eitaa logo
خادم مجازی
155 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ 🦋 ] یا امام رضا (ع) سلامــ✋ فقط سلامـ و والسلامــ✨🌹 🕊️🕊️🕊️🕊️ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹 من یاد شهید سلیمانی عزیزمان را هرگز فراموش نمیکنم. [99/9/26] [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وظایف منتظران۱۷_۱۱۳.mp3
3.53M
[ 🕊 ] 📝 موضوع: 📌 قسمت هفدهم برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 بزرگداشت ایام و اماکن و افراد منسوب به امام Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ 🥀] ° • چند ساعت بعد از عـقـد🖇❤️ با همسرش رفته بودند توۍ اتاق براشون ڪہ چاے☕️ بردم، دیدم کتاباشو گذاشتہ وسط داشت از زندگے ائمہ و حضرت زهراۜ براے همسرش مےگفت😅🌱 بہش گفتم: براےِ خوندن این ڪتابا فرصت زیادھ😶 گفت: مادرجان لازمہ همــسرم با زندگے حضرت زهـــــرا‌‌‌‌ۜ آشنا بشه ...😁😍 ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] میدانے یڪ عمر هم ڪہ انتظار کشیده باشے این روزها و لحظہ هاے آخر قدرِ تمــامِ آن یڪ عمر، سخت و طولانے میگذرد... میدانے هر روز بہ آمدنت نزدیڪ میشویم و این انتظار این انتظارِ سخت و طولانے بہ شیرینے دیدارِ تو هزاران بار مےارزد. کاش باشیم و روزگارِ وصل ات را ببینیم....😔 در افق آرزوهایم تنها «أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج» را میبینم... ✋ [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] خوشا مُلڪی ڪه سلطانش تو باشی😍🍃 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_سوم بی امان ميپرسد: - ننه خيلي طول كشيد تا داييش پيدا
[ 💌 ] مادر، ديشب به ناصر گفت: ناصرجون، حسين من كفن نداره؛ قدوبالاي نازنينش هم بـه دسـتم نيومـده؛ دلم ميخواد فردا اين نوحه را براش بخونين. 😭 ناصر هم قبول كرد، و حالا جوان سپاهي، بنا به سفارش ناصر، اين نوحـه را ميخواند. 🥺 صداي گرية زن ها و مردها در فضاي بزرگ سالن به هم گره مي خورد و تـا سقف بالا مي رود.😭 نوحه خوان، درخواست فاتحه مـي كنـد .🗣 جمعيـت در هـواي آميخته با عطر گلاب، فاتحه مي خوانند. ناصر در سـكوت خفيفـي كـه قـسمت زنانه را گرفته دنبال صداي مادر مي گردد اما چيزي نمي يابد.🧐 ياد قولي كـه مـادر داد، آرامش ميكند و از فكر مادر فارغ ميشود. 😌 نوحه خوان، نوبت را به جوان ديگـري مـي دهـد و حنجـرة خـسته اش را بـا شربتي - كه برايش آوردهاند - جلا ميدهد: نوحه خوان شروع ميكند: ـ من شهيدم من؛ روسفيدم من؛ بـا شـهادت خـدمت مهـدي رسـيدم مـن؛ بـا شهادت خدمت مهدي رسيدم من... 😭 دست هاي جمعيت براي سينه، و صدايشان براي جواب بالا مي رود. 🗣 پدر در جواب نوحه آرام بر سينه مي زند و با هر دستي كه بر قفسة سينه مي كوبد، رشتة اشكي در چشم هاي خيس و آماسيده اش موج مي زند. 🥺 ناصر دلـش را بـه نوحـه داده و با آن، بچه هاي شهيد شهر را، يكي يكي به ذهـن مـي آورد. انگـار نوحـه خوان دست او را گرفته و به خرمشهر برد ه و معبر به معبر و سـنگر بـه سـنگر ، بچه هاي شهيد شهر را نشان ميدهد. 😔 ناگهان نگاه ناصر را، چند نفر از بچه هاي سپاه خرمشهر - كه براي شـركت در ختم آمدهاند - از مجلس ميگيرند و به بيرون ميبرند. ميخواهد پدر را خبر كند و با هم به استقبال بروند، اما پدر يك دسـت بـه پيشاني زده و با دست ديگر بر سينه مي زند و در حال خوداسـت . از جـا كنـده ميشود و به پيش باز بچه ها ميرود.😃 بچه هاي مقر چهار و پنج اند، همراه صالح و فرهاد. ناصر را يكي پس از ديگري به آغو ش مي گيرند و بر شـانه هـايش بوسـه ميزنند. ☺️ همين كه از در وارد مي شوند و چشم پدر به آنهـا مـي افتـد، صـدايش بـالا ميرود و دستهايش را بر جفت چشم هايش ميكشد. 🤲🏻 در ميان دوست هاي حسين مي گردد و مي گردد اما حسينش را نمي يابد و به ياد جاي خالي او گريه سر مي دهد. 😭 بچه ها را به آغوش مي كشد و تنگ در بغـل مي فشارد و رها نمي كند. بچه ها دست و صورت پدر را مي بوسند و سرسـلامتي ميدهند. 😞 ناصر از ديشب اصرار را شروع كرد و حالا كـه بچـه هـاي خرمـشهر عـازم رفته اند، التماسش - براي راضي كردن مادر - بيشتر شده است: ـ ننه جون ! به خدا ميآم! تو بذار با بچه ها برم، قول مي دم چند روز يه بار سر بزنم. 😢 مادر حرف هايش را تكرار ميكند: ـ نه ناصر جون، من كه نمي گم نرو؛ يه چن روز اينجا بمون، حالت كه خـوب شد، برو. تو لرزش دست هات خيلي زياد شده، ضعف اعـصاب هـم گرفتـي؛ وضع معدهات همه كه داره روز به روز بدتر ميشه.🥺 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (حفظه‌الله): 🔹خوشا به‌حال حاج قاسم که به آرزویش رسید، او شوق شهادت داشت و برای آن اشک می‌ریخت و داغدار رفقای شهیدش بود. [98/10/13] [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🥀] ° • هم شیرین بود و هم سخت! بیشتر عمࢪش وقف مداحۍ بود. ڪمتر توےِ خونہ🏡می‌دیدمش شاید بہ جرأت بتونم بگم ڪہ یڪ روز ڪامل پیش هم زندگے نڪردیم😶 از صبـ🌇ـح تا شـ🌃ـب همش وقفِ آقا امام حسین و امام عـلے و ائمه‌‌‌(؏) بود😍😍 خیلے عجیب بود. مےگفت: هر وقت شیمیایے شدم همین اوایل دے ماھ بود و عجیب ‌تر اینڪہ ¹¹دے ماه روزِ تولـد و هم روز شہادتش بود...🤔❤️🚶‍♂ در دے ماه ازدواج ڪردیم. زهرا هم 8 دے ماھ به دنیا آمد!😳 بزرگترین اتفاقات زندگے ما در دے ماه بود😁❤️ ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi