eitaa logo
🇮🇷 ناحیه امام حسین«ع» کرج
972 دنبال‌کننده
56.1هزار عکس
8.8هزار ویدیو
717 فایل
#انقلاب_ادامه_دارد #تمدن_نوین_اسلامی #جوان_مومن_انقلابی کانال اصلی @Basijnewsir_Karaj
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا ام البنین(س) 🏴اگر عباس ماه هاشمین است 🏴هنرجوی امیر المومنین است 🏴اگر اسطوره ی فخر و ادب شد 🏴چو مامش حضرت ام البنین است مراسم سالگرد شب وفات حضرت ام البنین(س) با سخنرانی و روضه حجت الاسلام حجازی نیا امام جمعه محترم شهر گرمدره در مسجد جامع پذیرایی: کیک و چای 1400/10/25 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسم رب الشهداء والصدیقین آخرین باری که اعزام شدن ۱۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ بود🌅 خب اون زمان‌گرمدره مثل الان زیاد پیشرفته نشده بود که همه خبر ها به دستمون برسه🗣 گرمدره اون زمان روستا بود... بعد از چند روز بی خبری برادرم به من گفت حالا که اینجا کسی خبر نداره بریم اورین🚶‍♂️(یکی از محله های شهریار) شاید اونجا کسی چیزی بدونه رفتیم اورین و از چند تا از خانواده هایی که بچه هاشون به جبهه رفته بودند سوال کردیم که شما خبری از رزمنده ها تون دارید؟که در کنار اون خبری هم از محمدرضا بگیریم اما اونها هم هیچ خبری نداشتن برگشتیم.... تا اینکه حدود ۲ روز بعد از شهادت ایشون(۲۱/۱۰/۱۳۶۵)شهید امرالله دادخواه زنگ زد به خانواده ایشون توی کرج و خبر شهادت شهید رو بهشون داد💔 البته ما هنوز هم اینجا خبری نداشتیم و کسی چیزی به ما نمیگفت؛ همه اهالی محله‌ خبر داشتن به جز ما.... اونروز رفتار همه با من خیلی متفاوت شده بود انگار که می خواستن من متوجه نشم مثلا مردم کوچه تا من رو میدیدن میرفتن خونه هاشون یا...رفتار های اینچنینی خب من فهمیدم که یک اتفاقی افتاده...اما وقتی از اقوام می پرسیدم کسی چیزی نمی گفت 😞 اون موقع امکاناتی هم نبود که ما درست متوجه بشیم...فقط یه نامه بود که اونم خیلی دیر به دستمون میرسید حتّی نامه‌ای که شهید به ما داده بود دو روز بعد از شهادتش رسید به دست ما...💌 تا اینکه شب برادرم اومد خونه ما.همه متعجب شدیم.بعد‌از‌شام پرسیدم که داداش چرا اومدی؟ ایشون هم گفت من میخواستم برم کرج گفتم یه سری هم این جا بزنم. متعجب شدم!چون رفتارش خیلی عجیب بود یکم که گذشت من ازشون پرسیدم داداش از محمدرضا خبری نداری؟؟؟ گفتن چرا اتفاقاً پریروز دیدمشون و.... یک جوری صحبت می کردند که من متوجه نشم دختر و پسرم هم خواب بودن😴 من گفتم داداش یچیزی شده،اونم هی میگفت نه حالش خوبه و... خلاصه انقدر پاپیچش شدم که گفت خواهر جنگه دیگه یه نفر زخمی میشه یه نفر شهید میشه... حتی اون اول هم به من گفت که محمدرضا زخمی شده...🥀 پرسیدم که داداش واقعا زخمی شده ؟؟؟برادرم گفت که بالاخره باید واقعیت رو قبول کنیم آقا محمدرضا شهید‌شده🍂 خب خیلی شب سختی بود اونشب دخترم آزاده اون زمان ۸ ساله بود و تازه کانامه‌ش رو گرفته بود،منتظر پدرش بود که پدرش بیاد و کارنامه رو به پدرش نشون بده...🥺 پسرم حمید هم که اون زمان ۴ ساله بود...بعضی اوقات سراغ پدرش رو میگرفت... یادمه یک روز برف اومده بود و من با بچه ها پشت شیشه داشتیم برف رونگاه میکردیم پسرم حمید به من گفت: مامان من برم کفشهای بابا رو بیارم بزنم تو برف ها انگار که بابا اومده؟ . یادمه روز تشییع ایشون رو، که چقدر باشکوه برگزارشد خلاصه که زیبایی اون روزها خیلی بیشتر از سختی و ها مصیبتی بود که بر ما وارد شده بود.... چرا که ما حضرت زینب سلام الله رو الگوی خودمون میدونیم و به رسم حکم ما رایت الا جمیلا همه این اتفاقات زیبایی و عشق بود والسلام علیکم و رحمة الله اعظم بچم همسر شهید محمدرضا بورقی امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌹
بسم‌رب‌الشهداء‌والصدیقین روزی که گفت می خوام برم گفتم نرو هر کاری که میخوای انجام بدی همینجا انجام بده من طاقت دوری تورو ندارم..... اما هر کاری کردم حریفش نشدم گفت من فردا صبح می خوام برم بعد بهم گفت ننه تو باید مثل حضرت زینب باشی راه بی‌بی رو ادامه بدی و پشت حضرت امام ره تا آخرین نفس باشی خلاصه حریفش نشدم رفت دم در حیاط وایساد تا پدرش اومد با پدرش خداحافظی کرد کلید رو بهش دادم که اگه اومد و ما خونه نبودیم باهاش باشه گفت نه من کارم ۱۲ روز بیشتر طول نمیکشه وقتی هم که بیام تو خونه ای خلاصه ۱۲ روز گذشت منتظرش بودم که برگرده یهو دیدم زنگ در به صدا در اومد با شور و شوق رفتم دم در.... البته قبلش دیدم دارن توی بلندگو یک چیزی اعلام می کنند انگار یک مراسم پرشکوه داشتن دیدم یکی از خانم های همسایه اومده دم در بهم گفت یک شهید آوردن توی محله بیا بریم ببینیم منم پاشدم رفتم گفتم بیچاره مادرش و خوش به حال خودش که این همه جمعیت براش اومده ..... خیلی به حال اون شهید گریه کردم خانم همسایه به من گفت حالا تو ام بیا بریم تشییع جنازه این شهید حالا این میدونست اما من نمیدونستم نامدارم شهید شده خلاصه رفتیم بیرون..... رفتیم سر خیابون من چادر رنگی داشتم یهو دیدم یه نفر برگشت از پشت به من گفت بمیرم برات نامدارت شهید شده... همچین که گفت نامدار شهید شده ها دیگه جایی رو ندیدم فقط دیدم یه ماشین داره میاد. به خودم که اومدم، دیدم تو ماشینم. دیدم منو بردن تو مسجد نذاشتن من ببینمش. اما وقتی آوردنش خونه، ... دیدم که....... پیکر پاره پاره شده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسیج پاره ی تن مردم است. (مقام معظم رهبری) ✅پذیرایی از رهگذر ها با چای وکیک یزدی به مناسبت رحلت حضرت ام البنین (س) توسط خیرین در سعادتیه 📆 شنبه ۱۴۰۰/۱۰/۲۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همزمان با سالروز شهادت خانم ام البنین(س) و در روز تکریم از مادران و مسران شهدا دیدار و عیادت از مادر "شهیدان حیدر خانی" با حضور نماینده محترم ولی فقیه و فرمانده محترم سپاه ناحیه امام حسین(ع) کرج 🔰پایگاه راهیان قدس🔰 ⚘ روابط عمومی حوزه ۱۲۱ سردار شهید مهدی باکری کرج⚘
📸 گزارش تصویری/ آغاز فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن نورا در کرج ⏹ فاز سوم کارآزمایی بالینی واکسن نورا در کرج آغاز شد. برای دیدن تصاویر کلیک کنید 👇🙏🌸 https://basijnews.ir/fa/news/9407703 به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐 @basijalborz_irankochak
برگزاری ویژه برنامه وفات حضرت ام البنین (س) در شهر گرمدره ویژه برنامه وفات حضرت ام البنین (س) و یادواره مادران و همسران شهدا با روایتگری حاجیه خانم زیبا سلگی، مسئول ستاد پشتیبانی جنگ کرج در دوران دفاع مقدس برگزار شد. https://basijnews.ir/00dTNa به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐 @basijalborz_irankochak