eitaa logo
خُدایِ خُوبِ ابراهیم
607 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
80 فایل
باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم آن کس که باید ببیند، می‌بیند... 【کانال وقف شهیدابراهیم هادی】 🌿 کپی با ذکر #صلوات آزاد است. ادمین تبادل: @M_anan79
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ شوخی های ابراهیم و دیگر دوستانش، همیشه لبخند را بر لبان تمامی دوستان می ‌نشاند. یکبار دوستان سپاهی از جنوب به گیلان غرب آمدند، ابراهیم به همراه برخی دوستان در کنار آن ها نشسته بود، تنها چیزی که از جمع می شنیدم صدای خنده بود. وارد جمع آنها شدم و به ابراهیم گفتم، چیکار می کنید؟! به شوخی گفت، میخوای گریه کنم؟! بعد خیلی عادی زد زیر گریه و اشک از چشمانش جاری شد..... .💓 📕 سلام بر ابراهیم۲ ، ص۱۱۳ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ محفل عشق، زندگی به سبک شهدا. ✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim.💖 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹‍شوخی های ابراهیم و دیگر دوستانش، همیشه لبخند را بر لبان تمامی دوستان می ‌نشاند. یکبار دوستان سپاهی از جنوب به گیلان غرب آمدند، ابراهیم به همراه برخی دوستان در کنار آن ها نشسته بود، تنها چیزی که از جمع می شنیدم صدای خنده بود. وارد جمع آنها شدم و به ابراهیم گفتم، چیکار می کنید؟! به شوخی گفت، میخوای گریه کنم؟! بعد خیلی عادی زد زیر گریه و اشک از چشمانش جاری شد..... .💓 📕 سلام بر ابراهیم۲ ، ص۱۱۳ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ محفل عشق، زندگی به سبک شهدا. ✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim.💖 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹 ❣دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود. نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت. ❣همینطور که دور هم نشسته بودیم شروع به خُرد کردن نان نمود حسابی که ریز شد، محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود. 🌹 🌹 ‌✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim.💖 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍽 بعد از شام هر چه به ابراهیم گفتند که بیا و برای فرماندهان دعای توسل بخوان قبول نکرد، او با ناراحتی می‌گفت: من دعای خودم را خواندم! 👥 جلسه به پایان رسید و همه آماده بازگشت به محل قرارگاه و لشکر ها شدند. 🚗 حاج حسین می‌گفت: وقتی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم، یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم: برایت نان و کباب آوردم! 🍃 ابراهیم همینطور که پشت فرمان نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد! 🍃بعد هم گفت: من با بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم. بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند. 🍃چیزی نگفتم ، ابراهیم چند لحظه بعد گفت: تمام ما بسیجی هستیم، وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده تفاوت داشته باشد، آن موقع کار مشکل می شود... 🌷 🌷یادش با ذکر 📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرَج والعافِیهَ و العاقِبَهَ وَالنَصر.✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@Khoday_khob_ebrahim.💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°•|🍃🌸 ◽️نصیحت‌های ابراهیم به مردی که همسرش برایش مهم نبود: ◽️دوست عزیز! همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران! می‌دانی چقدر از جوانان با دیدن همسر بی‌حجاب شما به گناه می‌افتند؟ 📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
🕊 🌷شهیدابراهیم هادی بيشتر دوستان و بستگان ابراهیم می گویند: در آن دوران کثیف كه فساد همه جا را گرفته بود، اگر ابراهیم نبود معلوم نبود وضعيت ما چه مي شد؟! او ما را اول جذب زورخانه و ورزش می کرد،بعد ما را هیئت می برد. او دلسوزانه برای هدایت نزدیکان وقت می گذاشت... 🌷یادش با ذکر 📿اللهم عجل لولیک الفرج العافیه والعاقبه والنصر✨✨✨ ۳۱۳✨ 🇮🇷@khoday_khob_ebrahim💖 🍃🌼🍃🌸🍃🌹🍃🌼🍃🌸🍃
🌞 🌨⚡️ 🌹🕊شهید عبدالحسین برونسی 🏝 مسجدی ها چشم‌ انتظار فرمانده بزرگ جنگ بودند. 👀💭 فردی با یک موتور گازیِ 🛵 درب و داغان و دست های روغنی جلو در پارک کرد. پاسدارها گفتند برود جلوتر. موتوری بلافاصله رفت جلوتر و پارک کرد. چند دقیقه بعد مجری گفت 🎤: در خدمت فرماندهء جنگ✊🏻، حاج آقا برونسی هستیم 🤯 که به خاطر خرابی موتورشان کمی دیر رسیدند 🤭
🕊 سر ظرفشويی بودم. اومد وايستاد پشت سرم. اين جور وقتها میدونستم ڪه برای چی اومدہ. خودم رو محکم گرفتم.☺️ با آهنگ خاصی در گوشم گفت: "يڪ.... دو.... سه" هر چی قلقلکم😖 داد از سر جام تکون نخوردم و فقط خنديدم. خودش هم خيلی خنديد.😂 آخر سر با طرف راست بدنش بهم تنه زد. 😕 يجورایی هولم داد و گفت: "برو اون طرف، میخوام آب بڪشم."😁 به زور خودش رو کنارم جا داد و همه ظرف ها رو آب کشيد. هميشه تو ڪارهاے خونه کمکم میکرد.❤️ 👈 شهيد حاج رضا ڪريمے 📚 هزار از بيست، ص۹۶