#معجزه_قسمت_دوم #قم
🌹🌿🍁🌹☘🌿🍁☘🌹🌿🍁🌹🌿 🌿
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠
🌸 از شهر مقدس قم🌸
14.
🔸معجزه دعای توسل
📒 قسمت دوم:
🔸روز تشییع جنازه، همه افراد کاروان آمده بودند. با چند اتوبوس به طرف قبرستان ابوطالب حرکت کردیم تا جنازه را از سردخانه آنجا تحویل بگیریم و بر آن نماز بخوانیم و به طرف شرایح ببریم.
وقتی رسیدیم، من به یاد آوردم که آن مرحومه در فرودگاه جدّه از من تربت کربلا خواسته بود. از اهل کاروان پرسیدم چه کسی همراه خودش تربت آورده است؟
یکی از زائران گفت: «من در هتل، مُهر کربلا دارم.»
گفتم: «سریع یک ماشین دربست بگیرید و بروید آن را برایم بیاورید.»
تعدادی از خواهران حوزه علمیه همدان نیز در کاروان بودند که کارهای غسل و ... را انجام دادند.
آنها به من گفتند: موقع غسل متوجه شدیم جسد ایشان بسیار تازه است و انگار همین الان از دنیا رفته است؛ و این در حالی بود که از فوتشان بیش از یک هفته میگذشت!
من یک بار دیگر پیش مسئول قبرستان رفتم و اصرار کردم که جنازه را همانجا دفن کنیم؛ ولی او گفت: «به هیچ وجه ممکن نیست!»
دیگر دستمان از همه جا کوتاه شده بود و مطمئن شدیم که باید به شرایح برویم.
در ورودی قبرستان، جای مخصوصی بود که بدن را آنجا گذاشتند تا بر آن نماز بخوانیم.
هنگام نماز، جوانی با لباس عربی آمد و نگاهی به ما و جنازه کرد و گوشهای ایستاد. بعد از نماز، فاتحهای قرائت کردیم و وقتی جنازه را از زمین بلند کردیم تا به طرف آمبولانس ببریم، همان جوان به من اشاره کرد و پرسید: «میخواهید جنازه را کجا ببرید؟»
گفتم: «اینها میگویند باید آن را به شرایح ببرید».
گفت: «نه، لازم نیست؛ جنازه را برگردانید و همینجا دفن کنید!»
نمیدانم چه شد که پیش خودم فکر کردم حتما او با این قبرستان آشناست و میتوان به حرفش اطمینان کرد. به دوستان گفتم: «برگردید!»
مثل اینکه کسی آن جمعیت زیاد را رهبری میکرد! همه به طور هماهنگ برگشتند و با گفتن «لا الهالا الله»، «محمد رسولالله» و «علی ولیالله» به داخل قبرستان رفتند.
در قبرستان و نزدیک یک تکدرخت، دو کارگر قبری را کنده و منتظر ایستاده بودند. نمیدانم چه شد که وقتی این صحنه را دیدم، جلو افتادم و به جمعیت گفتم: «ببرید آنجا!»
نزدیک کارگران که شدیم، یکی از آنها پرسید: «جواز دفنتان کجاست؟»
گفتم: «از مدیر کاروان بگیرید!»
در کاروان تعدادی کشاورز هم بودند که رفتند و بیلها را از آن کارگرها گرفتند. آنها نیز کناری ایستادند و ما جنازه را با آداب شیعی، به همراه تربت کربلا در قبر گذاشتیم و تلقین خواندیم و قبر را پوشاندیم.
شگفت آنکه حتی یک نفر هم از مسئولان و کارکنان یا نگهبانان آنجا به ما نگفت که چرا جنازه را اینجا دفن میکنید؟! گویا قبرستان در دست ما بود؛ اصلاً ما نیز طوری رفتار میکردیم که انگار آنجا ایران است!
کار تمام شد و خانم مجیدی در بهترین جای قبرستان ابوطالب آرام گرفت؛ جایی که هر زائر ایرانی وارد قبرستان میشود، اول چشمش به آنجا میافتد.
وقتی به هتل برگشتیم، همه از این ماجرا در تعجب بودیم که یکدفعه آقای ملایری در زد و وارد شد. گفت: «حاجآقا، همین الان به ایران تلفن زدم؛ خانوادهام گفتند درست همان موقع که ما مشغول تشییع جنازه بودیم، در ایران "مراسم دعای توسل" برگزار کرده و به چهارده معصوم متوسل شده بودند که جنازه در قبرستان ابوطالب دفن شود.»
تازه فهمیدیم در حالی که آن همه مکاتبات و رایزنیها با مقامات بلندپایه مثل امیر مکه و ... نتوانسته بود کاری از پیش ببرد، یک توسل به ائمه (علیهم السلام) آنقدر سریع و راحت همه کارها را درست کرده بود!
برای مراسم ختم ایشان نیز اسباب کار به شیوهای عجیب فراهم شد؛ چنانکه در هتل، مراسمی باشکوه و معنوی برگزار شد که حدود هزار نفر در آن شرکت کردند.
فردای آن روز با خودم گفتم حتما کسی که از مراسم فیلمبرداری کرده، تصویر آن جوان عرب را نیز ضبط کرده است. پیش او رفتم و گفتم: «امکان دارد تصاویر دیروز را ببینیم؟»
گفت: «کدام قسمتش را میخواهید؟»
گفتم: «قسمتی که در حال نماز خواندن بودیم. میخواهم تصویر آن جوان عرب را ببینم.»
گفت: «چند دقیقه قبل از شما، آقای ملایری پیش من آمد و خواست که تصویر آن جوان را حذف کنم! استدلالش هم این بود که چون او به ما کمک کرده، ممکن است مسئولان مکه فیلم ها را ببینند و ایشان دستگیر شود.»
با خود گفتم حتماً این هم حکمتی دارد که ما نتوانیم فیلم یا عکسی از ایشان داشته باشیم.
بعد از سالها، هنوز هم وقتی آن خاطره را مرور میکنم، بغض گلویم را میگیرد و اشکم جاری میشود.
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
@Biglari114
🔸خاطرات بین المللی دعای توسل
eitaa.com/Khaterate14