✅ می دانید چرا در دنیا هیچگاه مسابقه #خرسواری برگزار نمی شود؟!
🔷 پس از انجام تحقیقات میدانی و عملی بسیار جانورشناسان، مشخص شد که اسب ها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمی شوند، بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد، تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمی کنند.
🔷 اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار می گیرند، پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و فقط به خر رقیب که در جناح چپ و یا راستش قرار دارد، پرداخته و تمام تمرکزش، ممانعت از کار دیگران است!
یعنی تنها هدفشان این است که مانع رسیدن خر دیگر به خط پایان شوند! حتی به این قیمت که خودشان به خط پایان نرسند.
🔷 امروزه از این موضوع در علم مدیریت بسیار استفاده می شود و بدین معناست که افراد ناتوان که می دانند خود به خط پایان نمی رسند، با سنگ اندازی و ایجاد مشکلات و چوب لای چرخ دیگران گذاشتن به بهانه مختلف، مانع رسیدن دیگران به اهدافشان می شوند و در اصطلاح میگویند: فلانی، مسابقه خر سواری راه انداخته است.
رابرت کیوساکی
#یک_دقیقه_مطالعه
@Ketab_Zendegi
❤️یادش بخیر
لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت
▫️یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه !
▪️همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی ها مو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می افته
▫️یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!!
▪️افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه با هیچ خوشحالی ای
نمیشد عوضش کرد زنگ آخر:ورزش_ ورزش
▫️من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه !
▪️وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم
▫️تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن
▪️اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ سیمی واسش انتخاب می کردیم
▫️یادش بخیر، ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ تا ﮔﻢ ﻧﺸﯿﻢ.
▪️عکس برگردون میخریدیم و با آب دهن میچسبوندیم تو دفترمون یا عکس آدامس خرسی رو با آب دهن میچسبوندیم ساق دستمون کلی هم کیف میکردیم
▫️می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم
▪️در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه
▫️گه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی
چه زود بزرگ شدیم و آرزوها و خاطرات زیبای کودکیمون رو فراموش کردیم .
تقدیم به همه دوستان
#داستان_زندگی
@Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنياي مارو فقط مهربوني نجات ميده!
#یک_جرعه_عشق
@Ketab_Zendegi
﷽ سلام
مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت.
استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و دشنام دهد پولی بده.
تا دوازده ماه هر کسی به جوان حمله می کرد جوان به او پولی میداد. آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعد را بیاموزد.
استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر.
همین که مرد رفت استاد خود را به لباس یک گدا در آورد و از راه میانبر کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او.
جوان به گدا گفت: عالی است! یک سال مجبور بودم به هر کسی که به من توهین می کرد پول بدهم اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم.
استاد وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داده و گفت: برای گام بعدی آماده ای چون یاد گرفتی به روی مشکلات بخندی!
قرآن:
الذین اذا خاطبهم الجاهلون، قالوا سلاماً
@Ketab_Zendegi
در زندگی هر کسی لحظه ای هست که در مسیر اندوه و افسوس قرار می گیرد. آن وقت یک راه برای عبور وجود دارد، کتاب، کتاب، کتاب، کتاب، کتاب را فراموش نکن، در آن لحظه شگفت انگیز!.
#فرمول_زندگی
@Ketab_Zendegi
"اخرش نفهميدم مترادف کلمه مديون دقيقا چيه؟
😰😭
مشغولزومبه؛ مشغلزمه؛ مشقولظمبه؛ مشغلضمه؛ مشقول ظمه؛ مشقور زمده؛ مش غول زبده؛ مشغول زنده؛ مشغول ظلمه؛ مش غول زنده...
خدا شاهده اگه درستشو بدوني و نگي مش غول زمبه ای" !😂
#طنز_زندگی
@Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺☘🌺☘🌺
لحظه باشکوه و احساسی خواندن شعر آقای حکایتی توسط میهمانان جشنواره بینالمللی قصهگویی در زمان ورود بهرام شاهمحمدلو
آهنگساز بهرام دهقانیار
از نوستالژیهای مشهور دهه شصتیها😍
🎥 #فیلم_زندگی
@Ketab_Zendegi
✂️ برشی از یک کتاب
✅ خیلی_جنایت_کرده_ایم
در دنیایی که پیرمردها زیر بار هستند ، دخترها فاسد و پسرها ضایع شده اند ، دل من به این خوش است که پول هایم را روی هم گذاشته ام و یا آن ها را به انگشتر یا طلای چند میلیونی تبدیل کرده ام و بعد هم توقع دارم که در نماز شب ، دلم بلرزد و یا در حرم که قرار می گیرم ، منقلب شوم ! مرحوم بحرالعلوم که یکی از علمای بزرگ است ، برای یکی از علماء که خود صاحب کرامات است ، پیغام می فرستد تا خدمت ایشان برسد . وقتی می آید ، می بیند که این بزرگ در حالی که دست به محاسنش گرفته ، خیلی منقلب و ناراحت است . آن بزرگ به او می گوید : تو هستی و در همسایگی ات کسی است که دو روز غذا نخورده و گرسنه مانده است ؟! چرا کاری نکرده ای ؟! آن عالم در جواب می گوید که من نمی دانستم . آن بزرگ اعتراض می کند که چرا نباید بدانی ؟! اگر می دانستی و اقدام نمی کردی ، که یهودی بودی ! حال شما ببینید در همسایگی خود چه افرادی سوختند و از بین رفتند ! نه در همسایگی ، که (در خانه خود) چقدر زن و بچه ها ی ما ضایع شدند و یا خواهر و برادرهای ما به فساد و فحشاء کشیده شدند . با این همه کوتاهی ، انتظار داریم که دلمان بلرزد ؟ خیلی جنایت کرده ایم ! روزی که دفتر اعمالمان را به ما نشان بدهند ، آن روز روز وجلِ ماست .
📚 اخبات ، علی صفایی حائری ، ص 115
@Ketab_Zendegi
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 ببینید و قلب تان بلرزد از این عشق ...
🔹 ایران شناس و پژوهشگر نیشابوری فریدون جنیدی: بی وفا مردا که در هنگام تب و ناخوشی مادر، او را ترک کند!
🎥 کاری از: علیرضا دهقان
🎥 #فیلم_زندگی
💡مجله کتاب زندگی👇
http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383