خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_سی_نهم نيمه هاي شب - كه ناصر دوان دوان خودش را به خط رسـاند
[ #عشق_نامہ💌 ]
#نخل_های_بی_سر
#قسمت_چهلم
تاريكي از كوچه هاي تنگ خرمشهر برچيده شـده اسـت . سـينه كـش شـرق
آسمان سرخ پوش و طلايي است و خبر از طلوع خورشيد ميدهد. 🌞
از دور چند جا تنورة آتش مي بيند و ستون دود - كه پيچ و تاب مي خورد و
به آسمان مي رود.- آتش انگار روي قلب ناصر است كه شعله مـي كـشد و دود
انگار دود دل او ست. 🔥
ناصر نفس نفس مي زند و بچه ها را مي جويد. همين كه به
در فعليه مي رسد صالح را مي بيند كه آر.پي.جي.اش را بـر شـانه گذاشـته و بـه
سمت شعله هاي آتش شليك ميكند. ناصر ميفهمد كه تانكهاي دشـمن اسـت
كه به آتش كشيده شده و ميسوزد.
همين كه چشم هاي خسته و بي حال ناصر به هيكل بالابلند و قلمي جهان آرا
ميافتد، درماندگي اش را فرامـوش مـي كنـد . فرهـاد و رضـا دشـتي هـم سـنگر
گرفته اند و رگبار گلوله هايشان را به سمت دشمن مي ريزند. ناصـر بـه جهـان آرا
كه ميرسد تفنگش را به بغل ميگيرد و بغض آلود ميگويد: 🥺
ـ محمد، شهر داره سقوط ميكنه.
محمد گوشي بي سيم را از بغل صورتش پايين مـي آورد و آرام و فـارغ بـال ميگويد:
ـ مواظب باشيم ايمانمون سقوط نكنه.☺️
ناصر از آن چه گفته احساس شرمـسا ري مـي كنـد و در خـود فـرو مـي رود.
جهان آرا پشت بندش ميگويد:
ـ حرفهاي امامو فراموش نكنيم؛ يادمون باشه كه چه قولي بـه شـهدا داديـم .😔
اگه فكر كنيم اينجا خرمشهره و روبرو مونم عراق با اون همه سلاح، شكست
ميخوريم. بايد خيال كنيم اينجا خرمشهر نيست؛ كربلاست و عاشورا. 😢
حرفهاي جهان آرا، از چشم بچه ها اشك مـي گيـرد و از سلاحـشان آتـش؛
آتش پياپي. 😭☄
گلوله هاي آر .پي.جي صالح يكي يكي به دل تانك ها مي نشيند و از شكمشان
آتش به هوا مي برد؛ اما تانكها تمام شدني نيستند . يكي كه در آتش مي سـوزد از
پشتش لوله بلند ديگـري خودنمـايي مـي كنـد . بچـه هـا بـا بـي سـيم جهـان آرا،
وصيت هايشان را به مقر سپاه مي گويند. محمد نوراني مي گويد :دو ثلث مالمو به
مادر پيرم بديد، يك ثلثش را هم براي بازسازي خرمشهر. ☺️
پشت سرش فرهاد وصيت ميكند و بعد هم رضا و بقيه. جهان آرا ميگويد:
ـ گروه «ليخون» رفتن كشتارگاه ضربه بزنن، شـما تنـد بـرين دنبالـشون، مـنم
ميرم يه تماس ديگه با تهران بگيرم . از اينجا ديگـه مجبـوريم عقـب نـشيني
كنيم. ياالله. 😞
كشتارگاه زير آتش دو طرف لـرز برمـي دارد و زخـم . هـر گلولـة تـوپ و
آر.پي.جي كه به دل زمين مي نشيند چند نفري را مي اندازد. جنت آباد از هر روز
شلوغتر شده است . همة برانكارد بيمارستان ها را بيرون كشيده اند و بـا آنهـا، يـا
شهيد حمل مي كنند و يا زخمي . 🥺
اگر شـهدا احتيـاج بـه غـسل و كفـن داشـتند،
نصف آن ها روي دستشان مي ماند، اما از روزي كـه فتـواي امـام را در ايـن بـاره
گرفتند، شهدا را با لباس دفن مي كنند. فقط چند تكه از لباس شـهداي گمنـام راروي قبرشان ميگذارند تا اگر كس و كارشان پيدا شد، او را بشناسند. 😔
صالح دوبـاره لخـت شـده اسـت و خـشمش را در دهانة داغ آر .پـي .جـي
گذاشته و بر بدنة تانك ها مي كوبد. چند تانك به رديف، ميـان شـعله هـاي بلنـد
آتش ميسوزند و آتششان يك خط درست كرده است؛ خطي منظم. 😞
بچه ها با ديدن شعله هاي عظيم آتش تشنگي و عطشـشان بيـشتر مـي شـود .
تشنگي و گرسنگي اي كه از ديروز دامن گيرشان شـده هنـوز ادامـه دارد . ديـروز
وقتي تشنگي توانشان را گرفته بود، دوباره آب راديات خوردند، امـا بعـد از آن
هيچ چيز براي رفع تشنگي پيدا نكردند.😢
[در دنیاے مدࢪن📱
به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️]
Eitaa.com/Khadem_Majazi