فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#دلتنگی💔
تَصورش هم زیباسـت..♥️
او خواهد آمَد :)😍
#اللهمعجللولیڪالفرج✨
🔴#پیشهاد_دانلود🥺
.
.
.
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ @hamivelayk
#گل_نرگس
🔸 دلمان گرفته...💔
این همه شوق داشتیم برای اسفند ماه
برای چشم دوختن به جاده❄️
تا رسیدن به #منزلگاه_عشاق!😭
ما نه تنها کوله بار #سفر بسته بودیم
بلکه کوله بار دل هم ..!
دلمان از شوق قدم زدن روی خاک پاک #فکه🚶♀🚶♂
از شوق چشم دوختن به غروب #شرهانی👀
و از ذوق چشم دوختن به گنبد طلائی رنگ #طلائیه نمیدانست چه کند...!
#دلتنگی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ @hamivelayk
#گل_نرگس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با موتور به خط آمده بود...❗️
حاج قاسم گفت: من میدانم کی شهید میشوم🕊، نگران نباش...
#سرداردلها💔
♦️خدا را چه دیده ای...؟!
شاید باهمین حسرتِ خوب بودن
یک روز ما هم رفتیم پیش خوب ها...!🌹
#هفته_بیستو_پنجم_دلتنگی...😔
ڪلامم طعم #دلتنگی💔
سڪوتم رنگ #غم دارد!!😔
🕜 ۱:۲۰
#بوقت_عاشقی
#بوقت_حاج_قاسم
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_یکم
💠 ساکت بودم و از نفس زدنهایم وحشتم را حس میکرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و #عاشقانه حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) خودش حمایتت میکنه!»
صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا #حرم کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم.
💠 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس میکردم به هوای من چه وحشتی را تحمل میکرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقهاش بیشتر میشد و خط پیشانیاش عمیقتر.
دوباره طنین #عشق سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بیاختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظهای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟»
💠 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، #دلتنگی نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من میتپید.
ابوالفضل هم دلش برای حرم #داریا میلرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوشخبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط #تکفیریهای داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است.
💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست #ارتش_آزاد افتاده و آنها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند.
از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش میکردند از شهر فرار کنند و #سقوط شهرکهای اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود.
💠 محلههای مختلف #دمشق هر روز از موج انفجار میلرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) جذب گروههای مقاومت مردمی زینبیه شده بود.
دو ماه از اقامتمان در #زینبیه میگذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و #ترور عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهاییام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمیگشتند و نگاه مصطفی پشت پردهای از خستگی هر شب گرمتر به رویم سلام میکرد.
💠 شب عید #قربان مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی سادهای پخته بود تا در تب شبهای ملتهب زینبیه، خنکای عید حالمان را خوش کند.
در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش میخندید و بیمقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمیخوای خواهرت رو #شوهر بدی؟»
💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و میخواهد دلم را غرق #عشقش کند که سراسیمه پا پس کشیدم.
ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!»
💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم میخواهد راه گلویم را باز کند که با #محبتی عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمیزد.
گونههای مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبانماه، از کنار گوشش عرق میرفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!»
💠 موج #احساس مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟»
و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بیکلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!»
💠 کمکم داشتم باور میکردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!»
بیش از یک سال در یک خانه از #داریا تا #دمشق با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در #حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم میلرزید.
💠 دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه #احساسش در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد.
ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خندهاش را پشت بهانهای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@khademin_shohada_313
■ #الهمالرزقنآڪربلاۍحسین💔🥀
_______________________
گفتم: تا ڪربلا چقدر راه است؟
گفت: چند لحظه ...
هر ڪجا باشے مهمان اویی!
رو به قبله بایست و سه بار بگو:
صلے الله علیک یا ابا عبدالله
#امامحسین
#دلتنگی
@khademin_shohada_313
۶۸ شب جمــعہ از پروازت گذشت ... ۶۸ شب جمــعہ از بغض شڪسٺہاش گذشٺ ...🥺💔
#شب_جمعه
#دلتنگی
#پرواز
#حاجقاسمسلیمانی
#انتقامسخت
#انتخابات
#سرطان_اصلاحات_امریکایی
@khademin_shohada_313
۶۹ شب جــمعہ دلتنگے 😭❤️
#حاجقاسمسلیمانی
#حاجقاسم
#شب_جمعه
#پرواز
#دلتنگی
#شب_زیارتی
@khademin_shohada_313
<🕊☁️>
-
-
باز دلم یاد تو افتاد و شکست....💔
-
-
🔗⃟🐚¦⇢ #دلتنگی
🔗⃟🐚¦⇢ #خآدمالشهید
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
「➜• @khademin_shohada_313
بســم ربِّ المہـــدے✨
سلام آقا جانــم
سلام مولاے مݩ
سلام فرمـانده ✋
سہ مـاه اسٺ ڪه دلدادگانٺ بر #طُ سلام میڪنند ...
ابراز ارادٺ میڪنند ...
و ڪودڪانماݩ در فــراقٺ دیده خیس میڪنند !
گــونہ هایمــاݩ را نذر اشڪهایماݩ در غم فــراقٺ ڪردیم تا شــاهد جویبار دلتنگــیهایمــان باشــند !
امــروز نیز ندا سر دادیم
با اشڪ هاے توأمــان با درد جــدایے الٺمــاس ڪردیم و تو را خواســٺیم 💔
بس اسٺ مارا فــراق !
بس اسٺ مارا اندوه !
بس اسٺ مارا ندیدݩ یوسـف زهرا !
پس ڪی میرســد لحظه وصـال؟!
آرے ، من بدم ... آنقــدر ڪه در صحــراے محــشر روے دیدار این خانــداݩ را ندارم ... بر گناهڪاری و جفــا کردݩ در حــق شما اعتراف میڪنم و شرمسارم ...
اما ...
فسمٺان میدهــم بر اشڪ های پاڪ کودڪانمان
بر دسٺهاے ڪوچڪے ڪه بر فراز آسمــاݩ ها بلـند اسٺ
پایاݩ دهــید این دورے را
گلسٺاݩ ڪنید این شهــر پر از خار را
رحــم ڪنید بر ایݩ بندگاݩ دور از ماه !
آقاے ما !
بیا ڪه دیگــر چشمـانماݩ سو ندارد !
درهراســیم از آنڪه دیگر دیدگانماݩ مارا در تماشاے جمالٺاݩ یارے ندهــد ...
هرچہ ڪردم ...
هرڪہ باشــم ...
ٺنهــا ٺویے فــرماندهام💚
✍ر.واو
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_فرمانده
#جمکران
#امام_زمان
#دلتنگی
#فراق
#ولاگ
#سرود
چشم من نیست لایق دیدار
دل من را به کربلا ببرید...
#دلتنگی
#کربلا
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
🕌 @khademin_shohada_313
┗━━━🌼🍂🌼━━