ا❁﷽❁ا
🟢دست در درستان #امام_زمان(عج)
📜شب جمعه بود؛ دلش هوایی زیارت، قدمهایش راهی #کربلا.
بین راه با مرد عربی همراه شد. گرم صحبت شدند.
سوالی پرسید که تا آن لحظه جوابی برایش نیافته بود. عرب ناشناس اما جوابش را گفت؛ دقیق و موشکافانه؛ حتی گواه حرفش را هم گفت: فلان کتاب، فلان صفحه، فلان سطر.
به فکر فرو رفت: نکند این مرد، #امام_زمان(عج) باشد؟
پرسید: می شود امام زمان(عج) را دید؟
جواب شنید: چطور نشود؟! اکنون دستش در دستان توست.
جواب امام (عج)، هوش از سر #علامه_حلی برد؛ زمین افتاد.
به هوش که آمد، آن غریبه آشنا را دیگر ندید. به خانه برگشت.
سراغ کتابهایش رفت؛ پاسخ سوالش را یافت.
همان کتاب، همان صفحه، همان سطر.
♻️برگرفته از:
📙#العبقری_الحسان
🖋 #آیت_الله_شیخ_علی_اکبر_نهاوندی
برای تهیه کتاب کلیک کنید👇
http://ketabejamkaran.ir/756
📘📘📘📘📘
♦️#داستانک_مهدوی
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
🟢ماجرای #توسل_به_امام_زمان(عج) با #عریضه و #ندبه
📜میخواستند زمینهایشان را غصب کنند.
اعتراضها، فایده نداشت.
متوسل شد به ولیّ عصر(عج).
عریضهای نوشت و انداخت به آب.
بعد هم راهی قبرستان تخت فولاد شد.
گوشه خرابهای، مشغول شد به تضرع و راز و نیاز.
ندبه میخواند و ندبه میکرد.
رسیده بود به این فراز که: هَلْ إِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقَى...
تکرار میکرد و اشک میریخت. صدایی شنید.
سیدی بزرگوار، در هیبتی عربی، سوار بر اسبی ابلق؛ با همان جمالی که بارها در عالم خواب دیده بود.
سوار، نگاهی به او کرد و غایب شد.
با همان یک نگاه، قلبش آرام گرفت.
فهمید که عنایت حجّت خدا نصیبش شده.
شب بعد، اثر لطف و نگاه مهربان امامش را دید.
مشکلش کاملاً حل شده بود.
♻️برگرفته از:
📙#العبقری_الحسان
🖋 #آیت_الله_شیخ_علی_اکبر_نهاوندی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
http://ketabejamkaran.ir/756
📘📘📘📘📘
♦️#داستانک_مهدوی
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran