eitaa logo
خادم مجازی
161 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 💌 ] براي كدوم مقر؟🤔 ـ هيچ كدوم، براي جنازه ميخوام.😔 ـ خدا پدرتو بيامرزه، يخ برا زنده هامون نميرسه، تو برا جنازه ميخواي؟🤨 عمو عباس به چهرة غم زدة ناصر نگاهي مياندازد و ميپرسد: ـ براي كي ميخواي؟ ـ براي خواهرم شهناز؟ ـ شهناز شهيد شده؟!😭 عمو عباس قدري حيرت زده مي ماند و چشم هاي بي رمق ناصر را مـي نگـرد؛ 👀 شهناز را از حسينيه اصفهاني ها ميشناسد. 😔 چنگك را از روي يخ ها برمي دارد و يك قالب يخ توي بغل ناصر مي كـارد . ناصر آن را مي قاپد و تند به طرف مسجد مي دود. همين كه پايش را بـه مـسجد ميگذارد، دنبال پدر مي گردد؛ اما هنـوز از او خبـري نيـست . 😢مـردم، دور و بـر مادرش را گرفته اند و او هنوز شيون ميكند. 😭 ناصر يخ را مي شكند و گله گله، روي جنازه خواهر مي نـشاند . مـي خواهـد جنازه را از زمين بلند كند كه دوبـاره مـادر روي آن مـي افتـد و فريـادش را بـه سقف شكاف خوردة مسجد ميكوبد. 😱 جنازه ها يا خارج مي شوند و يا داخل. فرياد «لااله الاالله» همة فضاي مسجد و كوچه هاي اطراف را تا جنت آباد پر كرده است .😍 چشم هاي حـسين و ناصـر هـم اشكآلود است و هم منتظر؛ و هنوز از پدرشان خبري نيست . لبهاي خشك و عطشناك هوا ، يخ ها را لحظه به لحظه ميمكد و در شكم داغ خود فرو مـي بـرد . 😞 ناصر دوباره براي آرام كردن مادر تلاش ميكند: ـ ننه جون مي بيني كه صبر كرديم ولي بابا نيومد . جنازه اين همه مونـده روي زمين؛ ديگه گناه داره . بذار ببريمش جنت آباد، يـه وقـت ديـدي تـا اومـديم بسپاريمش بابا هم اومد. 😔 مادر از جنازه دل نميكند و ناصر همچنان اصرار ميكند: ـ هوا گرمه؛ اگه اين يخم تموم بشه، جنازه بو مي گيره. تو كه خودت اين همه شهيد رو ميبيني؛ مگه اونا ننه بابا ندارن؟ ناصر مادر را آرام تر مي بيند. به حسين اشاره مي كند و خواهر را «لاالـه الااالله» گويان از مسجد بيرون مي برند. شهناز روي دوش دو برادر و دو غير بومي؛ تنـد به طرف جنت آباد مي رود. چند دست ديگر هم از اطراف تابوت بالا مي رود تـا براي بر دوش كشيدن آن نوبت بگيرند: ـ شهيدان زنده اند االله اكبر! ـ به خون آغشته اند االله اكبر! ـ شهيدان...😭 تابوت كه روي زمين سوختة جنت آباد پايين مي آيد، نگاه ناصر بـه قبرهـاي لخت و پانگرفته اي مي رود كه به اندازة همه قبرهاي قبل از جنگ جنـت آبـاد را پر كرده اند. چند شكاف هم دور و برش بغل باز كرده اند تا شهداي از راه رسيده را به آغوش كشند . ناصر نگاهي به شكاف قبر مـي انـدازد و نگـاهي بـه تـابوت خواهر كه دور تا دور، محاصرة مردمي شده كه برايش اشك ميريزند. 😭👀 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi