چند لحظه چشمهاتون رو ببندید و به این فکر کنید که برای رسیدن به هدف بزرگی که داری مجبوری مخفیانه زندگی کنی...
😔 هر لحظه منتظر باشی از در و دیوار خونهت بریزن تو و زندگیت رو به هم بریزند. کتکت بزنند و ....
توی کوچه و خیابون از هر عابری بترسی و ندونی زنده به خونه برمیگردی یا نه!⛔️
اما دست از رسیدن به خواستهت برنداری....
⚠️ حتی وقتی میگیرنت بگی منو تکه تکه کنید ولی تا زندهام #حجاب و #روسری رو از سرم برندارید
هر روز با شیوه تازهای ش،ک،نجهت کنند😔
🤱از سرنوشت بچه #شیر_خواره ات بیخبر باشی!!!
همسر و برادر و زن داداشت هم دستگیر شده باشن و تو از هیچکدومشون خبر نداشته باشی.❤️🩹
❓️کدومش رو تونستی تصور کنی؟
⁉️ کدوم تصویر برات #دردناک تر بود؟
👈 #طیبه تمام این لحظهها رو گذروند اما جا نزد، پشیمون نشد و ادامه داد...
همه این ماجراها و روزای سخت زندگی طیبه رو در #کتاب تاثیرگذار و جذاب #روزگار_طیبه بخونید. نثر این کتاب واقعا کم نظیره...📚
برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131523/
@ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖با آمدن برادر و عروسش، تحمل تنهایی و دوری از خانواده، برای #ابراهیم و #طیبه قابلتحملتر شد. حالا افراد را مثل اصفهان شناسایی و انتخاب میکردند و بهکلاسهای قرآنشان دعوت میکردند و بعد، سخنرانی بود و تفسیر و افشای ماهیت رژیم. از کتاب و جزوههای اسلامی و مذهبی، رونویسی میکردند و تعداد زیاد کپی میگرفتند. با آمدن فاطمه، طیبه در نگهداری مهدی و رسیدن به کارهای مبارزاتی، سختی کمتری میکشید. دیگر حتی لحظهای از همدیگر جدا نمیشدند.طیبه کنار #سقاخانه_اسمالطلا ایستاده بود و #گنبد بلند #حرم را نگاه میکرد. ابراهیم کاسهای آب پر کرده بود و ذره ذره به مهدی میخوراند. منتظر فاطمه و مرتضی ایستاده بودندکه جلوتر رفته بودند زیارت و قرار بود کلی اعلامیه بین قرآنها و کتب ادعیه جاساز کنند.
شهیده #طیبه_واعظی
📙 #روزگار_طیبه
🖋 #مریم_فهیمی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131523
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖واخر زمستان ۵۵، بالاخره دو تا خانه نقلی پشت به پشت هم پیدا و اجاره کردند. #طیبه می گفت «اینجا رو گرفتیم برای برای برپایی #کلاس_قرآن، ساختن نارنجک، بمب دستساز، تکثیر اعلامیه، جلسههای مذهبی و کارگری. فرقی نداره؛ هرجا بریم، وظیفهمون همینهاست.»
طیبه همراه فاطمه کلاسهای مذهبی را تشکیل میداد و بدون جلبتوجه، برای خانم های محله آبرسان ، از اسلام و قرآن میگفت.
مرتضی روی کتابهای دکتر شریعتی کار میکرد و جزوه نویسی داشت. مردها، هردو، شبها نقشه قالی و کاشی میکشیدند و صبحها، چند ساعتی میرفتند پی کار موقت و بیحاشیه. کبریخانم، زن صاحبخانه، شیفتۀ کلام طیبه شده بود و با اصرار خواسته بود جلسات در منزل او باشد که بزرگتر و جادارتر بود. اواخر، روسریاش را جلو میکشید و یاد گرفته بود که باید تا مچ دست و گردی صورت را بپوشاند. ذوق داشت بنشیند کنار طیبه و قرآن بخواند و او هم غلط هاش را تصحیح کند.
شهیده #طیبه_واعظی
📙 #روزگار_طیبه
🖋 #مریم_فهیمی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131523
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک #صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖#طیبه هم آن شب به مادرش فکر میکرد، به فاطمهخانم؛ اینکه او هم باردار بود. تصمیم گرفت از فردا بیشتر و بیشتر ببافد؛ هم جای خودش، هم جای مادر. دلش خواست جای مادر روزه بگیرد و نماز بخواند و کمک خرج خانوادهاش باشد. کوچک بود، اما میدانست و میفهمید شهریۀ بابا کفاف زندگیشان را نمیدهد. سن وسالی نداشت، اما این را هم میفهمید که مامان و بابا، نماز و روزه اجارهای میگیرند تا اموراتشان بگذرد؛ میدانست تکه زمین شریکی دهنو پی خشک سالی، محصول چندانی نداشته. همه اینها را میدانست و خوب میفهمید.
شهیده #طیبه_واعظی
📙 #روزگار_طیبه
🖋 #مریم_فهیمی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131523
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا
🔰#شهدا_را_یاد_کنیم، حتی با ذکر یک صلوات.
🌹شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند!
📖- این، اون زندگیای نبود که میخواستم برات بسازم.
- #ابراهیم! جانِ من نگو. خودم این زندگی و تو رو انتخاب کردم؛ تا وقتی هم پیشتم، هیچ شکایتی ندارم. دیگه تنهام نذار. هرجا بری، من هم باهات میآم.
- حتی ته جهنم؟
#طیبه خندید، بلند شد و رفت طرف آشپزخانه؛ آشپزخانه که نه، یک طرف را دیوار نصفهای کشیده بودند که از هال جدا شود. طیبه اسکاچ و پودر را برداشت و افتاد به جان درودیوار.
وقتی همهجا برق افتاد، دو سه تا سیبزمینی آبپز کرد و بعد با پیاز سرخشده تفت داد. ابراهیم هم دو تا نان خرید و پنیر. مزه شام آن شب،
هیچوقت از یادشان نرفت.
شهیده #طیبه_واعظی و شهید #ابراهیم_جعفریان
📙 #روزگار_طیبه
🖋 #مریم_فهیمی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/131523
📘📘📘📘📘
✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران:
@ketabejamkaran