معرفی کتاب فهمیده رزمنده کوچک
کتاب فهمیده رزمنده کوچک نوشتهٔ قاسم کریمی اشارهای به تاریخ جنگ تحمیلی دارد. عظمت ایثار و فداکاری که در هشت سال دفاع مقدس روی داد و نقش آن در تغییر سرنوشت مردم ایران، به گونهای است که بیهیچ تردیدی وجود چنین مجموعهای ضروری به نظر میسد تا نسل نوجوان بتواند با زوایای مختلف عمق و شکوه این از خود گذشتگی، آشنا شود.
شاید تا کنون بارها این جمله را شنیده باشید که «گذشته چراغ راه آینده است». در پس این عبارت ساده و کوتاه، حقیقتی عظیم نهفته است که توجه به آن میتواند هر ملتی را در مسیر تاریخشی، به سعادت و کمال برساند. در این زمینه، دانستن تاریخ معاصر، نقش و اهمیت برجستهتری دارد و این اهمیت، در مورد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، غیرقابل انکار است.
کتاب فهمیده رزمنده کوچک یکی از عناوین مجموعهای است که، در راستای واگویی تاریخ معاصر با همکاری جمعی از نویسندگان شکل گرفته است. هدف اصلی این مجموعه بیان اهداف، فرازها، خاطرات همچنین وقایع اساسی و تأثیرگذار جنگ بوده است، بدون آنکه به دنبال تحلیل این وقایع باشد.
#معرفی_کتاب
〰🌸〰 گریزی به کتاب قصه دلبری 〰🌸〰
نمی دانم گفتن دارد یا نه. از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند آن هم وسط دانشگاه.😳
وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم 😐 اونم با چه کسی! اصلا باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آنها مذهبی هم نبودند.😕
از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی،اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یکوری میانداخت روی شانه اش. شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می رفت کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم:« این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده!»😁
به خودش هم گفتم.آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. آن دفعه را خودخوری کردم. دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود.زور می زد تا جلوی خنده اش را بگیرد.😅
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود. هر موقع می رفتیم, با دوستانش آنجا می پلکیدند. زیرزیرکی می خندیدم و می گفتم:« بچه ها، بازم دار و دسته محمدخانی! » بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند، بعضی هم مخالف. معروف بود به تندروی کردن و متحجر بودن. از او حساب می بردند، برای همین ازش بدم می آمد.
فکر می کردم از این آدم های خشک مقدس از آن طرف بام افتاده است.📿
آنهایی که با افکار و رفتارش موافق بودند می گفتند: شبیه شهداست، مداحی می کنه ، می ره تفحص شهدا !!!
#معرفی_کتاب
#شهیدانه
#قصه_دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@rayatol_hoda
@hoze120
برشی از کتاب
"تنها، زیر باران"
روایت زندگی شهید مهدی زین الدین
گفت: «اعلام کن همه جمع بشن. میخوام
براشون صحبت کنم.» نگران گفتم: «آقامهدی حرف از موندن بزنی، خودت رو سبک کردیا.
این بندههای خدا از بس سختی کشیدن و برای عملیات امروز و فردا شنیدن،
خسته شدن. خدانکرده حرفت رو زمین میزنن. شما فرماندهلشکری،
خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی.» یک لبخند روی لبهایش کاشت. دست روی شانهام
زد و گفت: «من از خدا یه آبرو گرفتم، همون رو هم خرج راه خودش میکنم.
تو نگران نباش.»
والسلام علیکم را گفته و نگفته، صدای صلوات
دشت را پر کرد. در یک چشمبههمزدن،
دورش شلوغ شد؛ شلوغ و شلوغتر. از دور، هرچه چشم چرخاندم
نتوانستم ببینمش. داشتم نگران میشدم که دیدم روی شانه بلندش کردند،
بردندش توی دل جمعیت. همانهایی که یکصدا ساز
رفتن میزدند، حالا یکصدا شعار میدادند:
فرماندهی آزاده،
آمادهایم آماده.
از آن روز، دو ماه گذشت تا اولین نیروها
رفتند مرخصی.
#معرفی_کتاب
〰🧡〰 گریزی به کتاب آفتاب در حجاب 〰🧡〰
قصه غریبی است این ماجرای عطش.
و از آن غریبتر، قصه کسی است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگی، التیام و دلداری دهد.
گفتن درد، تحمل آن را آسان تر میکند اما نهفتنش و به رو نیاوردنش، توان از کف میرباید و نهال طاقت را میسوزاند، چه رسد به این که علاوه بر هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش، بخواهی به تسلای دیگران بایستی و به تحمل و صبوری دعوتشان کنی.
باری که بر پشت توست، ستون فقراتت را خم کرده است، صدای استخوانهایت را درآورده است، پیشانیات را چروک انداخته است، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است، میان مفصلهایت، فاصله انداخته است، تنت را خیس کرده است و چهرهات را به کبودی کشانده است و ...
تو در این حال باید بخندی ک به آرامش و آسایش تظاهر کنی تا دیگران اولا سنگینی بار تو را در نیابند و ثانیا بار سبکتر خویش را تا بیاورند.
این، حال و روز توست در کربلا
#معرفی_کتاب
#آفتاب_درحجاب
~ گروه فرهنگی رایهالهــدی ~
~ پایگاه شهیدان ترکیان ~
@rayatol_hoda
〰💚〰محمد پیامبری برای همیشه 〰💚〰
سیّد الشهدا (ع) فرمود: «بزرگترین منزلت را نزد پیامبر (ص) کسانی داشتند که بیش از همه با مردم مواسات داشتند»
مواسات، یعنی مردم را در سود و شادی خود، شریک کردن و در غم و مشکلات مردم، شریک شدن. پیامبر (ص) می فرمود:هر یک از شما که به مردم نزدیک تر است و در مشکلات و مصیبت ها در کنار مردم است و به آن ها کمک می کند، نزد من عزیزتر و محترم تر است.
این منطق پیغمبر (ص) بود. ما پیامبر (ص) را از زبان کسی بشناسیم که بیش از همه او را می شناخت؛ زیرا پیغمبر فرمود:حسین(ع) از من است و من از حسین(ع)؛ حسین(ع) من است و من حسینم. اگر دقیق تر به این حدیث نگاه کنید، در واقع معنایش این است که ما یک شخصّت هستیم، یک راهیم، یک فکریم، یک ایده هستیم.
سیّد الشهدا (ع) فرمودند:محترم ترین اشخاص نزد پیامبر(ص)، کسانی بودند که بار مردم را برمیداشتند؛ یا بار مادی یا بار فکری و یا بار معنوی؛ اما باری را از مردم بردارند و مشکلی از مشکلات آنان را حل کنند. بعد فرمود: «مَن سَألَهُ حاجَةً لَمْ یَرجِعْ إِلّا بِها أوْ بِمَیْسُور ٍ مِنَ الْقَوْلِ»
هر کس به پیامبر (ص) رجوع میکرد و از او چیزی و کمکی می خواست، محال بود که بی جواب و با دست خالی برگردد، پیغمبر(ص) اگر داشت، می داد و اگر نداشت، او را با کلمات زیبا بدرقه می کرد، از او عذر می خواست، به او آرامش می داد، و به گونه ای سخن می گفت که از دادن آن چیز هم نزد آن فرد عزیزتر بود. هیچ کس از محضر پیامبر (ص) ناراحت بیرون نمی رفت، حتی دشمنانش وقتی نزد ایشان می رفتند و در ساحت قدس پیامبر (ص) قرار می گرفتند، از جلسه که بیرون می آمدند، نمی توانستند از او متنفر باشند، «وَ صارَ لَهُمْ أباً» پیامبر (ص) برای مردم پدر بود، «وَ صارُوا عِنْدَهُ سِواء» و همه مردم بدون استثناء در چشم او مساوی بودند، برای هیچ کس بی دلیل، احترامی بیش از بقیه یا بی احترامی قائل نمی شد. پیامبر (ص)، اهل « تَسوِْیَةُ النَّظَرِ و الْا سِتِْماعَ بَین اَلنَّاسِ» بود؛ یعنی حتی نگاهش مردم به تساوی می چرخید و حتی به سخنان افراد که گوش می داد، به طرز مساوی گوش می داد. تا این حد بر حقوق بشر تأکید و دقت داشتند. حتی حق نگاه کردن به او و حق گوش دادن به سخنانش.
📚آنچه مطالعه کردید، خلاصه ای از مجموعه گفتار «طرحی برای فردا» دیدگاه های استاد حسن رحیم پور(ازغدی) را بازتاب می دهد.📚
#معرفی_کتاب
#محمد_پیامبری_برای_همیشه
#گروه_فرهنگی_رایه_الهــدی
#پایگاه_شهیدان_ترکیان
#حوزه_120_حضرت_آسیه
@rayatol_hoda
💛گزیده ای از کتاب سقای آب و ادب💛
عباسِ امّ البنین:
میخواستم بخوابم و مادر در کنار بسترم نشسته بود و مثال همیشه برایم شعر تعویذ می خواند؛ من بی مقدمه پرسیدم:مادر! چطور شد که شما همسر پدر شدید؟
پدر که امیرالمومنین است و وصی خاتم المرسلین است؟
مادر شروع کرد به قصه گفتن، قصه وصلت با پدر. و من جای اینکه بخوابم لحظه به لحظه بیدارتر می شدم.
....
باغی سرسبز و خرم و باطراوت بود با درختانی انبوه و سرشار از میوه و شاخه هایی توبه تو. جایی که من نشسته بودم از کنارم نهری زیبا و زلال و گوارا میگذشت. به آسمان نگاه کردم. چقدر نزدیک بود. ماه چقدر زیبا ودوست داشتنی بود در کار درخشش بود و انبوهی از ستارگان در اطرافش پرتو افشانی می کردند. و من به آسمان می اندیشیدم که چگونه بدون ستون افراشته شده است و به قدرت و عظمت خداوند که این همه زیبایی را خلق کرده است. ناگهان دیدم که ماه از آسمان جدا شده، آرام و خرامان فرود آمد و در دامان من نشست و به دنبال آن سه ستاره از آسمان جدا شدند و فرود آمدند و در دامان من، به دور ماه حلقه زدند. و من غرق در حیرت و شگفتی بودم که از هاتفی شنیدم:
بشارت باد بر تو ای فاطمه! که یک ماه و سه ستاره از دامن تو پدید می آیند که پدرشان سرور و مولای خلایق، بعد از رسول اللّه است. وقتی که من این رویا را برای مادرم گفتم، پدر در آستانه خیمه ایستاده بود و ما او را نمی دیدیم. مادرم موهای مرا شانه می کردو در اندیشه بود که چه می تواند باشد، تعبیر این رویای شیرین. بر دلش گذشت و گفت:تو با بهترین خلق امکان _بعد از رسول اللّه _ازدواج میکنی و حاصلش چهار پسر خواهد بود. اولی همچو ماه و سه دیگر چون ستاره.
و نمی دانم که مادر، خود چقدر یقین داشت به این تعبیر.
پدر گفت:حرفهایتان را شنیدم،رویای تو صادق است دخترم! و شاهدش اکنون در خیمه من نشسته است.
سه روز بود که عقیل، برادر علی بن ابیطالب مهمان پدر بود و ما که رسم نداریم تا سه روز از مهمان بپرسیم که به چه منظور آمده است، پدر هیچ سوالی از او نکرده بود.
روز اول پیش پایش شتری قربانی کرده بود و این سه روز را به پذیرایی و اختلال و گشت و گذار گذارنده بود. و امروز عقیل به حرف آمده بود و ماموریتش را از جانب علی برای خواستگاری از من مطرح کرده بود و پدر پاسخ داده بود : «اصل این پیشنهاد و خواستگاری اسباب شرف و افتخار ماست. اما من و همسرم باید تامل کنیم که آیا دخترمان شایستگی ورود به خانه وحی و همسری امیر مومنان را دارد یا ندارد؟
پدر به مادر گفت:تو چه میگویی؟ مادرگفت:ما همه تلاشمان را برای تربیت این دختر کرده ایم. بیش از این که کاری نمیتوانستیم بکنیم، وقتی امیر مؤمنان او را طلب کرده، حتما لیاقت او خبر داشته. علم و آگاهی علی به باطن امور بیش از ظاهر آن است. و من اشک شوقم را با آستین برچیدن که پدر و مادر میزان اشتیاق من را در نیابند. _و چه عبث_مادر گفت: تو، من و ما حق داریم که از شوق گریه کنیم، این وصلت اگر محقق شود اشک شوق بر دیده قبیله می نشاند. پدر به خیمه خود برگشته و در پاسخ عقیل که پرسیده بود چه خبر گفته بود:
_خبر خیر. ما راضی هستیم که دخترمان خادمه امیر المومنین علی بن ابیطالب بشود. عقیل گفته بود :خادمه نه، همسر. دختر شما نور چشم ماست.
#معرفی_کتاب
#سقای_آب_ادب
#پایگاه_شهیدان_ترکیان
@rayatol_hoda
#معرفی_کتاب 📚
پوتین قرمزها ❤️
~ گروه فرهنگی رایهالهــدی ~
~ پایگاه شهیدان ترکیان ~
@rayatol_hoda
🔸احمد آقا مخاطب شناسی را سرلوحه کارهای خودش در مسجد قرار داده بود.
🔸هرگز ندیدیم که در امور معنوی و دینی کسی را مجبور کند، بلکه آنقدر عاشقانه از زیبایی های اعمال دینی میگفت تا همه به آن گفته ها رفتار کنند.
🔸در مقابل گناه و معصیت واکنش نشان میداد.
🔸احمد آقا در زمینه فعالیت های بسیج مثل یک نیروی عادی حضوری فعال داشت اما تفاوتش این بود که وقتی بعد از گشت شبانه ساعت سه نیمه شب به مسجد برمیگشتیم و اکثر بسیجی ها مشغول استراحت میشدند، او به داخل شبستان میرفت و مشغول نماز شب میشد!
🔸خلاصه اینکه احمدآقا یک بسیجی واقعی بود؛ از آن بسیجی ها که حضرت امام خواسته بود با آنها محشور شود...
🔸یکی از نزدیکان شهید: احمد آقا نه تنها در موقع حضور ظاهری بفکر تربیت ما بود، بلکه حالا هم از ما جدا نیست و بدنبال هدایت ماست..
🔸از جمع سی نفره ما فقط هشت نفر برگشته بودند!! نمیدانید چه حال و روزی داشتم. یاد صحبت های احمد آقا افتادم که گفت برای شهادت باید التماس کرد، کسی همینطوری شهید نمیشه...💔
🔸حاج آقا حق شناس روی منبر گفتند: فدای آن جوانی که نمازش معراج بود. در قنوت نماز، به ملکوت آسمانها میرفت. قیامت و حساب اعمال را میدید. او مشغول نماز واقعی بود و همه مشغول نماز ظاهری بودند...
حاج آقا حرفی از کسی نزد اما
"همه میدانستند احمد آقا را میگوید..."🌱
#معرفی_کتاب
#تربیتی
#مدیران_جوان
#صالحین
#خودسازی
#پایگاه_فاطمیه
#حوزه_120_حضرت_آسیه
@hoze120
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
#معرفی_کتاب
#پسرک_فلافل_فروش
🔴 آتش دنیا را به جان خریدتابه آتش جهنم گرفتارنشود
هادی یکبار به دیدنم آمد و گفت: میخواهم برای پیادهروی #اربعین به بصره بروم و مسیر طولانی بصره تا کربلا را طی کنم. آن روز متوجه شدم که پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده، فکر میکنم حالت سوختگی داشت.
هادی به بصره رفت و ده روز بعد از اینکه به نجف رسید به منزل ما آمد. بعد از اینکه حالش کمی جا آمد، با هم شروع به صحبت کردیم. هادی از سفر به بصره و پیادهروی تا نجف تعریف میکرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود که بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود!
صحبتهای هادی را قطع کردم و گفتم: این زخم پشت دست برای چیه؟ خیلی وقته که میبینم. نمیخواست جواب بده و موضوع را عوض میکرد. اما من همچنان اصرار میکردم. بالاخره توانستم از زیر زبان او حرف بکشم! مدتی قبل، در یکی از شبها خیلی اذیت شده بود. میگفت که شیطان با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چارهای که به ذهنم رسید این بود که دستم را بسوزانم! من مات و مبهوت به هادی نگاه میکردم. درد دنیایی باعث شد که هادی از آتش شهوت دور شود. آتش دنیا را به جان خرید تا گرفتار آتش جهنم نشود.
🌷برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش🌷
#پسرک_فلافل_فروش
#تولید_محتوا
#کارگروه_فضای_مجازی
#پایگاه_شهید_پشنگ_زاده
#حوزه_120_حضرت_آسیه
#ناحیه_امام_حسین
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
به کانال بسیج ناحیه امام حسین (ع) بپیوندید🔻🌐
🆔@KhbareKaraj
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
#معرفی_کتاب
#دلتنگ_نباش
#شهید_قربانی
📚روایت «زینب» از «زینب» / معرّفی کتاب
❇️ کتاب «دلتنگ نباش» شرحی است از زندگانی و شهادت شهید «روحالله قربانی» شهید مدافع حرم که به قلم سرکار خانم «زینب مولایی» و کمک سرکار خانم «زینب عبد فروتن»، همسر شهید قربانی در بازگویی خاطرات این شهید، چندی پیش به چاپ رسید و در جریان دیدار هر دو بزرگوار با امام خامنهای، مزیّن و متبرّک به تقریظ ایشان نیز شد.
#تولید_محتوا
#کارگروه_فضای_مجازی
#پایگاه_شهید_پشنگ_زاده
#حوزه_120_حضرت_آسیه
#ناحیه_امام_حسین
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
به کانال بسیج ناحیه امام حسین (ع) بپیوندید🔻🌐
🆔@KhbareKaraj
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
#معرفی_کتاب
#تولید_محتوا
#مالک_زمان
#سردار_سلیمانی
🌷کتاب مالک زمان روایت کوتاهی از زندگینامه سردار شهیدحاج قاسم سلیمانی هست🌷
#پایگاه_شهید_پشنگ_زاده
#حوزه_120_حضرت_آسیه
#ناحیه_امام_حسین
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
به کانال بسیج ناحیه امام حسین (ع) بپیوندید🔻🌐
🆔@KhbareKaraj