ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖حجتالاسلام آقای مجد: در سفری که به کربلا رفته بودم، مرحوم حاجی میرزاحسن قدری از گرد پرده ضریح حضرت سیدالشهداء علیه السلام به من مرحمت فرمودند، من آن را در جیب بغل گذاشتم و از جان خود آن را عزیزتر می داشتم.
وقتی که به تهران آمدم، چهارشنبهای به بازار رفتم، به کاروانسرای دالان دراز رسیدم به سراغ دوست قدیمی خود که شخصی به نام مهدی بود رفتم، دیدم سر به زانوی خود گذاشته و غمناک و گریان است. گفتم: تو را چه میشود؟ گفت: هر دو چشمم آب آورده و دکترها نتوانستهاند آن را معالجه کنند. گفتم: من الان به کیمیای حقیقی تو را معالجه میکنم، از آن خاک به مقدار دو میل به چشمهای او کشیدم، چیزی نگذشت که چشمهای او مثل اول باز شد و شفا یافت. او پس از مدتی دکانش را فروخت و به عتبات عالیات رفت و همان جا ماند تا فوت کرد.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
👨👩👧👦مخاطب: عمومی
🛒http://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖آیت اللَّه حاج شیخ حسین شب زندهدار: من در صدد تهیه منزلی بودم و شدیداً نیاز به پول داشتم. به منزل مرحوم آقای حاج شیخ محمدعلی شیخزاده(از فضلای حوزه علمیه) رفتم و به ایشان گفتم: روضه حضرت علی اصغر علیه السلام برای من بخوانید، ایشان روضه خواندند.
بعد از ظهر همان روز شخصی از جهرم به منزل ما آمد و در ضمن صحبتها گفت: فلانی! من احساس میکنم شما ناراحت هستید.
گفتم: چیزی نیست، اما منزلی میخواهم تهیه کنم در فکر پول آن هستم.
گفت: إن شاء اللَّه درست میشود. بعد از آن با جهرم تماس گرفت و با شخصی صحبت کرد و بعد مبلغی بیش از آنچه من نیاز داشتم، برای من حواله کرد و بدین سان مشکل به عنایت حضرت علی اصغر علیه السلام حل گردید.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
👨👩👧👦مخاطب: عمومی
🛒http://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖حاج شیخ مجتبی قزوینی: آیتاللَّه حاج سیدموسی زرآبادی روزی فرمود: مدتی در مقام عرفان قدم برداشتم و پیش رفتم، ولی ناگهان متوجه شدم به سنن و مستحبات و مکروهات خیلی مقید نیستم. تصمیم گرفتم که از راهی که در پیش گرفتهام، برگردم و به مستحبات و مکروهات بیشتر مقید شوم. ناگاه صدایی شنیدم که: «چطور ادامه نمیدهی؟ تو به جایی رسیدهای که اگر به کوه بگویی طلا شو، طلا می شود.» اعتنایی نکرده و برگشتم و به احکام و سنن مقیدتر شدم، (به قولی فرمود: من رغماً لأنف شیطان. کتاب حلیهالمتقین مرحوم مجلسی را برداشته و هرچه از مستحبات بود حتی محتملات آن را انجام دادم، پس از مدتی متوجه شدم خیلی بالاتر از سابق، قدرت پیدا کرده ام)
و از این راه مشروع، مقامات بلندی به او داده شد. از جمله اینکه یک روز به او گفتم: چطور خدا آهن را به دست داوود نرم کرد؟! گفت: این که کاری ندارد؛ سینی آهنی را که در جلوی او بود برداشت و آن را نرم کرد.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
🛒http://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖آیتاللَّه العظمی حاج سیداحمد خوانساری: مرحوم آقا نورالدین اراکی در پایان عمر شریفش به مرض سختی مبتلا شده بود. من روزی به دیدار او رفتم ولی چشم او باز نمیشد. از ایشان عیادت کردم و بازگشتم. فردای آن روز، ایشان به رحمت خدا رفت. دکتر معالج ایشان به من گفت: وقتی شما رفتید، چشمان خود را باز کرد و دست به سینه گذاشت و به اطراف اتاق توجه نموده و اظهار احترام کرد و از دنیا رفت.
مرحوم آیتاللَّه العظمی اراکی: مرحوم آقا نورالدین اراکی خیلی صبور بود، با اینکه مرض استسقا گرفته بود هیچگاه اظهار ناراحتی نمیکرد و همیشه راضی و تسلیم مقدرات الهی بود.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
🛒http://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج میرزا مهدی بروجردی: من همراه مرحوم آیتاللَّه العظمی آقای حاج سیدمحمدرضا گلپایگانی به مکه مشرّف شدیم، بعد از مراجعت تصمیم گرفتیم به کربلا مشرّف شویم، ولی قطار پیدا نمیشد، تا آنکه بالاخره قطاری آمد ولی جمعیت آن قدر زیاد بود که ناگزیر شدیم در واگنهایی که مخصوص حمل حیوانات بود سوار شویم.
به همراه ما نیز عربهایی بودند که قصد زیارت امام حسین علیه السلام را داشتند، وقتی متوجه قصد آنان شدم، رقت و حالتی خاص به من دست داد. چشم من نیز خیلی ضعیف بود به طوری که قرآنهای بزرگ را باید خم میشده تا قرائت کنم. در آن حال به قصد استشفا مقداری از خاک کف پای شخص عربی را برداشته و به چشم خود مالیدم، به لطف خدا ضعف بینایی من برطرف شد به طوری که هم اکنون موقع خواندن کتاب دعا و غیر آن اصلًا احتیاجی به عینک ندارم و قرآنهای ریزخط را به راحتی میتوانم بخوانم.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
👨👩👧👦مخاطب: عمومی
🛒http://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖مرحوم آیتاللَّه بهاءالدینی: شخصی به من اظهار کرد که دخترم دچار اضطراب روحی شده، میترسم بیاختیار از خانه بیرون برود و به کوچه و بازار بزند. من نزد آقای حاج شیخ محمدعلی صفایی(از علمای حوزه علمیه قم و معاصر آیتاللَّه العظمی حائری) که مدت زیادی درکربلا مجاورت داشتند، رفتم و از ایشان مقداری تربت قبر امام حسین علیه السلام گرفتم. این تربت را کلیددار حرم به دست ایشان رسانده بود. آقای صفایی فرمود: «من از این تربت به هر زخمی پاشیدم، خوب شد.» مقداری از آن را به آن شخص مضطرب دادم تا به آن استشفا کند. آن شخص به آن استشفا کرد و دخترش خوب شد.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
🛒http://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖حجتالاسلام آقای مجد: در سفری که به کربلا رفته بودم، مرحوم حاجی میرزاحسن قدری از گرد پرده ضریح حضرت سیدالشهداء علیه السلام به من مرحمت فرمودند، من آن را در جیب بغل گذاشتم و از جان خود آن را عزیزتر می داشتم.
وقتی که به تهران آمدم، چهارشنبهای به بازار رفتم، به کاروانسرای دالان دراز رسیدم به سراغ دوست قدیمی خود که شخصی به نام مهدی بود رفتم، دیدم سر به زانوی خود گذاشته و غمناک و گریان است. گفتم: تو را چه میشود؟ گفت: هر دو چشمم آب آورده و دکترها نتوانستهاند آن را معالجه کنند. گفتم: من الان به کیمیای حقیقی تو را معالجه میکنم، از آن خاک به مقدار دو میل به چشمهای او کشیدم، چیزی نگذشت که چشمهای او مثل اول باز شد و شفا یافت. او پس از مدتی دکانش را فروخت و به عتبات عالیات رفت و همان جا ماند تا فوت کرد.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
👨👩👧👦مخاطب: عمومی
🛒http://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🗓 4ربیع الثانی، 🌸ولادت #حضرت_عبدالعظیم حسنی 🌸
🍉 #برشی_از_کتاب
📖 #شیخ_مرتضی_زاهد : زنی به نام امّلیلی که از پا فلج بود با کمک دخترش براي توسّل قصد حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام میکند، و متوسل به حضرت عبدالعظیم علیه السلام میشود و در همان جا به خواب میرود.
در عالم خواب می بیند: پنج نفر وارد حرم شدند، براي شفای امّلیلی دعا میکنند و خدا او را شفا میدهد، به طوری که امّلیلی وقتی از خواب بیدار میشود،با پای خود به سراغ دخترش میرود، دخترش از راه رفتن او تعجب میکند و میگوید: چطور شما بدون وسیله و با پای خود آمدی؟ آنگاه امّلیلی متوجه میشود که در پای خود اثری از فلجی دیده نمیشود و به طور کلی خوب شده و شفا گرفته است.
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
🛒http://ketabejamkaran.ir/4328
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
رعایت ادب موقع خواندن قرآن
📖 مرحوم آیتاللَّه آقای حاج شیخ #محمدتقی_آملی (صاحب شرح عروةالوثقی و حاشیه شرح منظومه سبزواری) نقل فرمودند: روزی زیر کرسی نشسته بودم و #قرآن میخواندم، ولی رعایت ادب تلاوت قرآن را آنطوری که باید و شاید نکرده بودم، پس از پایان قرائت برای زیارت به صحن مطهر حضرت #امیرالمؤمنین علیه السلام تشرف یافتم. در همان هنگام مرحوم آقای حاج میرزا #سیدعلی_قاضی را دیدم، ایشان بلافاصله و بدون مقدمه به من خطاب کرد و فرمود: انسان در حال خواندن قرآن مؤدب مینشیند و قرآن میخواند.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇
http://ketabejamkaran.ir/4328
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
#سیره_علما
📖 #سیدمهدی_خرازی : زمانی با خانواده خویش به زیارت حضرت ثامنالحجج علی بن موسیالرضا مشرّف شدیم. روزی با محسن ( #سیدمحسن_خرازی ) که سنش از چهار الی پنج سال بیشتر نبود به حرم مطهر مشرّف شده بودیم؛ درحالیکه مشغول دعا خواندن و توسل بودم، محسن بنا به عادت کودکی از من تقاضای نخودچی و کشمش کرد که سرگرمی کودکان آن زمان بود؛ چون اجابت درخواست او مانع از توسل و توجه من به ساحت قدس حضرت بود، فکری به ذهنم رسید. به او پاسخ دادم: برو نزدیک ضریح مطهر و از جدّ خود، امام هشتم درخواست نما. او با ذهن صاف و پاک کودکانه خویش بهسوی ضریح مطهر رفت و به همان نحوی که به او القاء کرده بودم کنار ضریح ایستاد و از امام رضا درخواست کرد. پس از مدتی کوتاه، درحالیکه اینجانب مشغول دعا خواندن و توسل بودم با خوشحالی نزد من آمد؛ درحالیکه در جیب لباسش نخودچی و کشمش بود!
#برشی_از_کتاب
📘 #خاطراتی_از_صالحان
🖋 #احمد_شهامتپور
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
http://ketabejamkaran.ir/4289
@ketabeJamkaran
#سیره_علما
قصرهایی که از خیرات آب ساخته شدند
📖آقای حاج #شیخ_کاظم_شیرازی : رفیقی داشتم که پس از مرگش، او را در خواب کنار قصرهای مجلّلی دیدم، گفتم: اینها از کیست؟
گفت از من است.
گفتم یکی از آن ها کافی است، این همه قصر برای چیست؟
گفت: از آن تعجب میکنی! عجب آن است که همه آنها را بهخاطر چهار فلس به من دادند.
از خواب بیدار شدم، گفتم: این چه حرفی است که رفیق ما گفت؟! تأمّل کردم، پس از مدتی یادم آمد که من در صحن مطهر چهار فلس دادم به یکی از افراد که آب خیرات میکرد و آن آب را خیرات کردم و در نیتم این بود که ثواب آن مربوط به همان رفیقی که او را در خواب دیدم، باشد.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇
http://ketabejamkaran.ir/4328
@ketabeJamkaran
#سیره_علما
📖آیت اللَّه العظمی آقای بهجت: یکی از بستگان خوب که به تجارت و کسب اشتغال داشت، گفت: به مشهد مقدس رفتم و خانه یکی از اخیار سکونت کردم، آن مرد بافضیلت در اطاقی را باز کرد و گنبد مطهر نمایان شد و از همان جا به حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام سلام داد. وقتی او سلام داد جواب حضرت را شنیدم، به او گفتم: حاج آقا! جواب حضرت را شنیدم. آن مرد باتقوا گفت: ائمّه جواب همه را میدهند، این فراست شماست که جواب را شنیدی. و با این کیفیت میخواست خودش مطرح نباشد، بلکه شنونده را مطرح کند.
#برشی_از_کتاب
📘 #روزنههایی_از_عالم_غیب
🖋 #سیدمحسن_خرازی
برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇
http://ketabejamkaran.ir/4328
@ketabeJamkaran