eitaa logo
خادم مجازی
145 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 💌 ] | برای جشن ازدواج برادرم آماده می‌شدیم.می‌دانستم امین قرار است به مأموریت برود اما تاریخ دقیق آن مشخص نبود..☹️ تاریخ عروسی و رفتن امین یکی شده بود.. به امین گفتم:«امین، تو که می‌دانی همه زندگیم هستی ...»😔 خندید و گفت:«می‌دانم!مگر قرار است شهید شوم.» گفتم:«خودت می‌دانی و خدا،که در دلت چه می‌گذرد اما می‌دانم آنجا جایی نیست که کسی برود و به چیز دیگری فکر کند.» سر شوخی را باز کرد گفت:《مگر می‌شود من جایی بروم و خانمم را تنها بگذارم؟》😃 باز هم نگفت که قرار است به سوریه برود. اول گفت می ‌خواهم به مأموریت اصفهان بروم. مأموریتی که 10 روز و شاید هم 15 روز طول می‌کشد. غصه‌ام شد..😔 گفتم:«تو هیچ وقت 10 روز مرا تنها نگذاشته‌ای..! خودت هم می‌دانی حتی در سفرهای استانی 4-3 روزه‌ات من چه حالی پیدا می‌‌کنم.😭 شب‌ها خواب ندارم و دائماً‌ با تو تماس می‌گیرم...» گفت:«ببین بقیه خانم‌ها چقدر راحت همسرشان را وقت سفر بدرقه می‌کنند و می‌گویند به سلامت!» گفتم:«نمی‌دانم آنها چه می‌کنند،شاید همسرشان برایشان مهم نباشد...» گفت:«مگر می‌شود؟»😳 گفتم:«من نمی‌دانم شاید اصلاً آنها دوست دارند همسرشان شهید شود...»😕 سریع گفت:«تو دوست نداری شوهرت شهید شود؟»‌ گفتم:«در این سن و سال دلم نمی‌خواهد تو شهید شوی.ببین امین حاضرم خودم شهید شویم اما تو نه!» گفت:«پس چطور است که در دعاهایت دائماً‌ تکرار می‌کنی یا امام حسین خودم و خانواده‌ام فدای تو شویم؟» گفتم:«قربان امام حسین بشوم،خودم فدایش می‌شوم اما فعلاً بمان. اصلاً این همه کار خیر ریخته! سرپرستی چند یتیم را بر عهده بگیر و...» برنامه سوریه‌اش را به من نگفته بود! فقط گفت آموزش نیروهای اعزامی به سوریه را به عهده دارم. گاهی کمی دیرتر به خانه می‌آیم...😊 کلی شکایت می‌کردم که بعد از ساعت کاری نماند و به خانه برگردد.😣 می‌خواست مرا هم سرگرم کند تا کمتر خانه باشم اما من برنامه باشگاه،استخر و ..را طوری چیده بودم که وقتی ساعت کاری او به اتمام می‌رسد،به خانه بیایم. دقیقاً این کار را انجام دادم تا سرم گرم نشود و از امین غافل نشوم! به خانه می‌آمدم و دائماً تماس می‌گرفتم که من غذا را آماده کردم و منتظرت هستم،کجایی؟! 🔆گاهی حتی بین روز مرخص ساعتی می‌گرفت و به خانه می‌آمد! می‌خندیدم و می‌گفتم بس که زنگ زدم آمدی؟ می‌گفت:«نه،دلم برایت تنگ شده...»😊 یک وقتایی که پنجشنبه و جمعه هم مأموریت داشت اواسط هفته مرخصی می‌گرفت و به خانه می‌آمد... آنقدر مرا وابسته خودش کرده بود و آنقدر برایش احترام قائل بودم که حتی وقتی برای میهمانی به خانه مادرم می‌رفتیم،عادت کرده بودم پایین پایش کنار مبل بنشینم..🙊 هرچه می‌گفت:«بیا بالا کنارم بنشین من راحت نیستم...» می‌گفتم:«من اینطور راحت‌ترم..دستم را روی زانوهایت می‌‌گذارم و می‌نشینم...»🙈 امین می‌گفت:«یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست»🤔 راستش را بخواهید دلم می‌‌‌خواست همیشه همسرم جایگاهش بالاتر از من باشد..😌 امین همه جوره هوای من را داشت بنابراین عجیب نبود که تمام هستی‌ام را برای او بگذارم..😍 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هفتم ناصر ميگويد: ـ چيه ننه؟🤨 مادر جواب نمي دهد و با ولع
[ 💌 ] ـ تو قند بده پولتو بگير، مگه مفتّش مردمم هستي؟ دِ، يعني چه؟!😤 حسين و ناصر قدم تند مي كنند و از آنجا دور مي شـوند . بـه خيابـان پـشت مسجد كه ميرسند، حسين ميپرسد: ـ راستي، حالا اصلاً كجا بايد بريم؟ 🤔 ناصر سكوت كرده و در خود مي رود. حسين دوبـاره كـه مـي پرسـد، ناصـر سكوتش را ميشكند و ميگويد: ـ نميدونم. ولي... ولي بهتره بريم طرفاي «پاسگاه» و «شلمچه»؛ سـمت خـط . 🧐 هان؟ 😳 ـ خب اونجا كه رفتيم بگيم چي؟ اسلحه بخوايم، كه حتماً بهمون نمي دن. نـه سربازي رفتيم، نه طرز كار تفنگو بلديم.😞 ناصر به رفتن فكر مي كند. قدمهايش را بلنـد برمـي دارد و حـسين را بـه دو مي اندازد: 🏃‍♂ ـ حالا بيا؛ بالاخره يه كاري مي كنيم. مگه همه بچه هايي كه مـي رن، طـرز كـار تفنگو مي دونن؟ غيـر از اون ... راننـدگي كـه بلـديم؛ سـنگركني كـه بلـديم؛ زخميها رو كه ميتونيم برسونيم شهر... ☺️ صداي «گرومب» انفجاري، از نزديكي پاسگاه شنيده مي شود و حرف ناصـر را قطع مي كند. ناصر گوشش را تيز مي كند و دنبال صدا مي گـردد،👂 كـه حـسين ميگويد: ـ اي بيشرفها... بدو برويم ناصر؛ بدو. 😡 آشوب به شهر آمده است . تعداد ماشين هايي كـه اغلـب باربنـد بـسته انـد و لبالب مسافر و اثاث، به طرف جاده آبادان مي روند، هر لحظـه بيـشتر مـي شـود . 🙁 چند جوان، عقب وانتي ايستا ده اند و «مرگ بر آمريكـا » مـي گوينـد و بـه طـرف پاسگاه و شلمچه مي روند. 💪 با ديدن آنها پاهاي دو برادر توان مي گيـرد و دلـشان اميد. حسين قدم تند كرده و پابه پاي برادر مي دود كه ناگهان مبصرشان را مي بيند. به نفس نفس افتاده و از سمت مقابل مي آيد. چشمش كـه بـه حـسين مـي افتـد، ميايستد: 👀 ـ كجا حسين؟ ـ دارم با داداشم ميرم پاسگاه. ـ ببين؛ من اونجا بودم . «كوكتل مولوتوف » ميخوان. بيا بـا هـم بـريم كوكتـل بياريم. حسين ميخواهد فكر كند، كه دوستش نهيب ميزند: 🗣🤔 ـ يا علي؛ بجنب. حسين به برادرش ميگويد: ـ پس داداش، من همراهش ميرم كه كوكتل بيارم. 😢 ـ برو، منهم ميرم سمت پاسگاه، آنجا همديگر رو ميبينيم. دو برادر، با شتاب براي هم دست تكان ميدهند و از هم جدا ميشوند👋👋 مسير ورود عراقي ها را گُله به گُله بسته اند. هر كس از شهر مانده و آنهايي كه از شهرهاي ديگر آمده اند رو به مرز رفته و راه ورود دشمن را بسته اند. جابه جـا كمين كرده اند و جان پناه ساخته اند اما سلاح ندارند و پي راهي براي رسيدن بـه سلاحاند. 😞 ناصر هم مثل بچه هاي ديگر در تب و تاب تفنگ مي سوزد و براي به دست آوردنش نقشه مي كشد. در بين گروه چهار نفري آنها، تنها «رضا» مـسلح اسـت . رضا «ام-يك» دارد و بقيه كوكتل؛ كوكتل هايي كه يا خودشان ساخته اند و يـا از مسجد جامع برايشان آورده اند. همين كه ناصر از بي تفنگي لب به شـكايت بـاز ميكند، داغ بقيه هم تازه ميشود و هركدام چيزي ميگويند: 😭 ـ بايد تفنگ به دست آورد؛ هرجور هست بايد مسلح شد. ـ آخه از كجا؟ ! مگه تفنگ پيدا مي شه! باور مي كنين سپاه خرمـشهر تمـام ژ-3هاش به 10 تا نميرسه! 😔 ـ تازه، پيدا هم كه بشه، اول ميدن به اونايي كه كارت پايان خـدمت دارن يـا مطمئن اند كه طرز كارش رو خوب بلدند.😞 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهPart08_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
زمان: حجم: 6.54M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد ملاییسبک زندگی مهدوی قسمت هشتم.mp3
زمان: حجم: 4.38M
[ ‌• 🔗 • ] باموضو؏ِ: [ 'استاد_ملایی . . در ولایت پذیری ببینیم نه بامعیار گناه چه بسا که ما گناه میکنیم ولی ائمه را دوست داریم. ‌ کس دنبال ظهور حقیقت است در جبهه ی منتظران است. مقابل دشمنان باید محکم باشیم مثل خدا که ذوانتقام هستند. (تبری) نسبت به دوستان اهل بیت با محبت و دلسوز باشد. (تولی) سبک زندگی اسلامی وبا قرائت اهل بیت سبک منتظران است. که محبوب‌ترین سبک زندگی در نزد خداست. الگویی راکه خدا دوست دارد ما از آن شناخت نداریم. . . °|🍃🕊|° • Eitaa.com/Khadem_Majazi
@Ostad_Shojae4_6050759289633508477.mp3
زمان: حجم: 10.22M
[ ‌• 🔗 • ] باموضو؏ِ: در عظمت ماه رجب همین بس که؛ خداوند با همه جلال و جبروتش، خود را مطیعِ تو می‌خواند!!! ☜ به یک شرط...! این شرط چیست ؟ . . . . °|🍃🕊|° • Eitaa.com/Khadem_Majazi