خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید ابراهیم هادی •• ــــــــــــــــــــــــ
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید هاشم دهقانی نیا ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
#شهید مدافع حرم
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_Karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۶۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@Khadem_Majazi
••🍃🕊••
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
سبــــز آمـــدی 💚 ســـرخ رفــتی❤️
حـــال کـــه ســپــید ســـپید زیــــستی
و صداقــت. تنها واژه ای اســت کــه
برازنــــده نام تـــوست .ای بــــزرگ مـــرد اســـلام بهشــت بــر تو گـــوارارباد💖
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
آدمحسابےبودن؛
نهبهسنِ!
نهبهتیپوقیافهس!
نهبهپولوحقوق!
آدمحسابےاونےڪه:
خداعاشقششده :)!
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
سِرّی که فقط خدا از آن آگاه است
مهدی گل بی خزان آل الله است
ای منتظران حضرتش برخیزید
پیغام دوباره سحر در راه است
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
✨✨
#یا_ایهاالرئوف_ع💛🍃
بہ عشق گنبدٺ 🕌
هر جاے دنیا ڪفترے دارے🕊
میان هر رواقٺ
سمٺ خوبیها، درے دارے🌹🍃
براے ما همہ اولاد زهرا محترم اما☝️
الا یاایهاالسلطان تو جاے دیگرے دارے😍
#سلطان_قلبم_رضا❤️🍃
#شبتون_امام_رضایی🌹🍃
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_ششم اين را به التماس مي گويد و منتظر جواب مي ماند اما به جـوا
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_هفتم
ناصر ميگويد:
ـ چيه ننه؟🤨
مادر جواب نمي دهد و با ولع قد و بالايشان را نگاه مي كند. 👀
حسين و ناصـر هم مي مانند و مادر را نگاه مي كنند، ناگهان ناصر نهيب مي زند كه «بريم» بچههـا 👀
ميروند، اما مادر هنوز دمِ در اسـت و نگاهـشان مـي كنـد . ناگهـان يـاد شـعري
ميافتد كه شب عاشورا، غلام كويتي پور به زبان حال امام حـسين - هنگـام بـه
ميدان رفتن علي اكبرش - براي مردم ميخواند:
که دلم پيش تو و گه پيش دوست رو كه در يك دل نميگنجد دو دوست 😔
سرش را به چپ و راسـت مـي چرخانـد و اشـك هـايش را بـي دريـغ فـرو ميريزد. چنان با حسرت نگاهشان مي كند كه انگار براي آخرين بار مي بيندشان.😭
از سر كوچه كه مي پيچند، از آنها دل مي كند و مي خواهد بـه اتـاق برگـردد كـه شوهر و دخترهايش را هم پشت سرش ميبيند؛ آنها هم نگاهشان ميكرده اند. 😢
روشنايي خودش را كف كوچه ها كشيده و تاريكي را كاملاً از زمين چيـده .
مردم زن دگي امروز را زودتر شروع كرده اند.🙉 جلوي نانوايي - كه چراغ هـايش را
با شروع اذان روشن كرده - چند رديف صف كشيده اند.
چند زن و مـرد پـشت در خواربار فروشي «آقا مرتضي » بست نشسته اند و منتظر باز شدن مغازه اند. 😞
بـه خيابان اصلي روح جديدي دميده شده و رنگ و روي هـر روز را از آن گرفتـه است. ☺️وانتبارها تا سقف، اثاث زده اند و با سرعت به طرف جاده اهـواز پـيش ميروند. 😞
سواريها هم تا جا داشته اند بار زده اند، صـندوق عقبـشان را فـرش و اثاث ديگر چپانده اند و داخلشان را مسافر .
همه شتاب دارند و انگار كه شـهر را طاعون گرفته؛ از آن ميگريزند. ☹️
حمام را كه پشت سر مي گذارند، حسين همكلاسي اش غلامرضا را مي بينـد
كه چمداني به بغل زده و به كمك پدرش، بار و بند مسافرت را مـي بنـدد؛🧐 از او
ميپرسد:
ـ كجا غلامرضا؟ 🤨
غلامرضا نفس نفس ميزند و ميگويد:
ـ همراه بابام اينا مي ريم تهرون . اينجا كه مي بيني، ديگه نمـي شـه مونـد . 🙁
شـما دارين كجا ميرين؟
حسين چهره درهم مي كشد و بدون جواب مي گـذرد؛ 🤨
امـا ناصـر زيـر لـب
ميغرد: بيغيرتها! 😤
آفتاب هنوز خودش را بر سر شهر نگسترده اما نخل هاي بلند - كه سـرهاي
سبز خود را بر آن ماليده اند - ورودش را خبر مي دهند.🌄
جلـوي بقـالي «چهـاراه مقبل» غلغله است و جمعيت توي هم وول ميخورند:
ـ محمدآقا، قند من چي شد؟
ـ برنج ما رو ندادي.
ـ آقا نوبت منه؛ از سحر تا حالا علف زير پام سبز شد.
ـ محمدآقا جون؛ قربونت، تايد و صابون!
محمدآقا كه دست و پايش را گم كرده ميگويد:
ـ بابا مصبتونو شكر؛ صدتا دس كه نـدارم ! چـه خبرتونـه؟ ! هنـوز كـه چيـزي
نشده! 🤨😤
ـ محمدآقا؛ قند ما رو قربون دستت.
ـ دِ، تو كه همين ديروز يه بغل قند بردي.🤨
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خمینے(ره):
🔹«سربازان گمنام ما در تمام جبههها و
پشت جبههها که شب و روز و جوانى و
هستى خود را براى اسلام و مکتب الهى
فدا ميکنند و نام و نشانى نمىخواهند و
ندارند، چه بسا که به سبب ضرورت
تشکیلاتى، همسران و مادران و نزدیکان
آنان ندانند که اینان چه حماسهها مى
آفرینند و چه ارزشها براى انقلابْ خلق
مىکنند.»
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #نگاࢪ_خانہ😍 ]
آرام آرام.بـر پـــهنــه کـــویـــر حضـــور پرولایـــت شکـــوفه میدهـــد 🌸
غـــربـــت بـــه یمـــن غـــریــــب معنـــا می یـــاید
[و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #شہید_زندھ💖 ]
یکملت؛اگرزحمَـتنکِـشد،اگربهخودشرنجندهد،
راحتےهایآمیختهباآنرنجرا هم
بهدستنخواهدآورد.!
[شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #عجݪ_فࢪجہ🌱 ]
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم
سالها منتظر سیصد و اندی مردانیم آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم
اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست یارش باشیم
[شݕ تار سحࢪ می گردد🌌
یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
امشب قسمت آخر سریال گاندو رو نشون میده!
دارن سریال رو جمع میکنن که دیگه هیچ کاری رو نشه!🙂
ولی نمیدونن که هر کاری که کنن یه روزی همه میفهمنن😉
#نه_به_توقف_گاندو
#نه_به_توقف_گاندو
لطفا نشر بدید🙏🌱
[ #شهیدانہ❣]
سعےڪنیدسڪوتشمابیشترازحرفزدنباشد؛
هرحرفےراڪهمےخواهیدبزنید،
فڪرڪنیدڪهآیاضرورۍهستیانه؟!
هیچوقتبےدلیلحرفنزنید...
_شهیدمحمدهادیذوالفقاری_
[شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خاک آسمونی.mp3
9.32M
[ #نقارھ_خونہ🔉 ]
خاک آسمونی 🌅
#حاج_مهدی_سلحشور
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
[در این هیاهـو
با گوش دل بشـنو💓]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #رئوفانہ🦋 ]
خوشبِحآلِ آن ڪبوتَـــر [🕊🕊]
ڪِه اَسیرِ مشهد استـــ [😍✨]
لآ اَقَل
وَقتـی نَدآرَد پَر،پَنآهَش میدَهَند. [✋✋]
[نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هفتم ناصر ميگويد: ـ چيه ننه؟🤨 مادر جواب نمي دهد و با ولع
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_هشتم
ـ تو قند بده پولتو بگير، مگه مفتّش مردمم هستي؟ دِ، يعني چه؟!😤
حسين و ناصر قدم تند مي كنند و از آنجا دور مي شـوند . بـه خيابـان پـشت مسجد كه ميرسند، حسين ميپرسد:
ـ راستي، حالا اصلاً كجا بايد بريم؟ 🤔
ناصر سكوت كرده و در خود مي رود. حسين دوبـاره كـه مـي پرسـد، ناصـر
سكوتش را ميشكند و ميگويد:
ـ نميدونم. ولي... ولي بهتره بريم طرفاي «پاسگاه» و «شلمچه»؛ سـمت خـط . 🧐
هان؟ 😳
ـ خب اونجا كه رفتيم بگيم چي؟ اسلحه بخوايم، كه حتماً بهمون نمي دن. نـه
سربازي رفتيم، نه طرز كار تفنگو بلديم.😞
ناصر به رفتن فكر مي كند. قدمهايش را بلنـد برمـي دارد و حـسين را بـه دو
مي اندازد: 🏃♂
ـ حالا بيا؛ بالاخره يه كاري مي كنيم. مگه همه بچه هايي كه مـي رن، طـرز كـار
تفنگو مي دونن؟ غيـر از اون ... راننـدگي كـه بلـديم؛ سـنگركني كـه بلـديم؛
زخميها رو كه ميتونيم برسونيم شهر... ☺️
صداي «گرومب» انفجاري، از نزديكي پاسگاه شنيده مي شود و حرف ناصـر
را قطع مي كند. ناصر گوشش را تيز مي كند و دنبال صدا مي گـردد،👂
كـه حـسين ميگويد:
ـ اي بيشرفها... بدو برويم ناصر؛ بدو. 😡
آشوب به شهر آمده است . تعداد ماشين هايي كـه اغلـب باربنـد بـسته انـد و
لبالب مسافر و اثاث، به طرف جاده آبادان مي روند، هر لحظـه بيـشتر مـي شـود . 🙁
چند جوان، عقب وانتي ايستا ده اند و «مرگ بر آمريكـا » مـي گوينـد و بـه طـرف
پاسگاه و شلمچه مي روند. 💪
با ديدن آنها پاهاي دو برادر توان مي گيـرد و دلـشان اميد. حسين قدم تند كرده و پابه پاي برادر مي دود كه ناگهان مبصرشان را مي بيند.
به نفس نفس افتاده و از سمت مقابل مي آيد. چشمش كـه بـه حـسين مـي افتـد،
ميايستد: 👀
ـ كجا حسين؟
ـ دارم با داداشم ميرم پاسگاه.
ـ ببين؛ من اونجا بودم . «كوكتل مولوتوف » ميخوان. بيا بـا هـم بـريم كوكتـل
بياريم.
حسين ميخواهد فكر كند، كه دوستش نهيب ميزند: 🗣🤔
ـ يا علي؛ بجنب.
حسين به برادرش ميگويد:
ـ پس داداش، من همراهش ميرم كه كوكتل بيارم. 😢
ـ برو، منهم ميرم سمت پاسگاه، آنجا همديگر رو ميبينيم.
دو برادر، با شتاب براي هم دست تكان ميدهند و از هم جدا ميشوند👋👋
مسير ورود عراقي ها را گُله به گُله بسته اند. هر كس از شهر مانده و آنهايي كه
از شهرهاي ديگر آمده اند رو به مرز رفته و راه ورود دشمن را بسته اند. جابه جـا
كمين كرده اند و جان پناه ساخته اند اما سلاح ندارند و پي راهي براي رسيدن بـه
سلاحاند. 😞
ناصر هم مثل بچه هاي ديگر در تب و تاب تفنگ مي سوزد و براي به دست
آوردنش نقشه مي كشد. در بين گروه چهار نفري آنها، تنها «رضا» مـسلح اسـت .
رضا «ام-يك» دارد و بقيه كوكتل؛ كوكتل هايي كه يا خودشان ساخته اند و يـا از
مسجد جامع برايشان آورده اند. همين كه ناصر از بي تفنگي لب به شـكايت بـاز
ميكند، داغ بقيه هم تازه ميشود و هركدام چيزي ميگويند: 😭
ـ بايد تفنگ به دست آورد؛ هرجور هست بايد مسلح شد.
ـ آخه از كجا؟ ! مگه تفنگ پيدا مي شه! باور مي كنين سپاه خرمـشهر تمـام ژ-3هاش به 10 تا نميرسه! 😔
ـ تازه، پيدا هم كه بشه، اول ميدن به اونايي كه كارت پايان خـدمت دارن يـا
مطمئن اند كه طرز كارش رو خوب بلدند.😞
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #فرماندھ✌️🏻 ]
❇️ #امام_خمینے(ره):
🔹«آنهایی که به خدا اعتقاد ندارند و
به روز جزا آنها باید بترسند از موت، آنها
از شهادت باید بترسند. ما و شاگردان مکتب
توحید از شهادت نمی هراسیم، نمی ترسیم.»
[حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے
ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍]
🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi