ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔹بخش سوم - اینجا قلموکاغذ داشتن، خودش باب آشنایی را باز میکند. دختر جوانی اشاره میکند به خودکار، من هم علامت نفی نشان میدهم. میدانم که اینقدر مقاومتم در اجرای قوانین واقعاً بیهوده است، چون تا چند دقیقهی دیگر اجازهی نامه نوشتنها و پخش شدن کاغذوقلمها صادر میشود! این است که میروم کنارشان و شروع میکنم به گپ زدن. هر سه دانشجو هستند؛ علوم حدیث، حقوق و مهندسی پزشکی میخوانند. میپرسم «نقش خودتون رو در استکبارستیزی چطور پیدا میکنید؟» ریحانه که حقوق میخواند میگوید «کار من ساده است؛ برقراری عدالت، چه توی کشور خودمون، چه توی عرصهی بینالمللی؛ یعنی مبارزه با ظلم؛ این عین استکبارستیزی هست.» فاطمه علوم حدیث میخواند و دانشجوی دانشگاه فرهنگیان است. چفیهی سبزی هم روی دوشش دارد. چهره و چفیه و دانشگاهش مرا شدیداً یاد شهیده فائزه رحیمی میاندازد. فاطمه میگوید «من تمرکزم روی نوجوونهاست؛ هویّت اونا آیندهی کشور رو میسازه. ما باید این روحیّهی ضدّاستکباری رو نسلبهنسل منتقل کنیم.» از مریم میپرسم «مهندسی پزشکی دقیقاً چیه؟» میگوید «ترکیب پزشکی و مهندسیه دیگه؛ مثلاً همین ساخت اعضای مصنوعی بدن.» یاد پنجهکربنی ایرانی چکاد میافتم که یک زائر توانیاب را به پیادهروی اربعین رساند و بعد، یاد آمار چهارهزارنفرهی قطععضویهای غزّه در پی جنایتهای یکسالهی اسرائیل. میخواهم بگویم «من نقش تو را پیدا کردم»، خودش میگوید «حالا فکر کنید توی این عرصه، یکی هم با حجاب کامل حضور داشته باشه؛ خب این خود دهنکجی به تحریمهای فنّاوری آمریکا و تهاجمهای فرهنگیشه دیگه».
🔹حسینیّه کمکم دارد پُر میشود و بازار شعارها داغ است. دنبال سوژههای جدید در بین مهمانان هستم که از قسمت آقایان، یک نفر با صدای رسا فریاد میزند:
ـ هل من ناصر فدائی؟
جمعیّتی فریاد میزنند:
ـ لبّیک خامنائی
ـ هل من ناصر حسینی؟
ـ لبّیک یا خمینی
ـ هل من ناصر حزبالله
همقافیهی کلمهی «حزبالله» را حدس میزنم و توقّع دارم اینجای شعار، صداها بلرزد یا بغض کند؛ امّا جمعیّت همچنان محکم فریاد میزنند:
ـ لبّیک یا نصرالله
امّا داستان ایستادن پای مقاومت، اینجا تمام نمیشود و شعار آخر این است:
ـ یا الله و یا کریم
ـ احفظ لنا شیخ نعیم
روی لبم لبخند مینشیند. ما، فردبهفرد و نسلبهنسل، عَلَم مبارزه با ظلم را پیش میبریم و اگر شانهای از زیر پرچم کم شود، شانهی دیگری جایش را خواهد گرفت.
🔹چشمم به انتهای حسینیّه است که متوجّه حضور دو نوجوان توانیاب میشوم؛ یکی با ویلچر است و دیگری بهنظر نابینا است. میروم سراغشان. فائزه شانزدهساله است و حافظ کلّ قرآن. نگاهی به چشمهایش میاندازم و میپرسم «چه حسّی داری از اینکه اینجایی؟» میگوید «نشاط و آرامش؛ از اینجا آرامش میگیرم». میپرسم «چرا مرگ بر آمریکا؟» چهرهی خندانش که انگار به رنگ خدا است، درهم میشود و میگوید «اخبار غزّه رو نشنیدید؟ پشت همهی این جنایتها آمریکاست». بعد، برایم آیه میخواند: «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون»...
🔎متن کامل را اینجا بخوانید.
https://khl.ink/f/58246
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔸بخش چهارم - ساعت حدود ۹ است. جمعیّت، بیتاب حضور رهبر انقلاب است. با هر بار تکان خوردن پردهی پشت جایگاه، مردم مثل اسپندِ روی آتش بالاوپایین میشوند. حالا از انتهای حسینیّه میروم کنار جایگاه؛ جایی که پسران و دختران «گروه سرود نجمالثّاقب» نشستهاند. قرار است پیش آقا سرود «نسل آرمانی ۲» را اجرا کنند؛ همان سرودی که متن تایپشدهاش را موقع ورود، به مهمانان دادهاند. میروم کنار بچّهها مینشینم. کنجکاو و باهوشند. این را از سؤالوجوابهایشان میشود فهمید. کمی هم اضطراب دارند. میگویم «فکر کنید من قراره فردا برم غزّه یا لبنان و شما میتونید یه وسیله به من بدید یا یه جمله بگید که به بچّهها برسونم؛ اون چیه؟» مشکات میگوید موادّ غذایی میفرستم، سنا لوازمالتّحریر، فاطمه هم لباس گرم؛ یاس امّا میگوید «اون عروسکم که خیلی دوست دارم و بابام برام از کربلا آورده»؛ میپرسم چرا، میگوید «اونا الان بیشتر بهش احتیاج دارن». خودشان بحث را به سیّدحسن میکشانند و از احوالاتشان موقع شنیدن خبر شهادتش میگویند! سنّشان بین ۸ تا ۱۱سال است، امّا دنیایشان خیلی بزرگتر از این حرفها است.
🔸پشت سر این بچّهها هم «گروه سرود رهپویان حرم» اصفهان میآید. میگویند تمام مسیر را از ذوق، پلک روی هم نگذاشتهاند. مینا میگوید «اومدیم که به آمریکا نشون بدیم هرچی اون ما رو بد میدونه، ما بیشتر ازش بدمون میاد». زهرا هم به نیّت رساندن صدایش به گوش بچّههای غزّه آمده، چون فکر میکند صدای بلندگوهای این حسینیّه را همهی جهان میشنوند.
🔸اینجا هر مهمان داستان خودش را دارد؛ دوست دارم با تکتکشان حرف بزنم، امّا سرعت عقربههای ساعت بالا است و تا حضور آقا زمان زیادی نمانده. مجبورم به گزینش سوژهها. بین جمعیّت، چند مدیرِ نمونه هم هستند امّا ترجیح میدهم بروم سراغ خانم فلّاح که با دانشآموزان مدالآورش ردیف جلو را به رنگ پرچم ایران درآورده. از چندوچون المپیک دانشآموزی میپرسم. غرق شوق و افتخار است. میگوید این اوّلین بار است که ایران، اینطور رسمی، با حضور دختران و پسران و در قالب یک کاروان صدودهنفری، راهی این مسابقات جهانی شده و توانسته در مجموع، بین ۷۲ کشور، پنجم شود. وقتی از شگفتآفرینی و مدالآوری دانشآموزان در برابر تیمهای انگلستان و برزیل و سایر کشورهای قدرتمند جهان حرف میزند، اشک شوق توی چشمهایش جمع میشود. میگوید «افتخار میکنیم که توی تیمهامون از روستاها و مناطق محروم هم دانشآموز داریم و تنها کشوری بودیم که تمام دخترامون باحجاب بودن». از لحظهی رژه و مدالآوری دختران ما میگوید که محجّبه بودنشان چقدر به چشم میآمده و از تشویق بیپایان تماشاچیان کشور میزبان، یعنی بحرین، برای این حضور نجیبانه. امّا در پس ذوقش، کمی هم گله دارد؛ میگوید «فقط رهبر انقلاب این بچّهها را تحویل گرفتند و به دیدار دعوت کردند، وگرنه اصلاً کسی به اینها توجّه ندارد؛ درحالیکه در تمام جهان، مدالآوران مسابقات دانشآموزی سرمایهی آن کشور برای المپیک اصلی هستند».
🔸صحبتهای ما که تمام میشود، برنامه هم به طور رسمی با دکلمهی فاطمهزهرا خوشجهان در مورد فلسطین آغاز میشود. بعد از آنهم «گروه سرود مهرستان» میآیند و شعری با ردیف «آقا جون» میخوانند. راستش زیاد با شعرشان ارتباط نمیگیرم، امّا مهمتر از من بچّههای منتظر در حسینیّهاند که برایشان کف میزنند و جیغ و هورا میکشند. بعد از آن، «گروه نجمالثّاقب» میآیند تا با مهمانان، سرود را تمرین کنند و بعد دوباره گروه سرود بعدی.
🔸امّا برنامهی بعدی برایم جالبتوجّهتر است: پسر نوجوانی میآید و با حماسهسرایی از شاهنامه، ماجرای خیر و شر را نقّالی میکند. اینکه اجرای این سنّت اصیل ایرانی در برنامههای حسینیّهی امام خمینی جا دارد، به اندازهی همان زورخانهی سیّاری که در دیدار با ورزشکاران، وسط حسینیّه ساختند، برایم دوستداشتنی و مهم است...
🔎متن کامل را اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58246
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔹بخش پنجم - ساعت ۱۰ و ۵ دقیقه، بالاخره پردهها کنار میرود و آقا وارد حسینیّه میشوند. خبری از شعار نیست؛ به جایش تا گوش میشنود، صدای جیغ از روی ذوق است! بعد از قرائت قرآن، انگار که جمعیّت حسینیّه کمی به خودش بیاید، شروع میکند به شعار دادن؛ از «اینهمه لشکر آمده» بگیر تا «خونی که در رگ ماست» و «حسینحسین شعار ماست». بچّههای لبنانی هم چند شعار عربی میدهند و نوبت به اجرای سرود میرسد. مثل همیشه، متن اصلی دست آقا است و چشمشان بین متن و بچّههای گروه سرود میچرخد.
🔹ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه، آقای حسین طاهری میرود پشت میکروفون و مدح حماسیاش را شروع میکند. به نظرم چند دقیقه قبل، آقای محمّد رسولی را در بین مهمانان دیدم و این یعنی یکی از شاعران این شعر خوشمضمون که هر چند دقیقه یک بار کفوسوت از بچّهها دریافت میکند، اوست. یک نفر میگوید «مُدِ جدیده که دیگه شعار نمیدن؟» راستش من هم خیلی از این مدل ابراز احساسات خوشم نمیآید، امّا میگویم «اکثراً بچّهسال هستن؛ اصلاً معنا و مفهوم شعار رو نمیدونن»؛ بعد، با خودم فکر میکنم تا کجا ممکن است این نسل با نسلهای پیشین متفاوت باشد؟ آیا فقط در فرم یا حتّی در محتوا؟
شعر تا آنجا جلو میرود که:
از حزب خدا در دلشان وحشت و بیم است
سیّدحسنِ بعدیِ ما شیخ نعیم است
اینجا بچّههای لبنانی هم به وجد میآیند که از قرار معلوم، آنها خیلی علاقهای به تغییر فرم از شعار به کفوسوت ندارند، امّا بعضیهایشان همراه میشوند. شعر جلو میرود تا آنجا که مدّاح میخوانَد:
شمشیربهکف، آیهی فتحند دلیران
آمادهی صد وعدهی صادق شده ایران
چشمم به جمعیّت میافتد که این بار، طیّ یک حرکت هماهنگ، به جای علامت پیروزی، سه انگشتشان را بالا میآورند که یعنی «وعدهی صادق ۳»!
🔹بعد از همهی این برنامهها، بالاخره مجری پشت جایگاه میرود و از قاری نوجوان دعوت میکند تا جلسه به طور رسمی آغاز شود. بعد از قاری، سه نفر بهنوبت حرف میزنند: یک پسر نوجوان کلاسیازدهمی، یک خانم دانشجوی نخبه و در آخر هم یک دانشجوی لبنانی. آقای فضلالله، دانشجوی لبنانی مقیم ایران، به جز یک بخش از سخنانش که با همتایان فارسیزباناش است، بقیّهی مدّت عربی حرف میزند. صلابت کلام سیّدحسن نصرالله را در صدایش دارد و به رغم روزگار پُرآشوب لبنان، از حمایتشان از فلسطین میگوید، از یکی بودن جبههی مقاومت و با تکرار آن سخنرانی معروف سیّدحسن نصرالله، نوای «ما ترکناک یا حسین» را در حسینیّه طنینانداز میکند. بچّههای لبنانی شعار میدهند و رأس ساعت ۱۱، آقا صحبتهایشان را آغاز میکنند.
🔹صحبتها با پاسخ به مباحث مطروحه از طرف سخنرانان جوان آغاز میشود و رهبر انقلاب، یک بار دیگر، حرفهایشان در جمعهی نصر را بیان میکنند، امّا این بار با صراحت بیشتر: «مطمئنّاً حرکت کلّی ملّت ایران و مسئولین کشور در جهت مقابلهی با استکبار جهانی و دستگاه جنایتکار حاکم بر نظم جهانیِ امروز [است و] قطعاً و انصافاً هیچگونه کوتاهی نخواهند کرد؛ این را مطمئن باشید. بحث، بحث صرفاً انتقام نیست؛ بحث یک حرکت منطقی است، بحث مقابلهی منطبق با دین و اخلاق و شرع و قوانین بینالمللی است و ملّت ایران و مسئولین کشور در این جهت هیچگونه تعلّلی و کوتاهیای نخواهند کرد.»
🔹دلم میخواهد این بخش از صحبتهای رهبر انقلاب را به تعداد همهی تحلیلگران سیاسی این روزها که به برکت فضای مجازی تریبون یافتهاند، پرینت بگیرم و نصبالعینشان کنم؛ امّا آقا نکتهی مهمّ دیگری را متذکّر میشوند که تمام حواسم را به خودش جلب میکند: «دریغ است که در این جمع انبوه شما جوانان عزیز، من یک نصیحت معنوی به شما عرض نکنم. توصیهی من توصیهی به «ذکر» و «شکر» است. راهی که ما میرویم راه کوتاهی نیست، راه آسانی هم نیست؛ راهی است که عمدهی مسئولیّت پیمایش این راه هم به عهدهی شما جوانها است. دنیای فردا مال شما است، کشورِ فردا مال شما است، نظمِ جهانی فردا به دست شما است؛ کارتان سنگین است.»...
🔎 متن کامل را اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58246
ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔸بخش پایانی- به چهرههای جوان نشسته در گوشهوکنار حسینیّه نگاه میکنم. احساس میکنم وزن کلمات برای شانههایشان سنگین است. کاش بدانند تحمّل این مسؤلیّتی که رهبر انقلاب روی دوششان گذاشته، چه ملزوماتی دارد! بعد، آقا توضیحاتی در باب «ذکر» و «شکر» میدهند و بالاخره نوبت میرسد به آن بخش از سخنان که از صبح منتظرش بودم: «این مناسبت، مناسبت بسیار مهمّی است؛ جا دارد که برای حفظ این مناسبت همهی تلاشهای فکری و عملی انجام بگیرد. اینکه در جمهوری اسلامی یک روز را به عنوان روز «مبارزهی با استکبار» معیّن کردهاند، برای این است که ملّت ایران از این تجربهی تاریخی غفلت نکند؛ وَالّا مبارزهی با استکبار که مال یک روز نیست؛ یک امر دائمی است.»
🔸اینجا است که پای تسخیر لانهی جاسوسی را به صحبتهایشان باز میکنند: «یک عدّهای این تردید را در بین افکار عمومی مردم، بخصوص جوانها پخش میکنند که «دانشجویان ما چرا رفتند سفارت یک کشور را گرفتند؟ این یک کاری بود برخلاف مقرّرات بینالمللی.»؛ این حرف را دارند پخش میکنند. حقیقتی که عمداً آن را پنهان میکنند، این است که سفارت آمریکا در اوّل انقلاب و تا وقتی که به وسیلهی دانشجویان ما تسخیر شد، صرفاً یک محل تحرّک دیپلماتیک، بلکه محلّ تحرّک اطّلاعاتیِ صرف نبود... اینکه من تأکید میکنم که جوانها کتابها را بخوانند، اسناد را، مدارک را ببینند و از حقایق مطّلع بشوند، به خاطر این است.»
🔸بعد، آقا سؤالوجوابی را مطرح میکنند که از صبح دنبال جوابش بین مهمانان این دیدار بودم: « مبارزهی ملّت ایران با استکبار آمریکایی ناشی از چیست؟ این یک سؤال است. جوابِ روشن و واضح و مستند این است که ناشی از سلطهگریِ ظالمانهی وقیحانهی دولتِ آمریکا بر ملّت عزیز ما و کشور ایران عزیز ما بود؛ مقابله به خاطر این بوده. سعیِ تاریخنویسانِ منحرفکنندهی حقایق این است که بگویند اختلاف بین ایران و آمریکا از روز سیزدهم آبان ۵۸ شروع شد؛ این دروغ است. آمریکاییها از اوّل انقلاب و از پیش از انقلاب و از سالها قبل از انقلاب با ملّت ایران درافتادند و هر چه توانستند علیه ملّت ایران تلاش کردند؛ حدّاقل از بیستوهشتم مرداد.»
🔸آقا مباحث مهمّ تاریخی را مطرح میکنند و بار دیگر اهمّیّت حفظ حافظهی تاریخی مردم نسبت به جنایات آمریکاییها را متذکّر میشوند؛ امّا مگر میشود در این بین، امیدی برای آن مسؤلیّت سنگین پیش روی جوانان مطرح نشود؟ پس میگویند: «بعضیها تردید ایجاد میکنند: «آیا ممکن است با دستگاه مدرنِ پیشرفتهی مسلّطِ قویای مثل سیستم آمریکا و حکومت آمریکا مقابله کرد؟ میشود با آنها مبارزه کرد؟»؛ بله، ملّت ایران مبارزه کرد، و من به شما عرض میکنم ملّت ایران تا امروز قطعاً موفّق شده.»
🔸جمعیّت سر از پا نمیشناسد و با لبخندهایی به وسعت آرامش کلام آقا، ابراز احساسات میکند. حالا نوبت ورود بحث به وقایع اتّفاقیّهی این روزها است. آقا، مثل همیشه، یادآوری میکنند که در پس ظلم همهی مستکبرین عالم، دست بازیگردان آمریکایی پیدا است: «آنچه در شبانهروز، در لبنان اتّفاق میافتد، آنچه در غزّه اتّفاق میافتد، ۵۰ هزار شهید در ظرف یک سال که اکثر اینها هم زنان و کودکان هستند، این چیز کمی است؟ آمریکاییها با ادّعای حقوق بشر، بیشرمانه از این جنایتها دارند پشتیبانی میکنند؛ نهفقط پشتیبانی، [بلکه] در این جنایتها شرکت میکنند. سلاح، سلاحِ آمریکایی است، نقشه، نقشهی آمریکایی است، تلاش بینالمللی آمریکایی است.»
🔸امّا من توشهام از این دیدار را از این دو مبحث پایانی برمیدارم؛ جملاتی که دوست ندارم بعد از آن چیزی بگویم، تا عظمت و اهمّیّتش را فراموش نکنم:
«شما جوانهای عزیز، دانشآموز، دانشجو، دختر و پسر، در سرتاسر کشور در این زمینه میتوانید نقش ایفا کنید؛ فکرها را تقویت کنید، دانشها را پیش ببرید؛ بدون علم، بدون تفکّر، بدون نقشهی راه نمیشود کار درست انجام داد. ما در بخشهای مختلف احتیاج به پیشرفت علمی داریم، احتیاج به پیشرفت فنّاوری داریم.»
🔸«آنچه باید اتّفاق بیفتد، عبارت است از حرکت عمومی ملّتها در این راه. جوانهای ما با همتایان خودشان در کشورهای دیگر تماس داشته باشند؛ دانشآموزان ما با دانشآموزان کشورهای اسلامی در منطقه، دانشجویان ما با دانشجویان کشورهای اسلامی، کشورهای منطقه و حتّی فراتر از منطقه تماس داشته باشید. امروز امکانات تماس کم نیست؛ میتوانید ارتباط برقرار کنید؛ حقایق را برای آنها روشن کنید؛ آنچه را وظیفهی همهی جوانان دنیا است، همهی جوانان کشورها است، به آنها یادآوری کنید تا یک حرکت عمومی و عظیمی در دنیا علیه استکبار به وجود بیاید.»
🔎 متن کامل را اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58246
ریحانه
📝 #روایت_دیدار | روزی که مهمان حاج قاسم بودیم (بخش اول)
🖥روایت ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹از همان موقعی که رفتنم قطعی شد، مطمئن بودم که این دیدار متفاوت است. آنهم بخاطر صاحب مجلس. مگر میشود، کسی که به مهمان نوازی مشهور است و در خانهاش همیشه به روی دیگران باز بوده، برای آنهایی که وعده گرفته، سنگ تمام نگذارد؟ تا آخر این روایت را بخوانید و خودتان قضاوت کنید دیدار اینبار با رهبر انقلاب، که به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی برگزار شده بود، چقدر متفاوت و صمیمی و خالصانه بود. مثل خود حاج قاسم.
🔹حسینیه مملو از جمعیت بود. مرد و زن و پیر و جوان، در گوشه و کنار نشسته بودند. در یک سو، مردانی با سربندهای زرد و صلابتی مانند سرو و زنانی با روسری لبنانی و دلی به وسعت مدیترانه، از تبار سید مقاومت، به چشم میخوردند و در سویی دیگر، مردانی با دستهای ورزیده و به خونگرمی کویر و زنانی به مهربانی آفتاب و خوش رویی پسته، از دیار سردار دلها به چشمم آمدند. بوی سیب لبنانی، من را به ساحل بیتهای بیروت تو و بیروت من نزار قبانی کشاند و عطر کماچ و کلمپه چنان در فضا پیچیده بود که توصیفش، زیره به کرمان بردن است.
🔹از کنار خانمی رد شدم که دختر کوچولویی را بغل گرفته بود. قربان صدقهی چادر و روسری خوشگلش رفتم که خانم گفت: «جانباز است.» باورم نمی شد دختر بچه را میگوید. پرسیدم: «چه کسی جانباز است؟» دختر را که در آغوشش بود نشان داد و گفت: «سال قبل در ماجرای بمب گذاری مزار حاج قاسم، دو ساله بود، مادر و مادربزرگش شهید شدند. خودش هم یک ترکش در کمرش دارد که فعلا دکترها گفتهاند بهتر است به آن دست نزنیم.» دست دختر کوچولو را بوسیدم و اشکهایم را پشت لبخندم پنهان کردم.
🔎متن کامل را از اینجا بخوانید👇
khl.ink/f/58898
ریحانه
📝 #روایت_دیدار | روزی که مهمان حاج قاسم بودیم (بخش دوم)
🖥روایت ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹همانطور که محو عطرها و رنگها و طعمها بودم، به هر ترفندی بود، خودم را تا میلههای منتهی به صف اول رساندم و در تنها جای خالی که پیدا کردم، نشستم. چند دقیقه بعد، گرم همصحبتی با بانویی شدم که همسرش، حجتالاسلام علی شیرازی، نمایندهی رهبر انقلاب در سپاه قدس بود و سالها با حاج قاسم همکار و همراه بودند. در میانهی صحبت، حاج خانم از توجه زیاد حاج قاسم به دخترشان گفت:
«دختری به نام فاطمه داریم که حاج قاسم به او بسیار محبت داشت و مثل یک عموی مهربان، به او توجه میکرد. بعدها فهمیدیم که حجم مهربانی زیاد او، بخاطر اسم دخترم است. او به فاطمهها نگاه دیگری داشت و به آنها بیشتر از دیگران محبت میکرد.»
🔹همسر حجتالاسلام شیرازی، در ادامه به نکتهی جالبی اشاره کرد که دید جدید و متفاوتی به من داد:
«حاج قاسم روی خودش خیلی کار کرده بود. او شخصیت بسیار بزرگی داشت و صرفا یک فرد نظامی نبود، بلکه عالم هم بود. اما عمق شخصیت ایشان هنوز شناخته شده نیست، سالها طول میکشد تا مردم ایشان را بشناسند، تا الان ما فقط شمهای از ظواهر را دربارهی ایشان فهمیدهایم. او بسیار اهل مطالعه بود، کتابهای تاریخی و تفسیری میخواند و بر روی قرآن و نهج البلاغهای که داشت، حاشیه میزد و دریافتهای خودش را مینوشت. او با وجود حجم بالای مشغلهای که داشت، مدام به خانوادهی شهدا، رسیدگی میکرد و این کار را وظیفهی خود میدانست.»
🔍متن کامل را از اینجا بخوانید👇
khl.ink/f/58898
ریحانه
📝 #روایت_دیدار | روزی که مهمان حاج قاسم بودیم (بخش سوم)
🖥روایت ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹بعد از اتمام صحبتم با حاج خانم، توجهم به دختری لبنانی که سمت راستم نشسته بود، جلب شد. دختری آرام و کم حرف و سر به زیر. زیاد فارسی نمیدانست اما حرفش را دست و پا شکسته به من فهماند. همسرش از رزمندگان حزبالله بود و فقط شش ماه از ازدواجشان گذشته بوده که او به شهادت رسید. هرچند هم زبان نبودیم اما چشمهایش حرفهای زیادی برای گفتن داشت. حرفهایی که فراتر از مرزهای جغرافیایی و زبانهای زندهی دنیا، میان ما رد و بدل میشد. حرفهایی از جنس لطافت زنانه. هنوز چشمهایمان، حرف برای گفتن داشت که طنین حیدر حیدر حضار، چشمهایمان را به سمت دیگری کشاند. جایی که پدری مهربان، با صلابتی مثال زدنی، به میان جمعیت آمدند و لبخندشان را به فرزندانشان هدیه دادند. همین حوالی بود که جوانی عرب زبان شاید از عراق، از سوریه یا لبنان، از میان جمعیت مردها برخاست، با صدایی بلند رجز خواند و سید و مولایش را خطاب قرار داد که: «والله ما ترکناک یا خامنهای!»
🔹بعد از این رجز خوانی طوفانی، همه سراپا گوش بودند تا حرف های پدر را بشنوند. آقا سخنانشان را با ذکر فضائل و برکات ماه رجب شروع کردند و در ادامه، برخی ویژگیهای شهید سلیمانی را بازگو کردند. اما جایی در میانهی صحبت، نکتهی مهمی گفتند:
«در همهی مراحل این مبارزهی بزرگی که این برادر عزیز ما و رفیق صمیمی عزیز ما داشت، دفاع از حریمهای مقدّس برای او یک اصل بود؛ از عتبات عالیات باید دفاع میکرد، از زینبیّه باید دفاع میکرد، از مرقدهای صحابهی امیرالمؤمنین ــ که عدّهایشان در شام و عدّهای در عراق مدفون هستند ــ باید دفاع میکرد، از مسجدالاقصیٰ باید دفاع میکرد که مسجدالاقصیٰ حرم بزرگ عالم اسلام است؛ برای همین هم بود که آن رهبر فلسطینی، اینجا در سخنرانی پیش از نماز، شهید سلیمانی را گفت «شهیدالقدس»؛ از آن حرم دفاع میکرد. ایران را هم حرم اطلاق میکرد، از ایران هم به عنوان حرم دفاع میکرد. ببینید! این منطق دفاع از حریمهای مقدّس، از حرمهای مقدّس، یک منطق بسیار مهم است.»
🔍متن کامل را از اینجا بخوانید👇
khl.ink/f/58898
ریحانه
📝 #روایت_دیدار | روزی که مهمان حاج قاسم بودیم (بخش چهارم)
🖥روایت ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹با شنیدن این حرفها، چهرهی مدافعان حرم، در ذهنم ترسیم میشد و با خودم فکر میکردم این روزها که عدهای به واسطهی حوادث سوریه، دربارهی جانفشانیهای آنها به تردید افتادهاند، چقدر این حرفها و تاکید کردن بر روی چنین اصلی، میتواند برایشان مهم و راهگشا باشد.
🔹حالا حضرت آقا داشتند میگفتند که: «انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی سرزنده است، باطراوت است، درخت ثمربخش است.» و جوانانی از دهههای مختلف را مثال زدند که حاضر بودند برای دفاع از اسلام، جان خود را فدا کنند. سر چرخاندم و به جوانانی که دور و اطرافم بودند نگاه کردم. برق شادی در چشمهایشان و طرح لبخند بر روی لبهایشان نشسته بود. جوانانی از ایران، لبنان و قطعا بعد از شنیدن این صحبتها، از جای جای جهان.
🔹در انتهای صحبت، آقا مثل پدری مهربان، که حواسشان به تمام فرزندانشان بود، هوای فرزندان لبنانی و یمنی خودشان را هم داشتند و به آنها، امیدی برای ادامهی مسیر مقاومت و بشارتی برای پیرزوی دادند:
«لبنان نماد مقاومت است. لبنان ضربه خورده، لکن خم نشده، به زانو درنیامده. دشمن ضربه میزند، امّا «فَاِنَّهُم یَألَمونَ کَما تَألَمون»؛ خودش هم ضربه میخورد. و آن که در نهایت پیروز است، قدرت ایمان است و صاحبان ایمانند. لبنان نماد مقاومت است و پیروز خواهد شد؛ یمن هم نماد مقاومت است و پیروز خواهد شد. و انشاءالله دشمن و متجاوزین، در رأس همهی آنها آمریکای طمّاع و جنایتکار، مجبور خواهند شد دست از سر مردم منطقه و ملّتهای منطقه بردارند و با ذلّت از این منطقه انشاءالله خارج بشوند.»
🔹حالا تمام حسینیه به خصوص فرزندان لبنانی، که از ظلم زمانه به آغوش گرم پدرشان پناه آورده بودند، یکپارچه شور و تکبیر شدند و با این حرفها، خونی که از چشمها و دستهای مجروحان حادثهی پیجرها رفته بود و خونی که از پیکرهای شهیدان حزبالله بر زمین ضاحیه جاری شده بود، دوباره به رگهای مقاومت بازمیگشت.
🔹«والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته» که بر زبان پدر جاری شد، جمعیت یکپارچه به خروش آمد و با شعار و تکبیر، ایشان را بدرقه کرد.
🔎متن کامل را از اینجا بخوانید👇
khl.ink/f/58898
📝 #روایت_دیدار | روزی که مهمان حاج قاسم بودیم (بخش پنجم)
🖥روایت ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹اما انگار هیچکس پای رفتن و دل کندن از حسینیه را نداشت. همه دل دل میکردند تا کمی بیشتر بمانند. شاید بتوانند برای لحظهای، دوباره آقا را ببینند. اما میزبانی حاج قاسم، هنوز به اتمام نرسیده بود. حالا دختران و پسران او به نیابت از پدرشان، به میهمانان خوشآمد میگفتند. لحظات زیبا و ماندگاری رقم خورد. خانوادهی شهدای تشییع سردار و شهدای حادثهی تروریستی گلزار شهدای کرمان، در آغوش دختران حاج قاسم اشک میریختند و داغ دل سبک میکردند. هر چه باشد همولایتی بودند. از دیار مردمان صبور و غیور کرمان.
🔹و خانوادههای شهیدان لبنانی و زنان و دخترانی که در کنار دختران حاج قاسم، عکسی به یادگار برمیداشتند برای ثبت این روز خاطره انگیز و فراموش نشدنی در حسینیهی امام خمینی (ره).
🔍متن کامل را از اینجا بخوانید👇
khl.ink/f/58898
📝 #روایت_دیدار | روزی که مهمان حاج قاسم بودیم (بخش ششم)
🖥روایت ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹جزو آخرین نفراتی بودم که از حسینیه بیرون آمدم، اما هنوز هم چشمهایم به دنبال روایت آدمهایی بود که امروز اینجا جمع شده بودند. ناگهان چهرهی آشنایی را دیدم. چشمهایم خطا نمیکرد. خودش بود. سردار قاآنی، فرمانده سپاه قدس که به همراه سردار سلامی، فرماندهی سپاه پاسداران، در میان حلقهای از مردها، محصور شده بودند. انگار میزبانی حاج قاسم، تمامی نداشت.
🔹در گوشهای ایستادم. دو دل بودم جلو بروم یا نه، که خود سردار قاآنی، مثل پدری که دخترش را میبیند، با اشارهی یک دست، من را صدا کرد و با دست دیگر، مردها را کنار زد تا به سمتم بیاید. آنقدر گرم سلام و احوالپرسی کرد و متواضعانه حرفهایم را شنید و با مهربانی پاسخم را داد، که هرکس ما را میدید، گمان میکرد حتما سردار من را میشناسد. سردار سلامی هم با مهربانی و لبخند جلو آمد و سلام و احوال پرسی کرد. طولی نکشید که خانوادههای شهدا، در اطراف این دو سردار نامآشنا حلقه زدند و درد و دلهایشان را مطرح کردند.
🔹یاد حرف آقا و اشارهی ایشان به مکتب شهید سلیمانی افتادم. الحق که سردار قاآنی، جانشین خلف سردار عزیز ما بود. و سردار سلامی، پیرو مکتب این شهید بزرگ. در آخر سردار قاآنی، برایم دعای خیری کرد و من هم با آیت الکرسی، بدرقهشان کردم.
🔎متن کامل را از اینجا بخوانید👇
khl.ink/f/58898
ریحانه
📝 #روایت_دیدار | روزی که مهمان حاج قاسم بودیم (بخش هفتم)
🖥روایت ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹کوچههای منتهی به خیابان جمهوری، پر از زنان و مردان و کودکانی بود که چفیهها و سربندها و عکسهای توی دستشان گواهی میداد از دیدار با پدر بازگشتهاند. هنوز هم چشمهایم به دنبال روایت کسانی بود که امروز اینجا جمع شده بودند. ناگهان سرداری را دیدم که، سرش را به زیر انداخته بود و تنها و بدون محافظ داشت به سمت خیابان میرفت. قدم تند کردم و خودم را به او رساندم. درخواست کردم برایم خاطرهای از سردار بگوید. انگار میزبانی حاج قاسم هنوز هم تمام نشده بود و داشت برای من سنگ تمام میگذاشت. چرا که سردار حسین معروفی را در مسیرم قرار داده بود. سرداری کرمانی، که رفاقتی سی ساله با حاج قاسم داشت و سینهاش گنجینهی خاطرات فراوانی از او بود. کسی که خودش در زمان حیات حاج قاسم، کتاب «بچههای حاج قاسم» را در مورد او نوشته بود. سردار یک خاطرهی جذاب برایم تعریف کرد. خاطرهاش برای بیست و هشت سال پیش بود. زمانی که یک شب را میهمان خانهی حاج قاسم بوده و حاجی به او گفته:
«من از خدا دو چیز خواستم. اگر بخواهم برای اسلام و انقلاب کار کنم، باید خودم را وقف کنم.»
🔹سردار معروفی ادامه داد:
سپس حاج قاسم، انگشت اشارهاش را بر روی شقیقهاش گذاشت و گفت: «دوم هم اینکه خدا اینقدر به من مشغله بدهد که حتی نتوانم فکر گناه کنم، چه برسد گناهی مرتکب شوم.»
🔹من هنوز داشتم به عمق خواستههای حاج قاسم از خدا فکر میکردم که سردار معروفی از من خداحافظی کرد، سوار ماشین شد و رفت.
🔎متن کامل را از اینجا بخوانید👇
khl.ink/f/58898
📝 #روایت_دیدار | روزی که مهمان حاج قاسم بودیم (بخش هشتم)
🖥روایت ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار و سخنرانی رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹حالا من درست در وسط خیابان کشوردوست ایستاده بودم. جایی که بارها و بارها حاج قاسم از آن گذشته بود و به دیدار رهبر انقلاب رفته بود. مردی که کشورش را و مردم کشورش را دوست داشت و خودش را وقف آنها کرد و زمانی که شهید شد، یک کشور دوستش داشتند و به احترامش قیام کردند. یاد جمله امروز آقا افتادم که گفتند: ««مکتب سلیمانی» [که همان] مکتب اسلام است، مکتب قرآن است و او به این مکتب پایبند بود و به آن عمل میکرد. شد شاخص، شد محور، شد مرکز. ما هم اگر همان ایمان را، همان عمل را، همان عمل صالح را داشته باشیم، میشویم سلیمانی.»
🔹فکر میکنم ایکاش همانقدر که حاج قاسم را دوست داریم، به مکتبش پایبند باشیم تا هر کداممان بتوانیم در هر شغل و موقعیتی که هستیم، مثل او بشویم.
🔍متن کامل را از اینجا بخوانید👇
khl.ink/f/58898