eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
245 ویدیو
16 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون خادمین گمنام شهدا
💢اطلاعیه💢 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار ‌با خانواده #شهید_دفاع_مقدس #شهید احمد صدیقی 🌹 🔔 زمان: فردا
•••| بسم الله الرحمن الرحیم |••• ✨زندگینامه شهید احمد صدیقی✨ از زبان مادر و خواهر شهید «مادرشهید» یک‌ روز از دبیرستان اومد گفت مادر! مدیرمون گفته هرکسی میخواد بره جبهه، می‌تونه بره.بعد هم با شناسنامه اش برای ثبت نام جبهه،رفت مسجد شمس الشموس . گفتند فردا برو آموزش. روز۲۲بهمن راهی جبهه شد ؛براش آش پشت پا درست کردم،تقریبا بیست روز بعد برگشت خونه.اون روز که اومده بود من خونه نبود وقتی برگشتم دیدم داره نماز میخونه🤲 نمازش که تموم شد،گفتم حالا کی میخوای بری؟ گفت ان شا الله پس فردا... دوشب بیشتر اینجا نموند،وقتی میخواست بره؛گفت مادر یک ضبطی بیار من صدامو ضبط کنم،دعای کمیل رو برای ما خوند و ضبط کرد. خداحافظی کرد و گفت ساک من رو بعد از ظهر راه آهن بیارید؛ساکشو بردیم؛عکس هم گرفتیم تو راه آهن ولی فرداش که رفتیم گفتن سوخته‌.وقتی رفت دختر بزرگم مریم گفت احمد رفت فکر نکنم دیگه ببینیمش؛۲۵اسفند۶۵ رفت،نامه هاش برامون میومد و زودنامه میفرستاد✍۱۰فرودین۶۶هم به شهادت رسید.🥀 میبرنشون عملیات که دیگه برنمی‌گرده.یکی از دوستاش که همکلاسی بودن و اونجا هم باهم بودند،اومد ولی احمد نیومد.رفتم آدرس اون دوستشو از مدیرشون گرفتم خونشون گلشهر بود.خودش اومد دم در گفتم کو احمد گفت احمد اونجاست ما تشویقی داشتیم اومدیم.اون اونجاست ما بریم میاد.فرداش دوستش اومد.دوست احمد یا یکی از دوستان خودش اومده بود.احمد شهید شده بود و به دوستش گفته بود اگر من شهید شدم فقط به خواهر بزرگم بگین.یکدفعه دیدم اونی که همراه احمد بود بلند گفت احمد یا شهید شده یا اسیر. گفتم کی همراهش بود؟گفتن تو بیمارستان امام رضا ع هست وما رفتیم بیمارستان گفتیم احمد آقا رو دیدی؟گفت ما رو از روی پل میاوردن اینور احمد دست ما رو گرفت و گفت التماس دعا وعده ما و شما کربلا💔۹سال نبود،اما خب وقتی نیاورده بودنش بهتر بود،خوابشو می‌دیدم.ولی از وقتی جنازه اش رو آوردن دیگه خوابشو نمی‌بینم.هرچی میرم سر مزارش میگم بیا به خوابم نمیاد. سال آخر دبیرستانش بود کیف و کتاب خریده و همراه خودش برده بود که درس بخونه وکیل بشه🧑‍⚖وقتی کیفش برگشته بود،۳۰۰تومان از این قدیمی ها با پنج شش بلیط۵۰۰۶داشت.کتاب هاش هم برگشت. من رفتم سوریه احمد مانده بود صبح که بیدار می‌شد غذای🍛 ظهر بار میذاشت برادرش هم می‌رفت سرکار نهار خونه نبود،برای برادرش غذا می‌ذاشت ببره.ظهر که میومد از کلاس غذای بچه ها رو میدادوقتی میخواستم برم دویست تومان دادم.صبحانه نهار شام برای بچه ها درست میکرد هرچی هم میخواستن می‌خرید ولی آخر صدتومن برگردوند؛خیلی مهربان بود. یکبار شب عروسی پسر بزرگم ناراحت شدم،گفت ناراحت نباش ان شاالله ۲۵سالگی خودم برات جبران میکنم.۲۵سالش بود که جنازه اش رو آوردند❤️وقتی احمد رو آوردن هیچی نبود فقط جمجمه سرش بود که جمجمه اش رو بوسیدم .احمد مرداد۷۴برگشت.خبر دادند و گفتند برگشته بیاین ببینید.البته شناسایی شده بود.رفتم بنیاد شهید از پله ها رفتم بالا دیدم اولین اتاق عکسشو گذاشتند،گفتم احمد جان بالاخره اومدی مادر؟گفتند فردا بیاین معراج شهدا.روی تابوت احمد، عکسشو گذاشته بودند.یک روز مارو برای تشیع دعوت کردند،رفتیم بنیاد شهید.اولین جنازه ؛احمد روآوردن،عکسش رو تابوتش بود.گفتم احمد جان اومدی مادر؟یکدفعه دیدم جنازه اومد به سمتم.رفتم بین خانم ها،که این نیاد به سمتم.تا اسمشو میگفتن،گریه میکردم میومد به سمتم.من هم قایم میشدم که منو نبینه ولی میومد دنبالم.تا رسیدیم به فلکه آب که اونجا ما رو بردن حرم و زیارت دادند و رفتیم بهشت رضا.این هی رد میشد و من هم گریه میکردم و میگفتم به خدا سپردمت مادر شیرم حلالت پسر خوبی بودی🤲 «خواهر شهید:»در وصیت نامه به ما توصیه به حجاب و درس خواندن کرده وگفته بود هوای مادر را داشته باشید.💚احمد از آب میترسید و دریا را دوست نداشت.در جبهه برای عملیات نیازمند چند غواص طعمه بودند که بتوانند عملیات اصلی را انجام دهند.احمد به عنوان اولین نفر داوطلب🖐 میشود که طعمه عملیات باشد و در همان عملیات شهید می‌شود.به همین خاطر فرصت زیادی برای نوشتن وصیتنامه نداشته.حدود یک سال پیش یکی از دوستانم به منزل ما آمد که مشکل ازدواج داشت.به ما گفت رفتم سر خاک احمد ازش کمک خواستم.دو روز بعد متوجه شدیم ابزار ازدواجش فراهم شده.❤️هر زمان مادر بیماری سختی میگیرد و از احمد کمک میخواهیم،حال مادر خوب میشود📿 قبل از رفتن احمد،مادر به او میگوید صدایت را ضبط کن و احمد شعر ((شهر ما بوی گل ها دارد ))را میخواند و صدایش را ضبط میکند📽 واین،آخرین صدایی است که از احمد به جا مانده💚🌷 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🌹 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۱۰ خرداد ماه ⏰ ساعت : ۱۷ 🏠محدوده منزل: بولوار ابوطالب _ ابوطالب ۶۴ ❌مهلت ثبت نام: تا فردا چهارشنبه ساعت ۱۲ 🚺 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🌹 🔔 زمان: چهارشنبه ۱۷ خردادماه ⏰ ساعت : ۱۹:۰۰ 🏠محدوده منزل: سیدی _ بلوار شهید اصلانی _ اصلانی ۴۵ ❌مهلت ثبت نام: تا چهارشنبه ساعت ۱۶:۰۰ 🚹 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🌹 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۲۴ خرداد ماه ⏰ ساعت : ۱۷:۱۵ 🏠محدوده منزل: بولوار طبرسی اول(جنوبی) - بلوار شیخ صدوق - شیخ صدوق ۱ ❌مهلت ثبت نام: تا فردا چهارشنبه ساعت ۱۵ 🚺 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
✍🏼 در همین زمان‌‌های طلایی به اوج رسیدن جواد بود که صداهای غریبه‌ای آرامش کشور را به هم ریخته بود! صدا صدای هشت سال جنگ تحمیلی عراق به ایران بود... 🔹جواد که آدم دغدغه‌مندی بود، دلش هیچ آرام نمی‌گرفت. پس جواد دست به کار شد. از این مسجد به آن مسجد، از این پایگاه به آن پایگاه... انقدر رفت و آمد تا بلاخره یک‌جا در مسجد دلش بند شد. اما فقط که رضایت و کارهای اداری نبود! .. ✍🏼 جواد خیلی ریزتر از آن بود که به جبهه و در دل جنگ برود! از مسجد برگشت اما نه ناامید بلکه فکرهای دیگری به ذهنش رسیده بود! شاید مراجعه به مسجد و یا پایگاه دیگز و دست‌کاریِ شناسنامه و یکسال بزرگ کردن و اجبار کردن مادر برای رضایت آن تاثیری در جثه‌ی ریز او نداشت اما مهم این بود که هیچ وقت دست از تلاش برنداشت تا اینکه خودش را به جبهه برساند! .. جبهه رفتن جواد در سنِ ۱۷ سالگی، دقیق همان وقتی که تازه پا در ایام جوانی میگذاشت رغم خورد و خودش را به خط مقدم کردستان رسانید و بعد چند وقت هم به جزیره‌ی مجنون پیوست برای اسلام، ناموس کشور و وطنش که و وطن مادری‌اش بود...🌾 🔹در طی یکسالی که جواد عمر گران‌بها و تکرار نشدنیِ جوانی را در جبهه می‌گذراند چندین بار بود که مرخصی میگرفت تا دیداری با مادر و پدر دلتنگش تازه کند اما فقط این یک بار بود که شد آخرین مرخصی گرفتن و به سمت مشهد برگشتن... ✍🏼 حرف‌های جواد عجیب بود! جواد چیز‌هایی را می‌دید که مادر نمی‌دید! چیزهایی را می‌شنوید که کسی نمی‌شنوید! جواد نه تنها در جنگ سرد جان می‌داد بلکه جنگ روانی و نرم هم کم تاثیر در روحیه‌ی جواد نگذاشته بود... صدای آهنگ و جشن عراقی‌ها در حالی که نخلستان‌های ایرانِ‌جان در دل آتش میسوخت و خاکستر میشد! دیدن موش‌ها و نبود امکانات بهداشتی و کمبود غذا و آب... .. اینها کم آدمی را مرد نمی‌کند! جواد آمده بود تا خداحافظی کند، تا خودش را و خانواده‌اش را تا همیشه به خدا بسپارد و برگردد. بر یک چشم به هم زدن ده رو مرخصی تمام شد! حالا جواد ۱۸ ساله شده بود! سن قانونی و انگار مردی شده بود برای خودش... 🔹اما برگشتن جواد به جزیزه‌ی مجنون همانا و دست روزگار و خوش پسندی‌های بی‌موقع‌ و بی‌رحمش همانا! بگذار ساده بگوییم و بنویسیم! هنوز ده روز از اتمام مرخصی جواد نگذشته بود که جواد در تاریخِ ۸ مهرماه ۱۳۶۶، بدون دست و شاید صورت سفیدِ همچون ماهش برگشت اما نه به خانه و نه به آغوش خانواده! بلکه به معراج شهدا و آرامگاه ابدی‌اش بهشت‌رضا...🥀 رفت... یا بهتر است بگوییم جوادها رفتند تا ایرانِ‌جان برای من و تو و امثال ما بماند🪴 🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
💢اطلاعیه💢 #چهارشنبه‌های_شهدایی 🌹دیدار ‌با خانواده #شهید_دفاع_مقدس #شهید_علی‌اصغر_وطن‌خواه🌹 🔔 زمان
°•○بسم رب المهدی○•° ✨شهید دفاع مقدس علی اصغر وطن خواه✨ او در ۲۵ خرداد ماه در سال ۱۳۴۶ به عنوان فرزند دوم خانواده در شهرستان قوچان چشم باز کرد👶🏻 که سال های زیادی در مشهد ساکن اند.. پسری با شخصیت انقلابی بسیار مهربان و با ادب و درس خوان بود👦🏻 او در سن ۱۴ سالگی تاپایان دوره راهنمایی درسش را خواند📚 وبعد از آن به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح مقدماتی پرداخت..👳🏻 علی اصغر برای رفتن به جبهه تلاش میکرد💪 پدر با رفتن پسرش راضی بود اما مادر نه..!🥺 با هزار بهانه گیری در اخر مادر هم رضایت داد.😍 و در سال ۱۳۶۳ به جبهه رفت🚶🏻 علی اصغر قبل از اعزام از مراکز حلال احمر آموزش دیده بود👲🏻 و در جبهه با مسئولیتی که بر عهده داشت حدود ۶ ماه خدمت کرد که یک بار در این مدت به مادر زنگ زد📞 👩‍👦گفت:( مادرجان ببین اگه شما بخوای من برمیگردم ولی اول این حرف منو گوش بده حتما شما روضه امام حسین رفتین🥲 زمانی که توی مکان تاریک خواستن یارانشون همراهی کنن و خیلیا امام رو ترک کردند💔 اگه شما بگی من میام مثل کسانی که دررجنگ امام حسین‌رو ترک کردند..) مادر تا این را شنید با تمام وجودش راضی به خدمت پسرش در جبهه شد🥺❤️‍🩹 و ۲ روز بعداز مکالمه مادر👩‍👦 در تاریخ ۲۸ مهرماه سال ۱۳۶۳ علی اصغر به سمت امدادگر در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش💣 کتف و گردن روحش به دیدار سیدالشهدا پرواز کرد🕊 مادر خوابی میبیند👀که در زیر زمین خانه صدام نشسته و یک قدمی اش چاه بزرگی حفر شده بود🕳 وبا ترس از خواب بیدار میشود😰 صبح روز بعد مردی با لباس شخصی خبر آورد که در معراج شهدا پیکر منتظراست⚰🇮🇷 مزار علی اصغر در بهشت رضای مشهد به خاک سپرده شد..🖤 🤲برای ظهور منجی بشریت و شادی ارواح مطهر شهدا،صلوات🤲 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🌹 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۳ آبان ماه ⏰ ساعت : ۱۸:۰۰ 🏠محدوده منزل: بلوار امام رضا - امام رضا ۴۸ ❌مهلت ثبت نام: تا فردا چهارشنبه ساعت ۱۶:۰۰ 🚹 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۱۰ آبان ماه ⏰ ساعت : ۱۶:۰۰ 🏠محدوده منزل: قاسم آباد _ بلوار یوسفی ۲۶ ❌مهلت ثبت نام: تا فردا چهارشنبه ساعت ۱۲:۰۰ 🚺 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۱۷ آبان ماه ⏰ ساعت : ۱۸:۳۰ 🏠محدوده منزل: بلوار امام خمینی _ امام خمینی ۸۲ ❌مهلت ثبت نام: تا فردا چهارشنبه ساعت ۱۶:۰۰ 🚹 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۲۰ دی ماه ⏰ ساعت : ۱۸:۳۰ 🏠محدوده منزل: بلوار سناباد - سناباد ۱۶ - منوچهری ۴ ❌مهلت ثبت نام: تا فردا چهارشنبه ساعت ۱۶:۰۰ 🚹 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۲۷ دی ماه ⏰ ساعت : ۱۷:۳۰ 🏠محدوده منزل: بلوار بهشتی - بهشتی ۱۸ - (کوهسنگی۱۴) ❌مهلت ثبت نام: تا فردا چهارشنبه ساعت ۱۲:۰۰ 🚺 🚻 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir
💢اطلاعیه💢 🌹دیدار ‌با خانواده 🔔 زمان: فردا چهارشنبه ۱۸ بهمن ماه ⏰ ساعت : ۱۶:۱۵ 🏠محدوده منزل: شهرک ابوذر - بلوار شهید اصلانی ۱۱۹ ❌مهلت ثبت نام: تا فردا چهارشنبه ساعت ۱۲:۰۰ 🚺 🚻 ثبت نام از طریق زیر👇👇 🔴 @Khgshohada_admin 🆔 @KhGShohada_ir