجیب است که تو یک ثروتمند حسابی هستی،اما داری گدایی میکنی.از خودت خجالت نمیکشی؟
گفتۀ او همچون پتکی بود که بر ذهن خوابآلود من فرود آمد.ناگهان بیدار شدم و گویی از نو به دنیا آمدهام اما این بار مرد ثروتنمدی بودم که ثروت خود را از معجزهی تولد به دست آورده بود.
از همان لحظه، گدایی کردن را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم زندگی تازهای را آغاز کنم.
#داستان_زندگی
@Ketab_Zendegi
✅ نذار عادت کنم !
چندباری از آنجا خرید کرده بودم. نظامی بازنشسته بود. نان سنتی خراسان و شیرینی محلی میپخت و میفروخت.
شیرینی را وزن کرد. شد ۹۹۵ گرم. دنبال یک تکه شیرینی بود که وزن را درست کند گفتم بیخیال آقا خوبه. گفت نه آقا حروم میشه.
مسئلهگوییام گل کرد و گفتم: وقتی منِ مشتری راضیام دیگه حروم نمیشه که. گفت نه آقا عادت میکنم.
جملهای برای ادامه گفتگو نداشتم!
محمدکاظم حقانی
عکس:خیابان سیروس سال ۱۳۵۶
ورودی مجلس شورای ملی و میدان بهارستان. ساختمان قنادی یاس هم توی عکس دیده میشه.
#یک_جرعه_عشق
@Ketab_Zendegi