eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.6هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
چند لحظه چشمهاتون رو ببندید و به این فکر کنید که برای رسیدن به هدف بزرگی که داری مجبوری مخفیانه زندگی کنی... 😔 هر لحظه منتظر باشی از در و دیوار خونه‌ت بریزن تو و زندگیت رو به هم بریزند. کتکت بزنند و .... توی کوچه و خیابون از هر عابری بترسی و ندونی زنده به خونه برمی‌گردی یا نه!⛔️ اما دست از رسیدن به خواسته‌ت برنداری.... ⚠️ حتی وقتی می‌گیرنت بگی منو تکه تکه کنید ولی تا زنده‌ام و رو از سرم برندارید هر روز با شیوه تازه‌ای ش،ک،نجه‌ت کنند😔 🤱از سرنوشت بچه ات بی‌خبر باشی!!! همسر و برادر و زن داداشت هم دستگیر شده باشن و تو از هیچکدوم‌شون خبر نداشته باشی.❤️‍🩹 ❓️کدومش رو تونستی تصور کنی؟ ⁉️ کدوم تصویر برات تر بود؟ 👈 تمام این لحظه‌ها رو‌ گذروند اما جا نزد، پشیمون نشد و ادامه داد... همه این ماجراها و روزای سخت زندگی طیبه رو در تاثیرگذار و جذاب بخونید. نثر این کتاب واقعا کم نظیره...📚 برای خرید کتاب اینجا رو کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523/ @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖با آمدن برادر و عروسش، تحمل تنهایی و دوری از خانواده، برای و قابل‌تحمل‌تر شد. حالا افراد را مثل اصفهان شناسایی و انتخاب می‌کردند و به‌کلاس‌های قرآنشان دعوت می‌کردند و بعد، سخنرانی بود و تفسیر و افشای ماهیت رژیم. از کتاب و جزوه‌های اسلامی و مذهبی، رونویسی می‌کردند و تعداد زیاد کپی می‌گرفتند. با آمدن فاطمه، طیبه در نگهداری مهدی و رسیدن به کارهای مبارزاتی، سختی کمتری می‌کشید. دیگر حتی لحظه‌ای از همدیگر جدا نمی‌شدند.طیبه کنار ایستاده بود و بلند را نگاه می‌کرد. ابراهیم کاسه‌ای آب پر کرده بود و ذره‌ ذره به مهدی می‌خوراند. منتظر فاطمه و مرتضی ایستاده بودندکه جلوتر رفته بودند زیارت و قرار بود کلی اعلامیه بین قرآن‌ها و کتب ادعیه جاساز کنند. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖واخر زمستان ۵۵، بالاخره دو تا خانه نقلی پشت به پشت هم پیدا و اجاره کردند. می گفت «اینجا رو گرفتیم برای برای برپایی ، ساختن نارنجک، بمب دست‌ساز، تکثیر اعلامیه، جلسه‌های مذهبی و کارگری. فرقی نداره؛ هرجا بریم، وظیفه‌مون همین‌هاست.» طیبه همراه فاطمه کلاس‌های مذهبی را تشکیل می‌داد و بدون جلب‌توجه، برای خانم‌ های محله آبرسان ، از اسلام و قرآن می‌گفت. مرتضی روی کتاب‌های دکتر شریعتی کار می‌کرد و جزوه‌ نویسی داشت. مردها، هردو، شب‌ها نقشه قالی و کاشی می‌کشیدند و صبح‌ها، چند ساعتی می‌رفتند پی کار موقت و بی‌حاشیه. کبری‌خانم، زن صاحبخانه، شیفتۀ کلام طیبه شده بود و با اصرار خواسته بود جلسات در منزل او باشد که بزرگ‌تر و جادارتر بود. اواخر، روسری‌‌اش را جلو می‌کشید و یاد گرفته بود که باید تا مچ دست و گردی صورت را بپوشاند. ذوق داشت بنشیند کنار طیبه و قرآن بخواند و او هم غلط‌ هاش را تصحیح کند. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک . 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 هم آن شب به مادرش فکر می‌کرد، به فاطمه‌خانم؛ اینکه او هم باردار بود. تصمیم گرفت از فردا بیشتر و بیشتر ببافد؛ هم جای خودش، هم جای مادر. دلش خواست جای مادر روزه بگیرد و نماز بخواند و کمک‌ خرج خانواده‌اش باشد. کوچک بود، اما می‌دانست و می‌فهمید شهریۀ بابا کفاف زندگیشان را نمی‌دهد. سن‌ وسالی نداشت، اما این را هم می‌فهمید که مامان و بابا، نماز و روزه اجاره‌ای می‌گیرند تا اموراتشان بگذرد؛ می‌دانست تکه زمین شریکی دهنو پی خشک‌ سالی، محصول چندانی نداشته. همه این‌ها را می‌دانست و خوب می‌فهمید. شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖- این، اون زندگی‌ای نبود که می‌خواستم برات بسازم. - ! جانِ من نگو. خودم این زندگی و تو رو انتخاب کردم؛ تا وقتی هم پیشتم، هیچ شکایتی ندارم. دیگه تنهام نذار. هرجا بری، من هم باهات می‌آم. - حتی ته جهنم؟ خندید، بلند شد و رفت طرف آشپزخانه؛ آشپزخانه که نه، یک طرف را دیوار نصفه‌ای کشیده بودند که از هال جدا شود. طیبه اسکاچ و پودر را برداشت و افتاد به جان درودیوار. وقتی همه‌جا برق افتاد، دو سه تا سیب‌زمینی آب‌پز کرد و بعد با پیاز سرخ‌شده تفت داد. ابراهیم هم دو تا نان خرید و پنیر. مزه شام آن شب، هیچ‌وقت از یادشان نرفت. شهیده و شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131523 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran