eitaa logo
خادم مجازی
145 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهلم تاريكي از كوچه هاي تنگ خرمشهر برچيده شـده اسـت . سـينه
[ 💌 ] صالح تانكي را كه غرش كنان پيش مي آيد و تيربارش، باران فشنگ بر سر و رويشان مي ريزد، از پاي درمي آورد. خدمـه اش بيـرون مـي ريزنـد و بنـاي فـرار ميگذارند كه دست ناصر به ماشة سلاحش مي رود و آن هـا را روي زمـين ولـو ميكند. رضا دشتي ذوقكنان به طرف تانك ميدود و ميگويد: 😃 ـ بچه ها، كي رانندگي تانك بلده؟ هيچ كس جواب نميدهد. صالح ميگويد: ـ اقلاً بريم مهماتشو بياريم! صالح به طرف تانك مي دود. ميخواهد داخل آن شود و مهماتش را بيـرون بياورد كه زني از تانك بالا ميآيد؛ لخت و مست. زن از تانك كه پايين مي آيد به زمين ميخورد و هرچه مـي خواهـد روي پـا بايستد، نمي تواند. پف كرده و تلوتلو مي خورد. صـالح، تنـد چـشمش را از زن ميكند؛👀 با غيظ آب دهان بر زمين مي انـدازد و بـه درون تانـك مـي رود. ناصـر ناگهان از پنجرة ساختمان كشتارگاه متوجه آتش دشمن مي شود. به بچه ها نهيب ميزند: ـ بچه ها سنگر بگيرين؛ اومدن توي كشتارگاه! هركدام جان پناهي پيدا مي كنند و تن كوفته و سنگين خـود را بـه پـشت آن ميكشند. رگبار كلاشي كه از كشتارگاه بيرون مي آيد هر لحظه بيشتر مـي شـود. ☄ زن همچنان جان مي كند كه روي پا بايستد، امـا نمـي توانـد . عاقبـت هـم آتـش كلاشهاي دشمن بدنش را سوراخ سوراخ ميكند و بر زمينش ميزند. صالح با بغل پر، از دهانة تانك بيرون ميآيد كه ناصر نهيب ميزند: 🗣 ـ مواظب باش، توي كشتارگاهن! دوباره گلوله هاي توپ و خمپاره وسط جنت آباد بر زمين مي خورد و زمـين را شكاف مي دهد. چند تركش بر شكم شـهيدي مـي خـ ورد كـه روي برانكـارد خوابيده است و سينه اش را مي شكافد. جمعيـت، درازكـش مـي كننـد و منتظـر خاموش شدن آتش دشمن ميمانند اما گلوله ها تمامي ندارد.😞 شهدا را برمي دارند و به داخل شهر فرار مي كنند. فرياد كشدار «ياحسين»، از ميان جمعيت مضطرب، بلند شده است . جنازه ها و زخمي ها را برداشته اند و بـه سمت مسجد جامع ميدوند. 🏃‍♂ تانكي مي غرد و به سمت بچه ها مي آيد. ناصر صالح را نگاه مي كنـد . صـالح تنها گلولة باقيمانده را با حسرت نگاه مـ يكنـد و آن را بـه گلـوي آر .پـي .جـي ميگذارد. ميخواهد به سمت تانك نشانه رود كه رضا ميگويد: ـ صالح مواظب باش، اين آخرين گلوله است! صالح چشمهايش را روي تانك ريزتر ميكند و با التماس ميگويد: 👀 ـ اي دست، تو را به جان مهدي اين بار نلرز. و آرامتر زمزمه ميكند: - اي چشم تو را به جان حسين اين بار دقيقتر ببين. نفس ناصر و رضا و فرهاد در سينه حبس شده و نگران قد و بـالاي ريـز و كوچك صالح را نگاه مي كنند. دست صالح آرام بر ماشه مي رود و گلولة سرخ و داغ آر .پي.جي را به سمت تانك رها مي كند. بچهها هيجان زده گلوله را تعقيـب ميكنند. گلوله سينة تانك را سوراخ ميكند و آتش و دودش را به هوا ميدهد😍 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi