eitaa logo
خادم مجازی
159 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 💌 ] | انگار داشتیم کَل کَل می‌‌کردیم!😣 نمی‌دانم غرضش از این حرف‌ها چه بود🤔 وسط حرف‌ها،انگار که بخواهد از فرصت استفاده کند..! گفت:«راستی زهرا احتمالاً گوشی‌ام آنتن هم نمی‌دهد.»😕 صدایم شکل فریاد گرفته بود.😠 داد زدم«آنتن هم نمی‌دهد!تو واقعاً‌ 15 روز می‌خواهی بروی و تلفن همراهت آنتن هم نمی‌دهد؟»😠 گفت:«آره،اما خودم با تو تماس می‌گیرم نگران نباش..»😊 دلم شور می‌زد..😢 گفتم:«امین انگار یک جای کار می‌لنگد.جان زهرا کجا می‌خواهی بروی؟»‌😢 گفت:«اگر من الآن حرفی به تو بزنم خب نمی‌گذاری بروم. همش ناراحتی می‌کنی.» دلم ریخت..... گفتم:«امین، سوریه‌ می‌روی؟» می‌دانستم مدتی است مشغول آموزش نظامی است. گفت:«ناراحت نشوی‌ها، بله!» کاملاً یادم است که بی‌هوش شدم. شاید بیش از نیم ساعت. امین با آب قند بالای سرم ایستاده بود.. تا به هوش آمدم ، گفت:«بهتر شدی؟» تا کلمه سوریه یادم آمد،دوباره حالم بد شد. گفتم:«امین داری می‌روی؟واقعاً‌ بدون رضایت من می‌روی؟» گفت:«زهرا نمیتوانم به تو دروغ بگویم..بیا تو هم مرا به با رضایت از زیر قرآن رد کن..😔 حس التماس داشتم..😢 گفتم:«امین تو می‌دانی من چقدر به تو وابسته‌ام..تو می‌دانی نفسم به نفس تو بند است...»😔 گفت:«آره می‌دانم» گفتم:«پس چرا برای رفتن اصرار می‌کنی؟»😢 صدایش آرام‌تر شده بود،انگار که بخواهد مرا آرام کند... گفت:«زهرا جان من به سه دلیل می‌روم. دلیل اولم خود خانم حضرت زینب (س)‌ است.. دوست ندارم یک‌بار دیگر آنجا محاصره شود..! ما چطور ادعا کنیم مسلمان و شیعه‌ایم؟ دوم اینکه به خاطر شیعیان آنجا،مگر ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم؟شیعه که حد و مرز نمی‌شناسد..! سوم هم اینکه اگر ما نرویم آنها به این جا می‌آیند.زهرا؛ اگر ما نرویم و آنها به اینجا بیایند چه کسی از مملکت ما دفاع می‌کند؟» تلاش‌های امین برای راضی کردن من بود و من آنقدر احساساتی بودم که اصلاً هیچ کدام از دلایل مرا راضی نمی‌کرد.. گفتم:«امین هر وقت همه رفتند تو هم بروی. الآن دلم نمی‌خواهد بروی.» گفت:«زهرا من آنجا مسئولم.می‌روم و برمی‌گردم اصلاً خط مقدم نمی‌روم.کار من خادمی حرم است نه مدافع حرم.نگران نباش.» انگار که مجبور باشم گفتم:«باشه ولی تو را به خدا برای خرید سوغات هم از حرم بیرون نرو!» آنقدر حالم بد بود که امین طور دیگری نمی‌توانست مرا راضی کند..😔 نمی‌دانم چگونه به او رضایت دادم. رضایت که نمی‌شود گفت..گریه می‌کردم و حرف می‌زدم؛دائم مرا می‌بوسید و می‌گفت «اجازه می‌دهی بروم؟» فقط گریه می‌کردم..😭 حالا دیگر بوسه‌هایش هم آرام‌ام نمی‌کرد. چرا باید راضی می‌شدم؟😔 امین،تنهایی،سوریه... به بقیه این کلمات نمی‌خواستم فکر کنم..😔 تا همین ‌جا هم زیادی بود! [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_هشتم ـ تو قند بده پولتو بگير، مگه مفتّش مردمم هستي؟ دِ، يعن
[ 💌 ] صالح مشتش را ا ز خاك كف سنگر پرمي كنـد و خـاك هـا را مـي فـشارد و ميگويد✊: ـ ميدونين بچه ها، برا تفنگ پيدا كردن، فقط يه راه داريم؛ از هـر راه ديگـه اي هم كه بريم، بيراهه هست.😤 ـ راهش چيه، صالح؟🤔 ـ شبيه خون! بايد امشب شبيه خون بزنيم و مثل بچه هاي گـروه «اسـد » از عراقيـا بگيريم. اونا ديشب بيخبر رفتن سراغشون و سه تا «كلاش» غنيمت گرفتن.😤 ناصر ميخندد؛ به صالح برميخورد. رو به او براق ميشود:🤨 ـ ميخندي؟ ناصر نميتواند خندهاش را كتمان كند😃: ـ آخر فسقلي جغله به فرض كه بخواييم شبيخون بزنيم، تو يهوجبي اين وسط چه كاره اي؟! 😆 ـ خيال مي كنين شماها چند سال از من بزرگترين؟ ! مـن اول دبيرسـتانم شـما ديپلم! جوري حرف ميزنين انگار دبير منين!🤨 فرهاد ميگويد: ولي چرا از دولت نگيريم؛ از پادگانا🧐؟ رضا او را از پادگانها نااميد ميكند😔: ـ كدوم پادگانا؟ ديروز بچه ها رفتن، ديدن جلـوي پادگانـا صـحراي محـشره😱 ! همه اسلحه ميخوان، ولي مگه بهشون ميدن؟ دوباره صداي فرهاد بلند ميشود. پا بر زمين ميكوبد و ميگويد🗣: ـ آخه چرا نميدن؟ گذاشتنشون براي كي ديگه؟! رضا جواب ميدهد: ـ چه مي دونم! اونام غافلگير شدن و نمي دونن چه كار بايد كرد . تا بخـوان بـه خودشون هم بيان، ميترسم عراقيا نصف شهرو ازمون گرفته باشن. 😔 صالح چشم از سمت مرز برنميدارد و آرام ميگويد👀: ـ نميذاريم. ناصر دوباره رو به او مي خندد😆. بعد سـر بـزرگ و گـردن گوشـتي اش را بـه پايين خم ميكند و ميگويد😔: ـ ولي من از يه چيز ديگه ميترسم! رضا دشتي ميپرسد: ـ از چي؟ ـ گفتنش... گفتنش سخته، درست نيس. خوب بگو ديگه، ما كه غريبه نيستيم.🤨 ـ راستش مي ترسم؛ مي ترسم قصد خيانت در كار باشه، والّا تـا الان بايـد اقـلاً اونايي رو كه پايان خدمت دارن، مسلح ميكردن. 😔 رضا به شك ميافتد: ـ خيانت؟! فكر نميكنم... همچين چيزي يه خورده بعيد به نظر ميآد. 😒 و دوباره سرش را از ديواره كوتاه سـن گر بـالا مـي بـرد و بـه دنبـال ردي از دشمن اطراف را ميگردد. ناصر آه كشداري ميكشد و ميگويد😢: ـ خدا كنه ... خدا كنه اينجوري نباشه، والّا خيلي برامون گرون تمـوم مـي شـه . 😭 اين بيشرفها خوب وقتي رو براي جنگ انتخاب كردن!😡 فرهاد ميگويد: ـ هم خوب وقتي و هم خوب جايي رو. ناصر سر مي جنباند و ادامه ميدهد: ـ آره، به خاطر همينه كه ميگم خدا كنه كسي قصد خيانت نداشته باشه . اگـه غير از اين باشه ضرري مي كنيم كه بـه ايـن زودي هـا جبـرانش غيرممكنـه . خوزستان يعني شاهرگ حياتي ايران؛ چه نفتش، چه بندرهاش.😞 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
Part09_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
7.62M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
سبک زندگی مهدوی قسمت نهم.mp3
4.66M
[ ‌• 🔗 • ] باموضو؏ِ: [ 'استاد_ملایی . . این سبک زندگی منتظرانه سبک زندگی انبیا و اوصیاء در کل تاریخ است ♥️ زندگی انبیاء در قرآن پر از جهاد و مبارزه است شهید آوینی فرمود: امام به ما آموخت انتظار در مبارزه است 👌 جهاد اکبر مبارزه با نفس✅ جهاد کبیر مبارزه فکری فرهنگی✅ جهاد اصغر همه اینها شهدا هم انجام دادند و الگو شدند و ماندگار شدند ✅ . . °|🍃🕊|° • Eitaa.com/Khadem_Majazi
4_6025948169802615482.mp3
11.6M
[ ‌• 🔗 • ] باموضو؏ِ: مشکلات احاطه‌م کردن! ✘ دیگه لذتی از زندگی نمی‌برم! ✘ دیگه نمازها و دعاهام هم به دادم نمی‌رسن! ✘ تنهایی کلافه‌م کرده! ⚡️ در ماه رجب، یه راه خدا باز کرده برات! این شرط چیست ؟ . . . . °|🍃🕊|° • Eitaa.com/Khadem_Majazi