#شب_لیله_الرغائب
#شهید_سیدمهدی_حسینی_کافی_آباد
سرگرم تدارک برگزاری مراسم یادواره شهید ذوالفقاری در مدرسه دخترانه بودیم و خیالمان راحت از اینکه پنجشنبه شب ، برنامه رفتن به خانهی شهید دهقانی جورِ جور است.
فردای برگزاری یادواره که خیلی به دلمان چسبیده بود و کیفور بودیم ، احمد خبر داد خانه شهید دهقانی فعلاً منتفیست؛ چرا؟! انگار ناخوشی داشت مادر شهید و باید مراعات میکردیم .
ظهر پنجشنبه بود؛ با چند تا خانواده شهید تماس گرفتیم که برنامه دیدارهای هفتگیمان به هم نریزد . هیچ کدام جور نشد؛ شب لیله الرغائب بود .
این وسط دکتر رضا با خانواده شهید سیدمهدی حسینی کافیآباد ، به توافق رسیده بود و تماس گرفت برویم سراغ این خانواده .
ساعت هفت و نیم با چندتا از بچهها ریختیم خانه شهید . خانه ای کوچولو و قدیمی که به قول سکینهخانم ۱۷ تا بچه توی اون به دنیا آورده بود. شش تایشان همان کودکی فوت کرده بودند و بقیه به سر سلامتی در همان خانه رشد کرده بودند .
دیدار صمیمانهای بود . مادر شهید هوش و حواسش را پشت سالها زندگی سخت و پر تلاش جا گذاشته بود اما وقتی می خواست درباره سیدمهدی صحبت کند ، او را بهترین بچهاش می دانست. شوخی می کرد ، می گفت هیچ کدام از بچههام سید مهدی نشدند .
سید مهدی قرآن خواندن را یاد گرفته بوده و حتی برای همسایه ها قرآن می خوانده . یک بار این وسط همسایه ای دست به جیب می شود و پولی به رسم هدیه به سید مهدی می دهد که سکینه خانم می فهمد و آن پول را می برد پس می دهد !
سکینه خانم بعد از گذشت ۴۲ سال از شهادت سید مهدی هنوز مشهد رفتن های او یادش مانده . می گفت پسر شهیدش تا زمان سربازی ، مشهد نرفته بوده که آموزشی میافتد بیرجند . آخر همه هفته هایی که آنجا بوده می رفته مشهد برای زیارت .
سید مهدی در زمان همان سربازی از طرف ارتش می رود جبهه . تیرماه ۶۱ که می آید مرخصی ، فرصتی دست می دهد تا ازدواج کند و یک هفته بعد از ازدواج دوباره راهی جبهه می شود . سید مهدی دو ماه بعد با اصابت ترکشی به سرش شهید می شود.
سکینه خانم بعد از ۴۲ سال یادش هست که سید مهدی چشمش را روی او باز می کند وقتی برای دیدن جنازهاش به معراج رفته بود...
بعضی چیزها توی ذهن آدم جا خوش می کند و فراموش نمی شود!
✍عبدالله راه پیما
🌹کمیته خادمین شهدای میبد 🌹
🆔https://eitaa.com/Khademine_shohada_Meibod