eitaa logo
شروع دوباره ..
1.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
602 ویدیو
30 فایل
خداحافظ‌رفیق‌سابق
مشاهده در ایتا
دانلود
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 0️⃣2️⃣ سیدهادی رسید دانشگاه رو گوشیم میس انداخت سوار ماشین شدم سید هادی: عمه میشه شما رانندگی کنی - باشه عزیزم سیدهادی به عمه نرجس ات گفتی هادی: آره عمه به گوشی نرجس تک انداختم تابیاد پایین منو نرجس و هادی تو حیاط رو تخت نشسته بودیم - نرجس به آقامحسن چیزی گفتی + نه آجی نتونستم آخه دیشب میگفت داداش حسین بیاید باهم کت وشلوارمون ست کنیم - هادی جان کار خودته تو برو بالا شروع کن از سوریه گفتن منو نرجس هم میایم کمکت بهش میگیم مجروح شده بریم بیمارستان اما میریم معراج الشهدا دیگه اونجاهم پدر و مادرشون هست راحتر میشه نرجس کی به مادرشوهرت و پدرشوهرت گفته + دایی آقامحسن حاج سجاد - وای چقدرسخته هادی: پس من میرم زود بیاید منو تنها نذارید نرجس : نه برو ماهم میایم وارد اتاق شدیم صدای هادی میومد آره داداش اوضاع سوریه خیلی بده خدا لعنت کنه این داعش محسن : هادی نمیدونم چرا دلم از صبح بی قراره نگران حسین برادرمم هادی : نگران نباش ان شاالله خیره محسن : ان شاالله ما داخل شدیم - سلام إه هادی تو کی اومدی هادی : یه ربعی میشه - داشتید از سوریه میگفتید هادی : آره چطورمگه - برادر دوستم که همرزم آقاسیدحسین مجروح شده تو بیمارستان آقامحسن میاید بریم حالش بپرسیم صدام لرزید از حال آقاحسین هم باخبر میشیم یهو محسن ازجاش بلندشد نرجس منو نگاه کن حسین شهید شده تو‌ چشمای من نگاه کن بگو + محسن آره محسن : برادر جوانم شهادت سیدحسین برای همه فامیل خیلی سخت بود اما برای سیدمحسن و سیدهادی بیشتر ازهمه سخت بود سیدمحسن که تنها برادرش ازدست داده بود سیدهادی هم رفیق همیشگیش را اونشب همه محارم و رفقای سیدحسین راهی معراج الشهدا شدن واقعا خیلی سخت بود عروسی بچه ها کلا کنسل شد اما سیدحسین تو وصیت نامه اش از هردوشون خواسته بود بعداز مراسم چهلم عروسیشون برگزار کنند اما بچه ها گفتن مهر ماه بااعیاد ولایت جشن عروسیشون میگرن مراسم ختمش خیلی شلوغ بود بچه های دانشگاه و اساتید همه اومده بود استاد مرعشی و موسوی و صبوری وخیلی های دیگه اومده بودن سید حسین هم مثل خیلی دیگه از مدافعین حرم تاییدش رو حجاب و ولایت فقه بود مراسم چهلم حسین برابرشد با طرح ولایت دانشجویی خیلی دلم میخاست بدونم طرح ولایت چیه زهرا میگفت طرح ولایت یه دوره بصیرت افزایی - مذهبی هست اساتید کشوری میان برامون از ظهور حضرت حجت (ع) ، ولایت فقیه، شیعه لندنی و.....صحبت میکنند استاد رائفی پور، استاد قرائتی، حجت الاسلام محمدهاشمی، استادپارسا و دکترمتین از اساتید این دوره بودن دکتر رائفی پور برامون از ظهور حضرت مهدی صحبت میکردن وای خدایا چرا من انقدر در غفلت غرق بودم درمورد امام زمانم حجت الاسلام هاشمی از شیعه لندنی گفتن شیعه لندنی ساخته و پرداخته غرب بود و نمومه‌ بارزش هم داعش بود که میخاست شیعه جعفری را بد در نظرجهانیان بد جلوه بده استاد پارسا برامون از ولایت فقیه گفتن ایشان گفتن غرب شیعه مثل کبوتر توصیف کرده بالهای این کبوتر شهادت (عاشورا) و انتظار (ظهور) است سپر این کبوتر ولایت فقیه است الان تازه درک میکنم چرا نرجس سادات همیشه میگفت آقا ( رهبر) خیلی مظلومه واقعا خیلی بهره دینی از طرح ولایت بردم دارد... @KhateShohada_313 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 1️⃣2️⃣ نزدیکیم و علاقه ام به حجاب خیلی بیشتر شده بود حضورم در جاهای مذهبی هم خیلی بیشتر شده بود امروز قراربود زهرا بیاد خونه ما میگفت باهات یه کاری دارم که اگه بشنوی خیلی خوشحال میشی صدای زنگ در بلند شد این صددرصد زهرا بود + سلام خاله خوبید؟ ٬٬ممنونم دخترم تو خوبی؟ پدر و مادرت خوبن ؟ برادرات خوبن ؟ + همه‌خوبن سلام دارن خدمتون این نرگس کجاست ؟ - آی آی زهراخانم غیبت ؟ + بروبابا کدوم غیبت ؟ - زهرا چیکارم داشتی؟ + نرگس جان من تو چندماه دنیا اومدی؟ - إه بگو دیگه + اووووم قراره چندتا تیم بسیجی جمع آوری آثار شهدا کارکنند تو دانشگاه - یخ این کجاش ذوق مرگی منو داره من مگه بسیجی ام + نه نیستی اما من میتونم یه همراه باخودم تو این پروژه داشته باشم - واقعا + آره به جان خودم راست میگم - وای زهرا عاشقتم حالا تیم ما چه کسانی هستن + من ،تو، داداشم و علی - علی کیه؟ اون وقت + صبوری نرگس یه چیزی میگم جیغ جیغ نذاریا - چی + منو‌ علی فرداشب محرم هم میشیم - چــــــــــــــــــــــــی الان به من میگی خرس پشمی براش پرت کردم بچه پررو بذار من نامزد کنم اگه بهت گفتم + تو نامزد کنی بخوای نخوای من میفهمم - یعنی چی؟ - هیچی از فردا مصاحبه با خانواده شهدای مدافع حرم شروع میشود اولین مصاحبه ما با خانواده مادرشوهر نرجس شد قرار براین شد فردا بریم بسیج دانشگاه ومن باهشون تماس بگیرم رسیدم دانشگاه رفتم دفتر بسیج خواهران شماره تماس خونه شهید حسینی گرفتم پدرشون برداشت - الو سلام منزل شهید حسینی °° بله بفرمایید - ببخشید حاج خانم هستن؟ °° بله چنددقیقه ای گوشی دستتون == بله بفرمایید - سلام خانم حسینی خوب هستید ؟ == ممنون ببخشید شما - نرگس ساداتم خواهر عروستون == شرمنده نرگس جان نشناختم واقعا حال روحیم خوب نیست - بله میدونم حاج خانم اگه اجازه بدید میخایم با چند رفقای حسین آقا مزاحمتون بشیم == نرگس جان والا ما تاحال با کسی درمورد حسین صحبت نکردیم اما شما به خاطر نرجس بیاید عزیزم - ممنونم حاج خانم پس اگه اجازه بدید ما فرداساعت ۶ غروب مزاحمتون بشیم == مراحم هستید تشریف بیارید - ممنونم * : نرگس سادات چی شد - برای فردا ساعت ۶ هماهنگ کردم *احسنتم خواهر موسوی -زهرا ولی جای من تو تیم شما نیست برادر و همسرتو هستن من به اونا نامحرمم چیکارمیکنم توی این تیم *نرگس سادات تو مگه از برادرمن چیزی دیدی که اینجوری میگی - این چه حرفیه من پسری به چشم پاکی برادرت ندیدم اما مطمئنم حضورم هم باعث آزار خودم هم اون بنده خداست * نرگس آجی این راهو خود شهدا سرراهت گذاشتن - خداکنه حرف تو باشه * نرگس سادات بریم مزارشهدا توسل کن به خودشون من مطمئنم خودشون میگن حرف منه یانه - باشه بریم وارد مزارشهدا شدیم رفتیم سر مزار یکی از شهدای مدافع حرم *نرگس آجی من میرم سرمزارشهیدم توام حرفات بزن - باشه آجی زهرا ازم دور شد شیشه گلاب ریختم رو مزارشهید با دستم مزارش لمس میکردم من تازه قدم به راهتون گذاشتم چطوری تو یه تیم نامحرم هست کارکنم ؟ نکنه بجای ثواب گناه کنم شب بعداز خوندن نماز مغرب راهی خونه شدیم چشمام قرمز قرمز بود - سلام عزیزجون حالم خوب نیست میرم بخابم خاهشا کسی نیاد سراغم چشمام بستم خواب دیدم تو مزارشهدا دارم راه میرم یهو از مزارشهدا تو یه منطقه جنگی حاضر شدم شهید ململی صدام کرد خانم موسوی این اسامی ثبت کنید تو این دفتر پرونده هاشون که کامل شد بدید امضاش کنم دارد... @KhateShohada_313 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 2️⃣2️⃣ باصدای الله اکبر اذان صبح از خواب بلندشدم جمله شهیدململی باخودم زمزمه کردم خانم موسوی پرونده تکمیل کنید بدید امضاکنم انگار حرف زهرابود شهدا خودش خاستن توی این راه باشم گوشیم برداشتم به زهرا اس مس دادم: سلام آجی بیداری * سلام عزیزدل آجی آره - زهرا من تو تیم میمونم *وای خدایا شکرت - کاری نداری خواهری * نه عزیزدلم فقط فردا ساعت ۵:۳۰ غروب دانشگاه باش - باشه خداحافظ * یاعلی نمازمو که خوندم مفاتیح برداشتم تا یه دعا بخوانم بازش کردم مناجات امیرالمومنین اومد یاداعتکاف افتادم چه دوره ای عالی بود ساعت ۴:۳۰ ظهر پاشدم رفتم سمت کمد مانتو و شلوار سرمه ای برداشتم با یه روسی سفید که طرح لبنانی سرکردم دفعات استفاده من از چادر خیلی بیشتر شده بود اما هنوز تو دانشگاه سر نکردم از عزیزجون و آقاجون خداحافظی کردم رفتم دانشگاه کلا تعطیل بود فقط بسیج دانشگاهی فعالیت میکرد تا برسم دانشگاه ساعت شد ۵ رفتم بسیج خواهران درزدم دیدم بسته است کلا اومدم شماره زهرا بگیرم که ببینم کجاست که صدای آقای کرمی مانع شد + خانم موسوی برگشتم سمتش با دیدن مدل روسرویم خیلی خوشحال شد انگار -بله + زهرا داخل بسیج برادران هست در نیمه باز بود بدون اینکه دربزنم رفتم داخل آقای صبوری دست زهرا تو دستش بود تا منو دید از خجالت آب شد منم باصدای که شیطنت توش موج میزد : زهرا جونم سلام زهرا: سلام تو درزدن بلدنیستی - حالا فلفل قرمز ن .... هنوز جمله کامل نکرده بودم که یهو آقای کرمی داخل شود وگفت فلفل قرمزچیه وای خدایا آب شدم بعدازیه ربع فهمیدم برای تقدیر از خانواده شهید یه جعبه شیرینی + یه نیم سکه بهارآزادی با یه لوح خیلی زیبا از تصویر و قسمتی از وصیت نامه شهید است تهیه شده به سمت خونه شهید راه افتادیم تو ماشین قراربر این شد چون فامیل ما هستن من مصاحبه انجام بدم رسیدیم خونه شهید من زنگ زدم سلام خانم حسینی سلام نرگس جان بیاید داخل حاج خانم جلوی در منتظر ما ایستاده بود ‌-سلام حاج خانم مادرشهید:سلام دخترم خوبی ؟ ممنون شما خوبی ممنونم دستم گرفتم سمت زهرا حاج خانم ایشان دوستم هستن ایشانم برادر و همسرشون هستن واز رفقای حسین آقا هستن خدابهشون سلامتی بده برای مادراشون حفظ کنه آقای صبوری و مرتضی: ممنون حاج خانم -حاج خانم خیلی ممنون که اجازه دادید ما بیایم مادرشهید:خواهش میکنم دخترم - اگه اجازه میدید مصاحبه شروع کنیم مادرشهید بفرمایید -بسم الله الرحمن الرحیم امروز مورخ تاریخ ....... در خدمت خانواده شهید مدافع حرم سید حسین حسینی هستیم مادر بفرمایید خودتون معرفی کنید و نسبت باشهید بگید مادر شهید: بسم الله الرحمن الرحیم بنده انسیه سادات موسوی مادرشهید مدافع حرم سیدحسین حسینی هستم - خانم موسوی برامون از دوران کودکی حسین آقا برامون بگید؟ مادرشهید: خانواده ما هم فوق العاده مذهبی هم پرجعمیت حسین سال ۶۸ دنیا اومد پدرش تو ماموریت تو کرمانشاه بود حسین تو محرم دنیا اومد مادرشوهرم با همسرم تماس گرفت گفت خداباز یه پسر بهتون داده همسرم گفت فدای حسین زهراست مادر اسمش بذارید حسین حسین تا ازبچگی هم بین خودش و نامحرم یه پرده حیا قائل بود یادمه یه بار برادربزرگش سیدمحسن تو مدرسه خورده بود زمین سرش شکسته بود سیدحسین ۶ سالش بود بهش گفت پسرم من میرم مدرسه اما تو به چیزی دست نزنیا یه دوساعت کارم طول کشید اومدم خونه دیدم حسین پرده آشپزخونه آتش زده خاموشم کرده درباز کردم اومدم تو دیدم نشسته وسط آشپزخونه دست میزنه میگه مامان ببین بازی کردم خیلی باآرامش نشسته بود با خاکسترا نقاشی میکرد رو دیوار بعداز چندتاسوال گفتم حاج خانم چطوری تصمیم گرفتن برن سوریه ترم شش دانشگاه بود دوستش جانباز مدافع حرم شده بود رفتیم دیدن اون باهم توراه گفت مامان اجازه بده منم برم مسئولیت ما سنگین تره چون سیدهستیم عمه جانم وسط دشمنه یک هفته ای طول کشید تا بارفتنش موافقت کنم - حاج خانم سفارش اصلیشون چی بود حجاب و نماز و ولایت فقیه یه ساعت بعد همه خداحافظی کردیم و رفتیم یک هفته ای از دیدارما میگذشت رفتم تو پذیرایی رو به آقاجون گفتم - آقاجون آقاجون : جانم بابا - میخام برای همیشه چادر سرکنم آقاجون : آفرین دخترم پس بالاخره عاشقش شدی - خیلی شرمنده چادرم دارد... @KhateShohada_313 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 3️⃣2️⃣ آخرای تابستان بود همه جمع شده بودن خونه ما پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات و خانواده همسرسیدهادی جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه ها مشخص کنیم قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه عروسی نرجس سادات عید غدیر بدون مولودی تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم آرایشگاه مزون و.... قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تراز منابع فقهی بود سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه ترم سوم دانشگاه شروع شد برای منم یه شروع نو بود فردا از صبح تاشب کلاس دارم اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم قراربراین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا برم سیدهادی استاد دعوت کرده بود آقاجون هم حاج کمیل را قراربود من کارت ببرم بدم به زهرا کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد منم دارم به حرفاش گوش میدم توهمین حین مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن یهو یاد کارت عروسی افتادم - راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم دیدم صداش بغض آلودشد *نرگس عروس شدی؟ - توروخدا کم خوشحال شو زهرا * جان زهرا بگو کارت عروسی کیه ؟ - مال نرجس چرا ناراحتی شدی؟ * هچی چیزه - چیزه چیه ؟ آخه درست حرف بزن منم بفهمم با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت : اونیکه باید بگه که ساکته فعلا - والا من که نمیفهمم تو چی میگی دارم میرم نماز میای؟ *تو برو منم تا یه ربع دیگه میام -؛باشه مرتضــــی نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه نشست کنار علی و کارت گرفت سمتم زهرا: بفرما آقامرتضی اگه الان کارت عروسی خودش بود چیکار میخاستی بکنی برادرمن دستم بردم وسط موهام با ناراحتی گفتم : چیکارکنم آخه زهرا زهرا : چیکارکنی ؟ هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره + نگو خدانکنه زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست زهرا: پس چیه؟ + میترسم میترسم نرگس سادات بین منو استاد مرعشی استاد مرعشی انتخاب کنه زهرا: استادمرعشی؟ + یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟ + آره من مطمئنم زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه +چیکارکنم آخه خواهرمن زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت ..... دارد... @KhateShohada_313 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
خسته شدید - خیلی استاد چرا ما اومدیم خوب همین فیلمش بعدا سر کلاس میدیم استاد : چون تو سفر میشه طرف مقابل شناخت...... دارد.. @KhateShohada_313 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 5️⃣2️⃣ شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای غمناک ترین قسمت حضورمون تو‌ نیروگاه حضور درسایت شهید احمدی روشن روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم لب پل نشسته بودم زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری میکردن استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست •• خانم موسوی میخاستم حرفمو بزنم یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد مرتضی : استاد میاید بریم قایق سواری استاد : گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم فعلا بااجازه - بفرمایید اردو تموم شد ما برگشتیم خونه سه روز از عروسی بچه ها میگذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم وارد کلاس شدیم استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن تااومدم بشینم •• خانم موسوی لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید باشما یه کار شخصی دارم - بله چشم استاد کلاس تموم شد همه بچه ها از کلاس خارج شدن منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم استاد رفتن سمت در کلاس ودر باز گذاشتن •• خانم موسوی حقیقتا این حرف خیلی وقته میخام بهتون بگم تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن - بله حق باشماست من الان در خدمتم بعداز ده دقیقه با تامل و خجالت گفت •• میخاستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم - استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم اجازه بدید من فکر کنم •• بله حتما رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه باید با آقاجون مشورت کنم تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات! - ازم خواستگاری کرد زهرا : چییییییییی - إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت زهرا : تو جوابت چیه ؟ - پسر خوبیه شاید جواب مثبت دادم زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری - زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم فعلا یاعلی وارد خونه شدم عزیزجون رفته بود خونه همسایمون برای کمک به آش نذری رفتم لباسام عوض کردم اومدم تو پذیرایی روم نمیشود به آقاجون بگم آقاجون : نرگس جان بابا چیزی میخای به من بگی؟ - آقاجون میخام یه چیزی بهتون و باهتون حرف بزنم آقاجون : باشه بابا بریم حیاط رفتیم حیاط رو تاپ دونفر نشستیم آقاجون شما به من اطمینان دارید آقاجون : گل ناز بابا این چه حرفیه چی شده باباجان - آقاجون قول بدید ازدستم ناراحت نشید آقاجون - چشم بابا بگو چی شده - حاج بابا استادم ازمن امروز خواستگاری کرد آقاجون : خب باباجان این اون مقدمه چینی نمیخاستم دخترم وقتی یه دختر بزرگ میشه هزارتا خواستگار داره توام که سه ترم این آقا میشناسی فکرات بکن جواب بده اما نرگس سادات تا نگفتی بله من پشتم اما با گفتن بله باید تا آخر به پای بله ای که گفتی بمونی - آقاجون اجازه میدید برم شلمچه فکر کنم جواب بدم آقاجون : آره بابا برو دارد... @KhateShohada_313 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
بزرگترین کشورهای جنگ درگیر داعش هستن ولی ما تو کشورمون امنیت کامله با اونکه همسایهای نزدیک ما همه تو آتش جنگ با داعش هستن دارد... 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
آقامرتضی خواستگاری کنه نظرتو چیه نرگس سادات؟ عزیز من درس دارم عزیزجون:مادر فدای شرم و حیات بشه پس مبارکه دارد... 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 9️⃣2️⃣ قراره ساعت ۶ غروب مرتضی اینا بیان خونمون یه کت و شلوار مجلسی کرم رنگ پوشیدم با یه روسری بلند سفید طلاکوب روسریم مدل لبنانی سرم کردم چادر سفید رنگ سرکردم اومدم تو پذیرایی عزیزجون : مادر فدات بشه ک مثل فرشته ها شدی ساعت ۶ بود صدای زنگ در بلند شد آقاجون در بازکرد سلام حاج کمیل خوش اومدی همه نشسته بودند عزیزجون: نرگس دخترم چای بیار اول به حاج کمیل و خانمش گرفتم بعد مامان و بابام زهرا به مرتضی رسیدم یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود حاج کمیل : حاجی اگه اجازه میدید این دوتا جوان برن حرفاشون باهم بزنن بابا: حاجی صاحب اختیاری نرگس بابا با آقامرتضی برید حیاط حرفاتون بزنید جلوتر از مرتضی رفتم تو‌حیاط +چه حیاط خوشگلی دارید - ممنونم + خانم موسوی اینا ادعا نیست خودتون ۳ ترم بامن هم دانشگاهید زندگیم فدای حضرت علی و بچه هاش از لحاظ مالی هم خودتون میدونید که مشکلی ندارم یه ۴۵ دقیقه حرف زدیم وارد اتاق شدیم مادر مرتضی : دخترم دهنمون شیرین کنیم - هرچی آقاجونم بگه آقاجون : مبارک باشه حاج کمیل : حاجی محرمشون کنیم تا عقد تو محیط دانشگاه راحت باشند آقاجون : بله ان شاالله آزمایشهاشون انجام بدن مبعث آقارسول الله صیغه شون کنیم که میشه ۵ روز دیگه حاج کمیل : تاریخش عالیه زندگیشون ان شاالله سیره رسول الله باشه مرتضی اینا که رفتن دیدم گوشیم داره ویبره میره اس مس بود باز کردم از طرف زهرا بود زنداداش جونم داداشم میگه فردا ساعت ۸ حاضرباش خانم بیایم دنبالت بریم آزمایشگاه - چشم خواهرشوهر جان از خواب بیدارشدم - مامان مامان من کدوم مانتو و روسریم بپوشم عزیزجون : الان میام کمکت چی شده نرگس جان - مامان الان میان من چـــــــــــی بپوشم عزیزجون: اون مانتو صورتی آستین سه ربع با شلوار دمپا مشکی با ساق دست سفید و روسری سفید داشتم حاضر میشدم صدای زنگ دراومد عزیزجون : پسرم بیاید بالا + ممنونم مادرجان به نرگس خانم میگید بیان یهو رفتم بیرون باخجالت گفتم من حاضرم قرار بود زهرا و همسرشم باما بیان آزمایش دادیم گفتن فردا جواب حاضره قرارشد مرتضی بره جواب بگیره اگه مشکلی نبود با بچه ها بیان دنبالم بریم برای خرید حلقه خیلی استرس داشتم گوشی گرفته بودم دستم بهش زل زده بودم شماره زهرا نمایان شد . - جانم زهرا √ حاضرباش میایم دنبالت - باشه وارد پاساژ شدیم زهراگفت : علی جان من اینجا یه لباس دیدم بریم اون ببین بعد رو به ما گفت شماهم برید حلقه بخرید با مرتضی آروم و خجول به حلقه ها نگاه میکردیم + نرگس خانم اگه از حلقه ای خوشتون اومد حتما بگید - بریم داخل دوتا رینگ ساده سفیدانتخاب کردیم داشتم از مغازه میومدم بیرون که مرتضی صدام کرد + نرگس خانم یه لحظه بیا این انگشتر زمرد ببین انگشتر گرفت سمتم قشنگه خانم ؟ - بله قشنگه + مبارکت باشه -آخه این خیلی گرون آقای کرمی +نرگس خانم دیگه از بعد شما سادات منی منم همسرت بانوجان دیگه اون طوری صدام نکن -چشم اما این گرونه + نه نیست مبارکت باشه دارد... 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 0️⃣3️⃣ چندساعت دیگه منو مرتضی محرم میشیم قرارمون این شد که یه صیغه ای موقت محرمیت بینمون خونده بشه تا روزجشن حجاب خطبه عقدمون تو دانشگاه خونده بشه همه مهمونا تو پذیرایی بودن منم با لباس سرتاسر سفید تو اتاقم مادر آقامرتضی که دیگه مادرجون صداش میکردم با زهرا اومدن تو اتاق مادرجون : ماشاالله عروسم چقدر نازشده عزیز مادر این چادر سرت کن مرتضی بیرون منتظره - چشم مادرجون چادرم سر کردم چون آقایون هم شامل دامادمون بودن تو اتاق بودن من کت وشلوارسفید پوشیده بود دو صندلی کنار بود یه سفره عقد روبرمون یه طرف قرآن من گرفته بودم یه طرفش مرتضی عاقد واردشد شروع کرد به خوندن خطبه عقد منو زهرا از قبل هماهنگ کرده بودیم زهرا بجای گل چیدن بگه عروس رفته کربلا گل بیاره عاقد: عروس خانم دوشیزه محترم مکرمه خانم سیدنرگس موسوی آیا وکیلم شما عقدموقت به مدت ۲۵ روز به عقد آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟ زهرا: عروس رفته کربلا گل بیاره عاقد : برای باردوم آیا وکیلم عروس خانم ؟ زهرا : عروس رفته کربلا گلاب محمدی بیاره عاقد: به سلامتی برای بار آخر آیا وکیلم - با استناد از حضرت صاحب الزمان و بااجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله عاقد : به پای هم پیر بشید آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟ + بله عاقد مبارک باشه مادرجون: پسرم انگشتر حلقه دست عروست کن مرتضی دستمو گرفت تو دستش و حلقه تو دستم کرد + مبارکت باشه خانم گل - ممنونم آقا مبارک شماهم باشه و تک تک بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن هدایا تمام شد مرتضی آروم زیر گوشم گفت : ساداتم برو چادرتو با چادرمشکی عوض کن بریم امامزاده حسین و مزارشهدا - چشم چادرم تعویض کردم سوارماشین شدیم دست تو دست هم وارد مزارشهدایم باهم سرمزار چندتا شهید رفتم - مرتضی ( برای اولین بار اسمش گفتم ) + جانم ساداتم - بریم سرمزار شهید ململی + بریم خانم گل حدود ۱ ساعتی مزار شهدا بودیم بعد رفتیم خونه تو خونه پدرم اعلام کرد بچه ها تصمیم گرفتن عقدشون تو دانشگاه به صورت ازدواج دانشجویی بگیرن ساعت ۱ نصف شب بود مهمونا رفتن همه رفته بودن فقط خودمون بودیم مادرجون اینا بلندشدن برن - خیلی خسته شدی آقا + نه عزیزم فردا میام دنبالت بریم دانشگاه دوست دااااااارررررممممم سرم انداختم‌ پایین +حرف من جواب نداشت خانم گل - منم دوست دارم دارد... 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 1️⃣3️⃣ مرتضی قراربود ۹ صبح بیاد داشتم تو کمدم دنبال لباسی میگشتم که هم شیک باشه هم جلف نباشه چون‌مرتضی به سبک و رنگ لباس خیلی حساس بود رو گوشیم میس انداخت با هیجان از خونه خارج شدم از ماشین پیداشد اومد سمتم یه شاخه گل رز قرمز گرفت سمتم + برای سادات قشنگم - ممنون چرا زحمت کشیدی به سمت دانشگاه حرکت کردیم سرراهمون دوتا جعبه شیرینی خریدیم - آقا اول این بریم این شیرینی بین بچه ها پخش کنیم بعدش بریم واحدفرهنگی برای ازدواج دانشجویی ثبت نام کنم + باشه چشم وارد آمفی تائتر شدیم باهم که وارد شدیم صدای جیغ و کف و سوت بچه ها بلند شد همه شون میزدن رو‌سن آمفی تائتر شیرینی شیرینی شیرینی منو مرتضی همهمه بچه ها آقای کرمی هم قاطی مرغا شد اخوی از همین روز اول بابا شروع نمیکردی زی زی بودن شیرینی پخش کردیم داشتم با یکی از خواهران حرف میزدیم + سادات جان یه لحظه - جانم آقا + بریم واحد فرهنگی مشخصاتمون تو سیستم جامع ازدواج دانشجویی ثبت کنیم -باشه باهم رفتیم واحد فرهنگی مسئول واحدفرهنگی یه آقای حدود ۵۵-۶۰ ساله بود به اسم آقای مددی +سلام آقای مددی آقای مددی : سلام پسرم مبارکتون باشه دوتا از بهترین بچه های دانشگاهمون باهم ازدواج کردن + ممنونم شمالطف دارید تایم ناهار بود داشتیم وارد آمفی تائتر میشدیم مرتضی گفت نرگس جان ناهار بریم بیرون این حرف مرتضی برابرشد با لحظه ی ورود من به سالن جانشین فرمانده برادران : کجا ان شاالله فرمانده امروز باید برای همه ما ناهار بخری - ای بابا آقای اصغری ورشکسته میشیما آقای اصغری: نترسید خواهرموسوی ۳ روز مونده به جشن حجاب یا عقدمون مونده بود از مرتضی خواستم چفیه ای که چندسال پیش از آقا یادگاری گرفته بود بندازه گردنش خودمم اون چفیه که آقا با نامه فرستاده بودن بعنوان روسری سرم کردم فاطمه و زهرا خواهرای آقامرتضی تو‌حسینه منتظر بودن سخنرانیم تموم شد برم چادر عقدمو سر کنم برنامه با تلاوت چند آیه از سوره نور شروع شد بعدپخش سرودملی مجری شروع کرد به صحبت بسم الله الرحمن الرحیم امروز دورهم جمع شدیم تا از بانوی محجبه و نخبه دانشگاهمون تقدیرکنیم با گفتن این حرف مرتضی دستم فشار داد گفت بهت افتخارمیکنم ساداتم تائیر و سرود برگزار شد مجری: دعوت میکنم از مهمان ویژه برنامه مون خواهربسیجی سرکارخانم نرگس سادات موسوی با یه صلوات ایشان دعوت کنید تشریف بیارن بالا -بسم الله الرحمن الرحیم ای زن از فاطمه اینگونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب سلام خدمت همه بزرگواران امروز که تو این جایگاه قرارگرفتم تااز عشقم به والاترین پوشش جهان چادر بگم خواهرای عزیزم یه روزی حتی فکرشم نمیکردم عاشق چادربشم اما باعنایت شهدا همه چیز بدست آوردم بعدازشهدا باید خواهری تشکر کنم که منو تو این راه قرارداد خانم زهرا کرمی من امروز از عنایت شهدا علاوه بر نخبه بودن محجبه هم هستم امیدوارم یک روزی تمام بانوان سرزمینم حجاب فاطمی برسر بذارند ممنونم که به حرفام گوش دادید مجری : خواهر موسوی خیلی ممنونم ازتون بایه صلوات محمدی بدرقه شون کنید اما حالا یه برنامه خیــــــــــــلی ویژه داریم دارد... 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 2️⃣3️⃣ مجری : خب یه نیم ساعتی ما این پرده ها بندازیم تا سن برای برنامه ویژه مون حاضر بشه پشت سن یه اتاق فرمان بود که به سن باز میشه بچه ها سفره عقد پهن کردن وسط سن عاقدهم اومدن بالا مرتضی تو اتاق بود منو که با چفیه دید گفت : چه خوشگل شدی ساداتم - میدونستی مرتضی ۳ دقیقه دیگه عقدموقتمون تموم میشه بهت نامحرم میشیم + ساداتم چه شیطون شده بجاش ۵ دقیقه دیگه تا ابد محرمم میشی مجری اومدگفت : بچه ها بیاید بشین بعد پرده ها جمع کنیم رفتیم بالا به سفره عقدم نگاه کردم از چفیه بود پرده ها که جمع شد همه حاضرین تو سالن جیغ ،دست،سوت زدن مجری : اینم برنامه ویژه مون به افتخارشون یه دست خوشگل بزنید ساعت نشون مرتضی دادم - ۳ دقیقه تموم شد +۲ دقیقه یعنی مونده عاقد بعداز خوندن متن عربی خطبه عقد دائم گفت : سرکارخانم نرگس سادات موسوی آیا وکیلم شما را با مهریه ۵ سکه بهار آزادی یک دست آینه و شمعدان و یک سفر کربلای معلی عقد دائم آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟ - با استناد از آقا صاحب الزمان و با اجازه پدر و مادرم و بزرگترها بله عاقد : به میمنت و مبارکی آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟ + بله تا بله گفتم دخترا هلهله کردن پسرا سوت میزدن مبارکتون باشه + هول بار اول بله گفتی - خودتی گل خشکیده و نقل بود که از هر طرف سرم کشیده میشود مجری: لطفا این میکروفون بدید دست آقای داماد خب آقای داماد مبارک باشه الان با عروس خانم کجا میرید + مزارشهدای گمنام دانشگاه باهم رفتم سرمزارشهدای گمنام ترم چهارم دانشگاه با محرمیت ما شروع شد دوهفته از شروع ترم میگذره تو ماشین مرتضی بودیم داشتیم میرفتیم خونشون گوشیم زنگ خورد فاطمه صالحی بود بچه تهران بود اما دانشجوی دانشگاه ما از بچه های بسیج گوشی جواب دادم - الو سلام فاطمه جان خوبی؟ - مبارکت باشه ان شاالله به پای هم پیر بشید - واقعا چه جای قشنگی من تا حالا نرفتم خوش به سعادتون رفتی دعا کن منم یه بار برم حسرت به دل نمونم - بزرگیت میرسونم - یاعلی خداحافظ ‌ مکالمه ام که تموم شد رفتم تو فکر ای بابا نکردیم ماهم میرفتیم خطبه عقدمون اونجا + نرگس سادات چی شد رفتی تو فکر - دوستم بود + متوجه شدم اما کجا خیلی دوست داری بری؟ - کهف الشهدای تهران میترسم حسرت به دل بمونم + نرگس تو‌کهف الشهدا دوست داری بری به من نگفته بودی؟ - روم نشد + خانم گلم عزیزم من و شما الان ازهمه بهم نزدیکتریم هروقت چیزی خاستی بگو‌ یا میتونم همون موقعه انجام میدم برات یانه میمونه برای بعد اما نذار حرف تودلت بمونه - باشه چشم من خیلی دوست دارم برم کهف الشهدا + امشب میام خونتون با حاج باباحرف میزنم فردا پس فردا بریم - آخجون + اوج هیجانت با آخجون خالی میکنی یعنی ؟ - پس چیکارکنم + تشکرات همسری - یعنی چی؟ دیدم لپشو آورد جلو گفت تشکر کن منم هنگ موندم از خجالت داشتم آب میشدم +نرگس تا تشکر نکنی نمیریما هیچی نگفتم نیم ساعت گذشته بود اما مرتضی نمیرفت - آقا دیرشدا مادرجون نگران میشن + تشکر کن بریم لب به دندون گرفتم خیلی سریع و کوتاه تشکر کردم صدای خنده اش فضای ماشین برداشت کی فکرش میکنه پسر محجوب و سر به زیر دانشگاه انقدر شیطون باشه دارد... 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀