گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم
زلف تو مرا عمر درازست ولی نیست
در دست سر مویی از آن عمر درازم
پروانهٔ راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم
چون نیست نماز من آلوده نمازی
در میکده زان کم نشود سوز و گدازم
در مسجد و میخانه خیالت اگر آید
محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم
گر خلوت ما را شبی از رُخ بفروزی
چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم
آن دم که به یک خنده دهم جان چو صُراحی
مستان تو خواهم که گذارند نمازم
محمود بُوَد عاقبت کار در این راه
گر سَر برود در سَرِ سودای اَیازم
حافظ غم دل با که بگویم که درین دور
جز جام نشاید که بُوَد محرم رازم
ممنون #جاناتان عزیز