eitaa logo
خادمین‌شهدا‌ استان‌کردستان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
خادمی‌شهدا یک‌لباس‌و‌‌مدال‌نیست ! یک‌هدف‌و‌یک‌راه‌است که‌تورا‌به‌جمع‌یاران‌میبرد خادمی‌شهیدان یک‌سکوی‌پرواز‌است ! #خادم‌مثل‌ِ‌قاسم رفیق‌شهید،شهیدت‌میکنه کمیته برادران: @Khadem315o کمیته خواهران: @KhademinKhahar345
مشاهده در ایتا
دانلود
خادمین‌شهدا‌ استان‌کردستان
سرگذشت اولین شهید مدافع حرم کردستان منوچهر سعیدی نانوای کوچک با ورود به این دنیا چشمان منتظر ما را
رهرو راه شهدای مدافع حرم منوچهر بچه ی بسیار شجاعی بود. از جوانی به فکر شهادت بود. عاشق و لایق شهادت بود. در هر شرایطی می گفت «مادرا فقط خواسته ای از شما دارم، برایم شهادت را از خدا طلب کن دعای همیشگی ام طبق خواسته اش شهادت بود. پسرم مرد خدا و تمام حالاتش خدایی بود. روز اعزام نشاط و نورانیت سیمای منوچهره را دل نشین تر می کرد. علت رفتنش را پرسیدم؟ گفت: مادر جان نمی تونم در کنار همسر و فرزندانم باشم در حالی که در مقابل چشمان کودکان «سوریه» و «عراق» والدینشان سربریده می شوند، آموخته های من از اسلام و تحصیل چنین اجازه ای به من نمی دهد. آن زمان که پسرم علم همت بر افراشت و کمر خدمت بست. جوانی کم سن و سال بود که شاید کسی در آن زمان باور نداشت که بتواند منشا تغییر و تحول در جامعه باشد. سرگذشت اولین شهید مدافع حرم کردستان ، منوچهر سعیدی وقتی به سوریه رفت واقعاً نمی تونستم نه تپ. وقتی گفت: می خواهم از حرم حضرت زینب (س) دفاع کنم، توان نه گفتن نداشتم. زندگی پسرم از جایی به صورت جدی تر شروع شد که دنیای ساده ی دفاع از حرم را به همه ی زرق و برق های دنیای جوانی اش ترجیح داد. از همان جوانی راهش مشخص بود نماز شب می خواند. در قنوتش شهدا را دعا می کرد. پرم همیشه زمزمه ی یا حسین (ع) را روی لب داشت عشقش به اهل بیت (ع) مشخص بود. به همین خاطر پسرم رهرو راه شهدای مدافع حرم شد. او بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود و آخر عشقش به مدافع حرم ختم شد و در آن راه به شهادت رسید. او در آن مسیر نورانی با شهادتش برای همیشه بر صفحات تاریخ انقلاب اسلامی چون برگی زرین می درخشد. (صفحه ۲) ادامه در صفحه بعدی ... 🔹کمیته خادمین شهدای استان کردستان @Khademinkordestan
خادمین‌شهدا‌ استان‌کردستان
رهرو راه شهدای مدافع حرم منوچهر بچه ی بسیار شجاعی بود. از جوانی به فکر شهادت بود. عاشق و لایق شهاد
خودت دادی و خودت هم بردی امر به معروف و نهی از منکر از شیوه های رفتاری او بود. همراه با جوانان روستای میهم سفلی همیشه در صف اول نماز جماعت حضور «منوچهر» از کودکی پاک طینت و مهربان بود. او علاقه ی زیادی به رازونیاز با خدا و نماز خواندن داشت. نماز را اول وقت می خواند به حلال و حرام بودن مالش خیلی اهمیت می داد و برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود. همین ویژگی ها سبب شد تا برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) سر از پا نشناسد و داوطلبانه به دفاع از مظلومان برخیزد. پسرم برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به کشور سوریه و عراق رفت. در آخرین سفرش به عراق میخواست مردم شهر رمادی که به دست گروهک تروریستی داعش گرفتار شده بود را نجات دهد. اما گروه های تروریستی داعش متوجه ی حضور او و هم رزمانش می شوند و او را به شهادت رساندند. پسرم همیشه می گفت: مادر جان من راهی را انتخاب کرده ام که پایان آن شهادت است و این سعادت نصیب هر کسی نمی شود. شهادت امنوچهره بسیار مظلومانه بود. او در نهایت تنهایی و توسط شقی ترین انسانها به شهادت رسید. بعد از شهادت پسرم بسیار غمگین شدم حتی برای چند لحظه هم نمی تونم به او فکر نکنم خاطراتش را در ذهنم مرور می کنم و فقط با یاد او زنده ام «منوچهر لایق و عاشق شهادت بود و در همین راه شهید دفاع از حرم اهل بیت شد! بعد از شهادتش رو به قبله ایستادم و گفتم یا امام حسین (ع) خودت دادی و خودت هم بردی خوشحالم انتخابش کردی تا در دفاع از حرم اهل بیت به شهادت برسد (صفحه3) ادامه در صفحه بعدی ... 🔹کمیته خادمین شهدای استان کردستان @Khademinkordestan
خادمین‌شهدا‌ استان‌کردستان
خودت دادی و خودت هم بردی امر به معروف و نهی از منکر از شیوه های رفتاری او بود. همراه با جوانان روس
پسرم از پروازش خبر داشت «منوچهر» به قرآن خواندن علاقه داشت و تأکید ویژه ای به نماز شب این اواخر حسن غریبی از زندگی داشت انگار از درون داشت همه را به چشم دل میدید. خنده هایش روی صورتش گل کرده بود. از سفر اولش که آمده بود از حال و هوای روحانی (سوریه می گفت. معلوم بود به چیزی هست که آنجا دامن گیرش کرده..... خبر آمد و گفتند: امنو چهره شهید شده. یک لحظه خشکم زد. گفتم: «منوچهره؟ گفتند: بله منوچهر پر کشیده است. اصلاً نمی تونستم رفتنش را باور کنم. زانوانم ست شد و به زمین خوردم. پسرم از پروازش خبر داشت. باورش برایم سخت بود، وقتی رفت. خبر شهادت خبر شهادتش را که دادند بهتم زد. سعی کردم که بی تابی نکنم. بین مادران شهدا معروف است که وقتی خبر شهادت بچه ای را به مادرش می دهند حضرت زهرا (س) دست روی سینه ی مادر می کشد و او را آرام می کند. پسرم نه تنها به معنای واقعی برای مرگ آماده بود. بلکه انس و اشتیاق لقاء محبوبش را داشت. همه ی اهالی محل امنوچهر را دوست داشتند. روزی که خبر شهادتش را دادند در محله قیامتی برپا شد. پسرم نزد امام حسین (ع) در خون خود غلتید. خاک عراق» «منوچهر» را می طلبید گویی خاکهای داغ کربلا تشنه ی خون سرخ او بودند. منوچهر آماده بود آماده ی رفتن و اوج گرفتن از آغاز نیز دل نبسته بود که حالا دل کندن برایش سخت باشد. او به آرزویش، مقصودش معشوقش و پروردگارش رسید. رسید به آنجا که بزرگان برای به دست آوردنش یکصد سال راه می پیمودند. او در آغازین روزهای جوانی اش درست در سن ۳۵ سالگی که شوق زیستن داری پر گشود. (صفحه4) ادامه در صفحه بعدی ... 🔹کمیته خادمین شهدای استان کردستان @Khademinkordestan
خادمین‌شهدا‌ استان‌کردستان
پسرم از پروازش خبر داشت «منوچهر» به قرآن خواندن علاقه داشت و تأکید ویژه ای به نماز شب این اواخر حس
من با آن چشم ها حرف می زدم پسرم فرزند سوم خانواده بود. منوچهر خیلی زرنگ و باهوش و گاهی کمکاری های زیادی به شرح می داند که همه را نگران می کرد. ما همیشه از همسن و سالانش باهوش تر به نظر می رسید چرهایی که به دست می آورد را دوست داشت با همه به اشتراک بگذارد به مقام معظم رهبری علاقه ی بسیاری داشت و خودش را فدایی حضرت آقا میداست. سخنان ایشان را خیلی دوست داشت و پیگیری می کرد. وقتی در خیاب موچهری دلم تنگ میشد می رفتم و به تلفن نگاه می کردم و می گفتم بگذار به مغز امنو چهره پیام بفرستم. می گفتها من یک مادر هستم و حتما داشتگی من به تو چهره منتقل می شود و می فهمد. در دلم می گفتم زنگ بزن دلم تنگ شده اگر همان روز رنگ نمی زد. فردایش زنگ میزد. هر بار که دلم هوایش را می کرد و با او اینطور ارتباط می گرفتم حتما زنگ می زد. من از زخم می ترسیدم اگر دست منوچهر یک خط کوچک می افتاد من حتی نگاه هم می کردم گاهی تصادف می کرد و رحم کوچکی روی دستش ایجاد می شد. وقتی می خواست روی رحمان را بردارد انگار گوشت های بدن من بود که داره کننده میشه و می دارد همه ی وجودم خالی می شد. ما در حاملة شهاد نشر اصلا اینطور نبوده صورتش زخم بود ولی اصلا نمی ترسیدم و دلم بی قراری نمی کرد. انگار من بودم چون در راه اسلام نثار شد و در راه دفاع از حرم رفته بود. آرزویای شهادت بود. خدا را شکر می کنم که بین هر راهی منوچهره شهادت را انتخاب کرد. اگر راه دیگری را انتخاب می کرد، من باید به سرم می کوبیدم و فریاد می زدم اگر خط دیگری را انتخاب می کرد باید ناراحت می شدم الان آرامش دارم و این آرامش را بعدا به من داده است. عکس ها و چشم های درون عکس منوچهره با من حرف می زند همانطور که از اینجا در دام به تو چهره که در عراق بود حرف می زدم و زنگ می زدم الان هم همینطور باهم حرف می زنیم وقتی پیکرش آمد. چشمش باز بود و شاید کسی باورش نشود که من با آن چشم ها حرف می زدم این حالت اصلا زمینی نیست. هیچکس باورش نمی شود. من کسی بودم که همیشه در حال بی قراری و گریه کردن بودم اما کنار منوچهره اصلا اینطور بودم اگر همین الان این در باز شود و باید تو به خاطر کارهایی که کرده است از او تشکر می کنم و می گفتم خوش آمدی منوچهره این اخری ها که دستم را می گرفت. حسن عجیبی داشتم وقتی روبوسی می کرد. حسش با این چند سال عمرش فرق می کرد. معلوم بود این دست دادن ها با همیشه فرق می کنند. (صفحه5) ادامه در صفحه بعدی ... 🔹کمیته خادمین شهدای استان کردستان @Khademinkordestan