eitaa logo
خادم مجازی
155 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_شصت_هفتم چند نفر از بچه ها صدا ميزنند: 🗣 ـ بنداز! ـ بنداز
[ 💌 ] پرتوهـاي سرخش را روي شط انداخته و آن را خونرنگ كرده است. 😞 شط، از تب و تاب افتاده است، ديگر نمي خروشد و پشته هاي پيـاپي آبـش ؛كف آلود از جايي كنده نمي شود و با خشم بـر ديـوارة شـط نمـي خـورد .😡 شـط سرخي اش را خون بچه ها مي دانـد و آرام غنـوده تـا لاي بـي قـراري هـا و بهـم خوردن هايش آن را گم كند. 😔 صداي جان كندن ماشيني كه ناله مي كند و الان اسـت كـه از پـا درآيـد، بـه گوش مي رسد و بچه ها نگاهشان را از تماشا ي شط، به طرف در بر مي گرداننـد . 👀 ماشين، جلوي در مقر ميايستد و صداي پا، گوشها را تيزتر ميكند. 👂 لب هاي صالح به خبري باز ميشود و شادي مقر را ميگيرد: ـ اينم جهانآرا. 😍 سرهاي ناصر و فرهاد هم به طرف در مي چرخد و چشم هايشان تازه وارد را ميجويد. همين كه قد و بالاي جهانآرا را ميبينند، چهرة آنها هم گل ميانـدازد و ميشكوفد. ☺️ ـ آره، خودشه! ـ سلام عليكم. بچه ها جواب سلام مي دهند و همين كه تيوپ پربـاد را زيـر بغـل جهـان آرا ميبينند، تا آخر قضيه را ميخوانند و رفتن به شناسايي را حتمي ميدانند. 😌 جهانآرا دست همة بچه ها را مي فشارد و رويشان را بوسه مي زند. آنها هـم تنگ به بغلش مي گيرند و سر و رويش را بوسه باران مي كنند. 😉جهانآرا، بچه ها را به پايين مي برد؛ جايي كه انبار مهمات شده و طبقات بالايش شب هـا بـه نوبـت ميخوابند. بهروز هنوز بالاي ساختمان كمين كرده و از پشت دوربينش به ردي از دشمن چشم دوخته است. 👀 فرهاد، كبريت را از جيبش بيرون مي آورد و فـانوس وسـط اتـاق را روشـن ميكند؛ بعد پردة پنجره و در اتاق را پايين مي اندازد. فانوس تلاش مـي كنـد تـا نورش را به در و ديوار اتاق برساند، اما نمي تواند و رمق كنـار زدن نـو ر روز را ندارد. جهانآرا مي نشيند؛ با شتاب و عجله . كاغذي از جيب بيرون مي آورد و به صالح ميگويد: 😥 ـ صالح دوست داري امشب بري بهشت؟ صالح ميخندد: ـ نيكي و پرسش؟! لب هاي محمدعلي جهان آرا هم با خنده مـي شـكفد . جهـان آرا كاغـذ را بـاز ميكند؛ نقشة شط و سمت اشغالي شهر است. به صالح ميگويد: ـ امشب مي خوام بر ي شناسايي . از زير پل با تيـوپي كـه آوردم راه مـي افتـي . 🥺 آروم و بي صدا خودتو به آخر شط ميرسوني. اونجا كـه رسـيدي، از پـشت اين ديوارها بايد بيايي تا اين ساختمون.😞 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi