⭕️ زندگی در سایهی فقر
#داستان_دادهمحور
قسمت اول👇
🔻من سارا هستم، دختر ۱۲ سالهی یک خانوادهی معمولی در یکی از محلههای تهران. زندگی ما با کوه بزرگی از مشکلات گره خورده.
🔺مادرم میگوید وقتی من به دنیا آمدم، پدرم صاحب یک مغازهی کوچک بود و به سختی میتوانستیم روزهایمان را بگذرانیم.
🔻حالا، با این اوضاع اقتصادی، دیگر امید چندانی به بهبود شرایط نیست.
🔺هر روز صبح، وقتی از خواب بیدار میشوم، بوی نان تازه به مشامم میرسد. مادر من همیشه تلاش میکند تا صبحانهای ساده برای ما آماده کند. اما وقتی از پنجره به بیرون نگاه میکنم، تنها چیزهایی که میبینم، خانههایی هستند که به تدریج، فروریختن وضعیت زندگی را نشان میدهند.
🔻اجارهها هر روز بالا و بالاتر میرود و در بین همسایههایمان، صحبت از افزایش اجارهخانهها بسیار شنیده میشود. در این محله، بیشتر ما فقط در یک اتاق زندگی میکنیم. البته برای ما که ۴ نفر هستیم خوب است اما دلم برای کمال، پسر همسایه مان میسوزد که با پدر و مادر و ۴ خواهر و برادر و مادربزرگ پیرش، در یک اتاق زندگی میکنند.
🔺ولی ما، نان مان را در تنور امید گرم میکنیم و پدر و مادرم، به آمدن روزهای روشن چشم دوخته اند...
#پهلوی
=======================
⚠️ این داستان، الهامگرفته از آمارهای پژوهشی است که میتوانید در اینجا مشاهده کنید...
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🆔 @soada_ir