eitaa logo
کمیته خادمین شهدا استان همدان
510 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
974 ویدیو
21 فایل
کانال رسمی کمیته خادمین الشهداء استان همدان سایت خادمین کوله بار https://khademin.rahnoor.ir/ ارتباط با : برادر سیدمحمد حسینی مسئول خادمین استان همدان👇 @S_M_Hoseini98 برادر محمد قراگوزلو جانشین خادمین استان
مشاهده در ایتا
دانلود
توسل به (عج)در تفحص شهدا آن شب غلامی خاطره تعریف کرد. از اولین روزهایی که آمده بودند شرهانی می‌گفت: «قرارگاه به ما اجازه تفحص نمی‌داد. می‌گفتند امنیت ندارد. منافقین تویه منطقه‌اند نمی‌شود وقتی اصرار ما را دیدند قرار شد یک هفته موقت باشیم اگر شهید پیدا کردیم مجوز بدهند. و ما رسماً وسایلمان را بیاوریم و شروع کنیم. از یک طرف خوشحال بودیم که مانده‌ایم از طرف دیگر وقت کم و منطقه وسیع و خطرناک می‌ترسیدیم نتوانیم شهیدی پیدا کنیم.هر روز از میدانهای وسیع مین، سیم‌ خاردارها و تله‌های انفجاری می‌گذشتیم. اما هر روز ناامیدتر می‌شدیم. مین‌های منطقه، منافقین، عراقیها از هیچ کدام آنقدر نمی‌ترسیدیم که از دست خالی برگشتن می‌ترسیدیم. روز آخر ماندمان نیمه شعبان بود آن روز رمز حرکتمان «یا مهدی(عج)» بود.عجیب همه پریشان بودند. خورشید هم دست پاچه بود انگار. زودتر از همیشه رفت پشت ارتفاع 175 نزدیک غروب بود و لحظه وداع باید سریع از منطقه می‌رفتیم. بچه‌ها از خود بی خود بودند می‌گفتند دیدید قابل نبودیم با نام «مهدی» روز نیمه شعبان کار را شروع کردیم و حالا باید برگردیم. اشک حلقه زده بود توی چشم‌هایشان. هر کس دنبال چیزی می‌گشت برای یادگار و تبرک با خودش ببرد یکی یک مشت خاک بر می‌داشت. یکی یک تکه سیم خاردار. من هم رفتم سراغ شقایق وحشی. می‌خواستم با ریشه درش بیاورم بگذارم توی قوطی کنسرو وقتی شقایق را آرام جدا کردم از زمین دیدم ریشه شقایق روی جمجمه شهید سبز شده روی سجده‌گاهش ... با فریاد «(عج)» بچه‌ها همه جمع شدند آرام آرام خاکها را کنار می‌زدیم دلهره داشتیم کاش پلاک هم داشته باشد هم از لشگر باشد پلاک که پیدا شد همه سلام دادند بر محمد(ص) و آلش. پلاک را استعلام کردیم روی پا بند نبودیم 👈 بود از لشگر امام حسین علیه السلام راوی منابع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 139 مستند تفحص، ص48 ـ 47 💠@Khademin_Shohada_B_HMD
محرم رازخیلی را رفته بودیم. هر شیء مشکوکی را که می‌دیدیم، سریعاً به طرفش رفته و محل را تا چند متر اطرافش زیر و رو می‌کردیم. با سرنیزه یا بیل و کلنگ. اما هیچ اثری پیدا نمی‌کردیم. دیگر بچه‌ها خسته شده بود. دست‌ها هم تاول زده بود وو تاول‌ها هم ترکیده و خاک هم که روی زخم تاول‌ها می‌ریخت، می‌سوخت.تصمیم گرفتیم کمی استراحت کنیم. برای استراحت کنار تپه‌ای دراز کشیدیم و من به فکر فرو رفتم. خدایا! چه طور سرزمینیه، هر چی می‌گردیم تمامی نداره. از طرفی با اینکه مطمئنیم بچه‌ها اینجا شهید شدند و جا مانده‌اند، اما هیچ اثری از آنها نیست. تو همین فکرها و با سر نیزه به حالت سرگرمی و بدون انگیزه زمین را می‌کندم. یک دفعه احساس کردم سر نیزه‌ام به چیزی برخورد کرد. سریعاً خاک‌ها را کنار زدم، یا زهرا! پوتین نظامی بود! اطراف پوتین را خالی کردیم. با دقت زمین را کندیم. پیکر مطهر شهیدی پیدا شد. بچه‌ها همگی شروع کردند تپه را که سنگر خاکی بود، خراب کردند و هر چند دقیقه یک بار فریاد «(س)» و «(ع)» بچه‌ها، خبر از پیدا شدن شهیدی می‌داد. آن روز پانزده شهید پیدا شد. آنها را به معراج الشهدای شرهانی آوردیم و شدند مونس بچه‌ها. حرف‌های ناگفته سال‌ها را که کسی را محرم شنیدن نمی‌دیدیم به پایشان ریختیم.  ✅راوی : محمد احمدیان 📚منابع: کتاب سرزمين مقدس، موسسه روايت سيره شهداء، ص 142 نشریه امتداد شماره 18‌، ص22 💠 💠@Khademin_Shohada_B_HMD