eitaa logo
⚘️کمیته خادمین شهداء⚘️
238 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
821 ویدیو
10 فایل
خادمی‌شهدا یک‌لباس‌و‌‌مدال‌نیست ! یک‌هدف‌و‌یک‌راه‌است که‌تورا‌به‌جمع‌یاران‌میبرد خادمی‌شهدا یک‌سکوی‌پرواز‌است ! #خادم‌مثل‌ِ‌قاسم 🔻به جمع ِ خادمین شهداء شهرکمیجان بپیوندید👇 🔘 @Khademshohada_komijan پاسخگوی پیام های شما👇👇👇👇 @D_Soltani_313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر ابراهیم 1.mp3
4.83M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚معلمی فداکار و اهل ورزش❤️ 💚هميشه از خدا ميخواســت🌟 بماند❤️ 💚سالهاست كه ☀️ و در فكه مانده تا خورشيدي باشد براي راهيان نور❤️ 💚پدر نام پيامبــري را بر او نهاد كه و قهرمان توكل و توحيد بود❤️ 💚همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد❤️ 💚به حرفهاي خيلي داشت❤️ ⬅️ کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است. در مقدمه کتاب سلام بر ابراهیم، آمده است: "این کتاب نه تنها یادآور شهیدی قهرمان، بلکه بیانگر احوال مردی است که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🔸️در عصری که نوجوان و جوان ما با تأثیر پذیری از الگوهای کم مایه در عرصه های ورزشی و هنری و... در کوره راه های زندگی، یوسف وار هر گامشان را چاهی در پیش و گرگی در لباس میش در کمین است، مروری بر زندگی ابراهیم ها می تواند چراغی در شب ظلمانی باشد. چرا که پیر ما فرمود: «با این ستاره ها راه را می شود پیدا کرد.»" 🍂این اثر حاصل بیش از پنجاه مصاحبه از خانواده، یاران و دوستان آن شهید است که همگی در گردآوری این مجموعه ارزشمند کمک رسان بودند. نویسنده کتاب سلام بر ابراهیم گروهی از نویسندگان انتشارات شهید ابراهیم هادی هستند. 🔸️  @khademshohada_komijan ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ مادر شهید: روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. آن وقتها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند با اینکه کار هم می،کرد نمره اش همیشه خوب بود. یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم من و باباش با چشم های گرد شده به هم نگاه کردیم همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت. باباش گفت:« تو که مدرسه رو دوست داشتی برای چی نمی خوای بری؟» آمد چیزی بگوید بغض گلوش را گرفت همان طور بغض کرده گفت:« بابا از فردا برات کشاورزی می کنم، خاکشوری می کنم هر کاری بگی می کنم ولی دیگه مدرسه نمی رم». این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه حدس زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد آن روز ولی هر چه پیله اش شدیم چیزی نگفت روز بعد دیدیم جدی جدی نمی خواهد مدرسه برود. باباش به این سادگی ها راضی نمی شد، پا تو یک کفش کرده بود که : «یا باید بری مدرسه ،یا بگی چرا نمی خوای بری» آخرش عبدالحسین کوتاه آمد گفت: «آخه بابا روم نمی شه به شما بگم.» گفتم:« ننه به من بگو.» سرش را انداخته بود پایین و چیزی نمی گفت فکر کردم شاید خجالت می کشد دستش را گرفتم و بردمش تو اتاق دیگر کمی ناز و نوازشش کردم گفت و با گریه گفت:« ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!» «چرا پسرم؟» 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕⚫️ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کانال خادمین شهدا"💫 @khademshohada_komijan ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯