eitaa logo
شروع دوباره ..
1.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
602 ویدیو
30 فایل
خداحافظ‌رفیق‌سابق
مشاهده در ایتا
دانلود
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 ️⃣1️⃣ سوار اتوبوس شدیم به طوری اتفاقی من و زهرا کرمی کنار هم قرار گرفتیم زهرا شروع کرد به حرف زدن منو شما چند تا رتبه با هم فرق داریم بله میدونم اسم من زهراست منم نرگس ساداتم ای جانم ساداتی میگم نرگس با اونکه مانتویی چقدر با حجابی ممنونم زهرا جان شروع کردیم به حرف زدن باهم دوست شدیم زهرا اینا ۴ تا بچه بودن مرتضی- مجتبی- فاطمه - زهرا پدر زهرا جانباز جنگ بود تو عملیات کربلای ۵ جانباز شده بود چند ساعت بعد رسیدیم دریا همه کنار هم آب بازی میکردن ولی من تنها روی یه تخت سنگ نشسته بودم و به دریا نگاه میکردم چند متر اون طرف تر زهرا و برادرش باهم آب بازی میکردن زهرا باحجاب کامل و برادرشم با لباس یقعه طلبگی معلوم بود خیلی باهم صمیمی بودند تا آقای صبوری همکلاسیمون رفت سمت آقای کرمی زهرا هم اومد پیش من نرگس پاشو بیا بریم صدف جمع کنیم باشه ناهار منو زهرا با هم خوردیم بعد از ناهار به سمت ویلا راه افتادیم ویلای ما تا ویلای آقایون ۳۰۰ متری فاصله داشت فضای ببینشم یه جنگل سرسبز بود منو نرگس یه دختر خانمی به اسم مرجان رفیعی با هم تو یه اتاق بودیم مرجان دختر کاملا بی حجاب بود من که انقدر خسته بودم بدون شام خوابیدم فردا صبح بعد از صبحونه زهرا اعلام کرد داریم میریم بازار محلی اما خانمها حواسشون باشه از کاروان جدا نشن منو- زهرا کنار هم راه میرفتیم خرید میکردیم چشمام خورد به یه دست فروش که لباس محلی میفروخت چهار دست خریدم برای خودم - نرگس سادات- رقیه سادات و زن سیدهادی خریدم بعد از ظهر بعد از نماز صرف ناهار یه مقداری استراحت به سمت چند تا امامزاده که تا ویلا فاصله داشتن حرکت کردیم من هم طبق معمول به حرمت مکانی که قرار بود بریم چادر سر کردم روز سوم اردومون در شمال رفتیم تلکابین سوار بشیم تعداد دخترا ۳۰ نفر بود و تو کابین ۶ تا خانم سوار شدیم عصری ساعت ۴ بعد از ظهر به سمت مشهدالرضا حرکت کردیم @KhateShohada_313 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀