eitaa logo
خادم مجازی
161 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 💌 ] با آمدن روشنايي، شليك دشمن بناي فروكش گذاشته اسـت . ناصـر منتظـر است تا با روشن شدن هوا، گروهش را پيدا كند و از حال آنها بـاخبر شـود .😞 از آبادان كه رسيد و جنگ را تن به تـن و كوچـه بـه كوچـه ديـد، دلـشوره تمـام وجودش را پر كرد و دلش براي تنهايي بچه ها و بي سلاحيشان بيشتر سـوخت . 🥺 از افراد گروهش هيچ خبري نيست . نميداند شهيد شده انـد يـا هنـوز مقاومـت ميكنند؛ اما شليك پياپي دشمن، از حالا او را ماتمزده كرده است. 😔 پريروز كه شهدا را به آبادان مي برد، در راه خوابش بـرد و بعـد از كـوفتگي چند روزه، تواني دوباره به دست آورد . اگر صداي «سنج» و «دمام» آباداني هـا را هم نشنيده بود بيدار نمي شد. همين كه ماشين شان كنار گلـزار شـهداي آبـادان از ناله افتاد، آنها را دوره كردند و با آهنگ نوحه و سنج و دمـام، بـر سـر و سـينه زدند و شهدا را بالاي دست بر دند. آنها را وسط كاشتند و دور تا دورشان حلقه زدند. سينه زن ها چند دور به سينه زدند و نوحه خوان ها و سنج و دمام زنها هـم وسط ماندند و صداي شيون جمعيت را به آسمان بردند. 😞 گل هاي «مورد» از چهار طرف، تابوت ها را گلباران مي كرد و گلاب پـاش هـا بر سر و رويشان گلاب ميريخت. بوي گلاب و گل هاي سبز مورد، فضا را پـر كرده بود . ناصر، اول كناري نشست و با صداي گرم نوحه خوان، اشك ريخـت . 😭 بعد بلند شد و به ميان حلقة سينه زن ها كـه دور گرفتـه بودنـد و خـم و راسـت ميشدند و با تمام قوا بر سينه ميكوبيدند، رفت . آنقدر دور زد و بر سينه كوبيد كه مثل همه، عرق از سر و رويش جاري شد . 😥حالا هم از سر شب تاكنون يـك نفـس جنگيـده و در غـم از دسـت دادن كـوي طالقـاني و راه آهـن و گمـرك بيقراري كرده، اما هنوز اثري از گروهش به دست نياورده است. 😔 از در و ديوار شهر به گوش مي رسد. مثل وقتي از غروب صداي «مرغ غم »كه بچه ها جوجه هايش را مي گرفتند و او در غم از دسـت دادن آن هـا نالـه سـر ميداد و ماتم سرايي مي كرد. امشب تمام مرغ غم هاي شهر ماتم سرايي مـي كننـد؛ 😭 انگار كه به لانه هايشان تجـاوز شـده و جوجـه هايـشان را از آغوشـشان بيـرون كشيده اند. با هر ناله اي كه مرغ ها سرمي دهند، پلكه اي ناصر به هم مي خورد و از مالش آنها اشك ميبارد. 😭 شفق، خون رنگ شده است و آغوشش را براي دربر كـشيدن خورشـيد بـاز كرده است . سر ناصر به طرف مشرق مي چرخد. خورشـيد را خـونين مـي بينـد؛ انگار كه هنگام بالا آمدن از پشت خانه هاي زخمي، تيزي ديوارها بر تن نـرمش فرو رفته و آ ن را زخمي كرده است . مشرق، خون رنگ اسـت و خورشـيد هـر لحظه خودش را بالا و بالاتر مي كشد تا تيرهاي تيزش را در چشم دشـمن فـرو كند. 🌞 ناصر، از ديشب دور و بر پل مي جنگد و هيچ كدام از افـراد دور و بـرش را نميشناسد. هر بار كه خواسته صدايشان بزند، به آنها «برادر» گفته و بـه همـين بسنده كرده است. با روشن شدن هوا، ياد پل مي افتد - كه كمي دورتر خودنمايي مي كنـد - و از ترس اينكه هواپيماهاي دشمن به بالاي پل بيايند و آن را در هم بكوبنـد، بـه خود مي پيچد. كوشش دشمن براي كوبيدن پل از ديشب بي نتيجه مانده اما حالا كه لحظه به لحظه به پل نزديكتر مي شود، تب و تاب ناصر و همسنگرانش بالاتر ميرود. 😞 اشعة طلايي خورشيد، هنوز كف زمين پهن نشده است؛ تنها خـودش را بـر سينة پل و نخل هاي بلند شهر ماليده و مي رود تـا از پـشت بـام هـا و بلنـدي هـا سرزير شود و به كف كوچه ها و پس كوچه ها بدود . چشم هاي ناصر دوبـاره بـه اطراف ميدود، اما گروهش را نميبيند👀 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️تکریم شهیدان، و تعظیم در برابر خانواده‌های صبور آنان، واجب بزرگ امروز و همیشه ماست [1397/07/05] [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] هرکه درعشق و وفا پابند نیست با امید وعشق خویشاوند نیست نیست او را با خدا پیوستگی هرکه را با مهر تو پیوند نیست [صلی‌الله‌علیک یا جـوادالائمـہ علیه‌السـلام✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] چه شبـ🌙 هامن و آسمان تا دم صبـ☀️ـح سرودیم نم‌نم تورا دوســـت‌دارم❤️ نه خطے نه خالے!نه خوابـ😴 و خیالے من اے حس مبهم تورا دوسـت دارم😍 #صبح‌بخیر‌آقاجانم😊 [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀‌] دلنوشته ای از زبان همسر دلسوخته یک سال گذشت...🍃 به همین راحتی.. نه ؛ وقتی فکر میکنم می بینم اندازه ی تمام سالهای عمرم بود.. درست یک سال قبل در چنین روزی ؛نیمه آذرماه خبرشهادتت ویران مان کرد..🍂 خبر کوتاه بود .. اما آتشی زد به جانم که یکباره تمام آرزوهایم را برباد رفته دیدم...دنیایم رنگ دیگری به خود گرفته بود... دلم می خواست همه تن فریاد بشوم و گوش دنیا را کر کنم.. فریاد بزنم وبگویم که دلخوشیم را از من گرفتی روزگار.. بود ونبودم را.. سایه ی سرم را.. تکیه گاهم را.. پدر بچه هایم را..😔 اما وقتی روز وداع به چهره ی معصومت خیره شدم دلم هری ریخت.. آرامش در چهره ات موج می زد... پلیدی وپلشتی دنیا نتوانسته بود فریبت دهد..دلبستگی هایت نتوانسته بود مانع هدفت شود..از قافله عاشوراییان جانمانده بودی و..من.. آه خدای من ! یکباره تمام وجودم از شوق لبریز شد..دیگر بهتر و بیشتر از همیشه داشتمت...🌿 دلم قرص شد به بودنت.. بهار و تابستان و پاییز وزمستان بدون تو گذشت ومن هنوز نفس می کشم به امید قدکشیدن و خوشبختی یادگارانت..🌷🌷 عزیز همیشه وهنوز من !! حضورت را در فصلهای سرد نبودنت حس کردم.. نفس گرمت را..عطر تنت را گوشه گوشه ی خانه مان می توان حس کرد.. آرام دل بیقرارم!! تا همیشه ی بودنم ..پاییز پرکشیدنت برایم حال وهوای دیگری دارد..🍁 من و دخترانم با صبر در شبهای دلتنگی روسفید خواهیم شد در برابر سه ساله اباعبدالله و عمه ی سادات..🌹 دلخوشی مان رضایت عمه سادات است که این هدیه را از ما بپذیرد..🌷 سالے گذشت باز نیامد وعید شد گیسوے مادر از غم بابا سپید شد امروز هم نیامد وغم خانہ را گرفت امروز هم دومرتبہ باران شدید شد مادر ڪنار سفرھ ڪمے بغض ڪرد وگفت امروز هم بدون تو روزے جدید شد بعد از گذشت آن همه دلواپسے ورنج مادر نگفتہ بود ڪہ بابا شہید شد..(:❤️🌿 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼] تنشہ است؛ شبیه ماهـیِ بی دریا یا؛ آهـوے پابسته میان صحــرا..🚶‍♂ صبری بده اے خدا! به فرزند شهیـد وقتی ڪہ بلد شد بنویسد: بـابـا..😔 #زهرا_سپه_کار #دردانه_شهیدمحمدتقی_سالخورده💚 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
audio_2020-04-11_23-48-58.mp3
4.57M
[ 🕊 ] 📝 موضوع: 📌 قسمت اول برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 تهذیب نفس از مهمترین و اصلی ترین وظایف یک منتظر است. 👤 استاد Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ 💖 ] دخترا، پسرا، عروس‌ها، دامادها! اگه میخواید زندگیتون خوشــگل بشه، اگه میخواید زنــدگی قشنــگ بشه، باید خدایـــی بشه، باید این رنگ خدایـــی بشه. هر کجا کار با خدا بســته شــد، خدا هم کمک کرد... [شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] صدای (جان پدر کجاستی؟) عجیب در گوش جهان می پیچد جغرافیا و تاریخ را رها کنیم، میان تهران و کابل هیچ فرقی نیست ... مدینه هم با مادرمان همین کار را کردند خدا لعنتشان را روز به روز زیاد کند، لعنت بر ریز و درشتشان ... ما با هر ادبیاتی دعای آمدن منتقم را می‌خوانیم پدر صدایش می‌کنیم ... همان که یک چشمش اشک است و چشمی دیگر خون است ... اللهم العن الجبت والطاغوت اللهم عجل لولیک الفرج [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
1_32279896.mp3
4.81M
[ 🔉 ] چقدر دلم تنگه💔 🔹برا مدافع حرم 🔸بازم هوای شهدا🌷 زد به سرم 🔹آرزومه که به برم😭 👌 🤲 [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😓 ] اینجا دلی جامانده از در آرزوی رسیدن به عُشاق بی‌قراری می‌کند...✨♥️ [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] آب سقاخانه‌ات •|✨🍃 |• آب حیات است مرا •|🌹✨|• [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): ♦️هر روز که بر نظام جمهوری اسلامی ایران می‌گذرد و افق‌های تازه آشکار می‌گردد و فراز و نشیب‌های این راه پر افتخار نمایان‌تر می‌شود، ارزش جانبازی شهیدان جلوه بیشتر می‌یابد. [1397/07/05] [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] ما یک روز از هفته نام شما را می بریم و یک عمر نمک گیرتان هستیم... سلام بر پدر مهربان ِ امام ِ مهربان ما! #پنج_شنبه_های_سامرایی #وقت_سلام✋ [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] به صبحِ رویِ تو غیر از سـلام✋🏼 جایز نیست ...❌ به پیشِ پایِ تـو جز احترام،🖐🏻 جایز نیست ... ! 😍 #شهید_محسن_فانوسی❤️ #صبح_بخیر🌞 [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀‌] ڪنار سقاخانہ💚 سوز سردے بر صورتم می خورد.🌬 درستــ همان جا ایستادم؛ ڪنار سقاخانه حرم.😍 آن روز جمعه مهدے هم کنارم ایستاده بود. هر دو برای به حرم امام رضا (ع) آمده بودیم.❤️ نزدیکے های ظهر بود که بعد از زیارتــ خواستیم برگردیم خانه. مهدی گفت: «صبر کنیم، نماز جمعه را که خواندیم، برمی گردیم ...»🙂 لرزیدم و گفتم: «آخه با این هوا؟ سرما می خوریم ...»😥 ڪتش را از تن درآورد و روی زمین پهن کرد: «بشین روی لباسم تا سرما نخوری ...»💞 خودش هم همان طور با لباس نازڪے که بر تن داشتــ، کنارم روے زمین نشستــ. آن روز نماز جمعه را با هم خواندیم؛ درستــ همان جا کنار سقاخانه حرم ... ❤️همسرشهید [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼] مدتے بود حسن مثل همیشه نبود😕 بیشتر وقت‌ها تو خودش بود😞 فهمیدھ بودم دلش هوایے شده.. تا اینڪہ یه روز اومد نشست روبروم گفت:از بے‌بے زینب یه چیزی خواستم اگہ حاجتمو بدن مطمئن میشم راضےان به رفتن من..😍 ازش پرسیدم چی خواستی؟🤔 گفت:یه پسر ڪاڪل زرے👶🏻 اگہ بدونم یه پسر دارم ڪہ میشہ مرد خونت، دیگه خیالم از شما راحت میشه..😌 وقتے رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسرھ... قلبم ریخت💔 تموم طول مسیر تا خونه رو گریہ ڪردم😢چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه😔 وقتۍ رسیدم خونه:پرسید بچه چیه ؟ نگاهش ڪردم و گفتم: " دیدارمون به قیامت"✋😔 ✍🏼#همسر_شهید_حسن_غفارے🦋🌸 #شهید_حسن_غفاری❤️🖇🌿 #دردانه_شهید_غفارے.. [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید علیرضا حاجیوندالیاسی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 💖 ] شهـــــدا در ایام جنـــگ در موقعیت مورد نیاز، حضور داشتند و از اهداف و آرمـان خود دفـــاع کردند، امروز نیز بچــه‌های جهـــادی باید در نقطه مطلوب حضور داشته و از اهــداف و آرمـــان خود دفـــاع کنند. [شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] سخت است درک معنی بودنِ با تو! تمامی ایاممان بدون تو می‌گذرد؛ رمضان بدون تو ... محرم بدون تو ... عیدها بدون تو ... عزاداری‌ها بدون تو ... و این بار عید فطری دیگر بدون تو!! بیا و لذت بودن با خودت در کنار خودت در روزگاران خودت را به ما بچشان ... عید سعـید فطـر مبارک اللهم عجل لولیک الفرج [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ 😓 ] یاران همه رفتند 😞 افسوس که جامانده منم 💔 حسرتا این گل خارا 🍂 همه جا رانده منم 😔 پیر ره آمد طریق رفتن اموخت😟 آنکه که نارفته جا مانده منم 💔💔 [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] نِگاهَمه فَقَََط بِه گُنبَد |✨🍃|• دوباره اشک مَن در اومَد ...|😢😢|• بَرا ایرونیا میدونی |🤔|• نِمیشهِ هیچ جا مِثل ؟ |🍃😢|• [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] از دهانة كوچه ها، برانكاردهايي كه زخمي ها را در آغوش گرفتـه انـد بيـرون ميزنند و تند، به طرف امداد برده مي شوند. 🏃‍♂ چند زخمي هم روي كول بچـه هـا افتاده اند و ناله كنان از خط دور مي شوند. 😥 خون بچه ها با ديـدن آنهـا بـه جـوش مي آيد و صداي شليك سلاح ها بيشتر ميشود. 😱 آفتاب سرخي اش را روي شط ريخته و آب آن را خـون رنـگ كـرده اسـت . 😞 شط هم آرامش هر روز را ندارد و همچون بچه هاي شهر به خروش آمده است . 😌 شط هميشه آرام بود . آبش نرم نرمك تكان مـي خـورد و بـه ديـواره هـاي بلنـد كنارش كه مي رسيد دستش را آرام بر سر و صورت ديواره مي كـشيد . لـب هـاي ديوارة شط را بوسه مي زد و برميگشت اما امروز آب هم به تلاطم افتاده اسـت . 😢 دهانش مثل دهان خشكيدة بچه ها كف كرده است . پشته هاي عظيمش را از جـا ميكند و نالان و بي قرار، به در و ديوار شط مي كوبد و «شـلپ »، «شـلپ » فريـاد ميكشد. 🗣 شليك رگباري از ساختمان فرمانداري، حواس ناصر و يارانش را مي برد. به دنبال صداي شليك، سربازي كه در نزديكي ناصر است سر تفنگش را به طـرف فرمانداري ميگيرد. ناصر نهيبش ميزند؛ ـ صبر كن! 🤨 دست سرباز روي ماشه ميماند: ـ چرا؟ ـ از كجا كه خودي نباشن و عوض نگرفته باشن؟ جيپ است يشني ناله مي كند و مي خواهد از روبه روي فرمانداري رد شود كـه از پنجره هاي فرمانداري به طرفش شليك مي شود و همانجا از پـاي درمـي آيـد . ناصر يقين مي كند كه آتش، از عراقي هاست و آن ها به داخـل فرمانـداري نفـوذ كرده اند. رگبار تيرهايش را از پنجرة فرمانداري، روي سر دشمن مي ريزد. 😡 جوان سياه چردهاي كه مي گويد از «آغاجاري» آمـده ، آر.پـي .جـي را روي شـانه سـوار ميكند و فرمانداري را هدف مي گيرد و از در و ديوارش، دود بيرون مـي كـشد؛دود خاك. بچه ها از دهانه كوچه ها سرازير شده اند و تندتند به عقب مي آيند. ناصر جـا ميخورد و دلش فرو مي ريزد. چشم هايش روي در و ديـوار شـهر مـي رونـد و انگار كه قرار است تركشان كند، حسرت بار وداعشان مي گويد. 😔 ديگر حـتم دارد كه امروز نيمةشرقي شهر سقوط مي كند و زير پاهـاي سـنگين دشـمن لگـدمال ميشود. از لابه لاي بچه هايي كه بالاتنه شان را دزديده اند و مي دوند، ناگهان جثـة كوچك و تكيده صالح نگاهش را به خود ميگيرد. از دور صدايش ميزند: 👀 ـ صالح! صالح! صالح در خود مچاله شده و با هولوولا دنبال جان پناه مي گـردد . همـين كـه پشت ديوار فروريخته اي پناه مي گيرد، سرش را دنبال صدا مي گردانـد و از دور ناصر را مي بيند. تند، دوروبرش را ديد مي زند و براي خيز به طرف ناصر آمـاده ميشود. 👀 ميپرد و سبكبال به سمت ناصر مي آيد. به نفس نفس افتاده است . ناصر را به آغوش مي كشد و بر شانه هاي هم بوسه مي زنند. صـالح ميـان دسـت هـاي بزرگ ناصر چلانده ميشود و ميخواهد گريه كند، اما نميتواند:🥺 ـ عقب نشستيد صالح؟ صالح بريدهبريده ميگويد: ـ آره... بيسيم زدن... گفتن محاصره اين... بايد عقبنشيني كنين... صداي صالح بيرون نمي آيد. سينه اش به خس خس افتـاده اسـت . قلـبش در زير استخوان هاي پيداي سينه، به اين طرف و آن طرف مـي كوبـد و بـي قـراري ميكند. ناصر او را از خود باز ميكند و ميپرسد: ـ بقيه كجان؟ ـ دارن ميان.😞 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi