eitaa logo
خودنویس
2.1هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
945 ویدیو
22 فایل
✒#زهراصادقی تخلص: هیام نویسنده سیاسی رمان نویس و تحلیلگر کارشناس ارشد جزا و جرم شناسی ارتباط با من @z_hiam کانال داستان ها http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸 سلام به همگی😊 ان شاء الله حالتون خوبه . آخیش امتحان هم تموم شد . الحمدلله بخیر گذشت.😁 از امروز ان شاء الله روال رمان ها درست میشه. فقط یه نکته یه وقت دیدید یک روز رمان نبود تعجب نکنید (نزنید منو 😩) چون ممکنه درحال مطالعه برای قسمت بعدی باشم. شما هم این چند وقت صباراشکورا را خوب تمرین کردید دیگه😁 خلاصه تمام تلاشم اینه که ان شاء الله به موقع بفرستم. بخاطر صبوری این چند روزتون واقعا سپاسگزارم 🌹
Haj yanos ZangiAbadi-www-mirzabeigi-com - http: taajil.ir .mp3
7.64M
این سخنرانی رو ‌لطفا گوش کنید. خیلی ها سوال داشتند راجع به شخصیت مبهم حاج حیدر توی رمان های حقیر و گفتند یه کم غیر واقعی بود که البته خب اینها رمانه و یه سری ویرایشاتی هم داره ، منتها واقعیشو اینجا گوش کنید . 👇👇👇👇 ✨شهیدی که با نویسنده زندگینامه اش تماس گرفت و راهنمایی اش کرد 🌷 📞سلام علیکم... من برای ترساندن نیامدن بلکه آمده ام برای ادای حقی که اینک بر ذمه تو افتاده است✨ منبع: بیداری ملت 🌸 @khoodneviss 🌸
خودنویس
این سخنرانی رو ‌لطفا گوش کنید. خیلی ها سوال داشتند راجع به شخصیت مبهم حاج حیدر توی رمان های حقیر و
❤️❤️❤️ لطفا وقت بزارید و تا اخر گوش کنید. شهدا و حتی اولیای خدا بعد از مرگ دستشون برای دستگیری خیلی باز هست.
خودنویس
💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃 #مَرد‌ِروی‌ِپشت‌بام18 نمیخواستیم کار به شکایت بکشه وحرف پخش بشه. بابا همه حرفهاشو با خانو
💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃 روزها به میگذشت و من روز به روز عاشقتر . هنوز سینا مرد روی پشت بام بود .به خاطر جلوگیری از حرف مردم کمتر خونمون میومد . روزهای شنبه که میرفت گوشه چپ سینه ام میگرفت. پریشون و دلتنگ میشدم . سختتر این بود که همه اینها برای خودم بود .روم نمیشد به کسی در مورد غمم از دوریهای کوتاه سینا بگم. شبها میرفتم بیرون وبه جای خالیش روی پشت بام نگاه میکردم. نمیدونستم یه روز برای همیشه دلم اونجا تنها میمونه. تازه تو خونه ها خط تلفن کشیده بودن. عصرهای چهارشنبه سینا زنگ میزد خونه و تاریخ اومدن مسعود رو میپرسید .بیشتر میثم برمیداشت . میفهموند که هستم. خوشحال بودم که هست، سلامت وتندرست. به یادم هست وهنوز دوستم داره. بالاخره تعطیلات پایان ترم مسعود ونجمه تموم شد وبرگشتن روستا. یکشنبه بود ساعت ۳عصر ، تلفن خونه زنگ خورد مسعود جواب داد از لحن حرف زدنش فهمیدم سیناست. از خوابگاه زنگ میزد . بعد از کلی خوش وبش کردن از برادرم خواست اخر هفته جایی نره که کار واجب باهاش داشت یاد حرف روز اولش افتادم منتظر باش. یعنی میخواد همه چیو بهش بگه دل تو دلم نبود از طرفی انتظارتا اخر هفته رو نداشتم. کی اومد رو نفهمیدم ایندفعه انگار من وجود نداشتم نه بهانه ای برای تلفن نه روی پشت بام. ازش خبر نداشتم .از کسی هم نمیتونستم بپرسم اونقدر دلتنگش بودم ،که از هر گوشه خلوتی برای خالی کردن باران چشمهام استفاده میکردم. هیچی از گلوم پایین نمیرفت. تا شب انتظار کشیدم خبری نشد.برادمم نبود .مامان وخواهرم فکر میکردن موقع دردهای طبیعیمه. از دل اشوبم خبر نذاشتن. جوشانده ای بهم دادن وراهی رختخوابم کردن ساعت ۱۱شب مسعود اومد نشست کنار نجمه پرسید فادیا خواب؟ میخوام مطلبی رو بهت بگم با این جمله داداشم گوشهام مشتاق شنیدن حرفهاش شد. خوش خیالها فکر میکردن خوابم. _ امروز با سینا بودم ازم خواست با مامان وبابا حرف بزنم بیا خواستگاری فادیا. _خواهرم اولش سکوت کرد وبعد خندید . _میدونستم چیزی هست. نگو این خواهر کوچولو زود بزرگ شد. _ نجمه خواهرم سنش کم، چطوری میخواد با سینا که مرد تحصیلکرده وفهمیده اییه زندگی کنه سینا برای گرفتنش عجله داره امروز میگفت از دستم میره، دیگه تحمل ندارم. میخواد زود محرم بشن. _خب فردا با مامان وبابا صحبت کن. با خودش هم حرف بزنیم. این فکر میکنه زندگی خاله بازیه باید خیلی چیزها رو بدونه. از خوشحالی تو دلم عروسی بود .خدایا من دارم محترمانه به کسی میرسم که حالا با تک تک سلولهای بدنم دوستش دارم یک عشق پاک وبکر کپی شرعا حرامه نویسنده خاطره گفتند اصلا راضی نیستند ممنون که رعایت میکنید. خاطره ارسالی اعضا 👆👆 💠شما هم دوست داشتید میتونید خاطرات زندگی و یا تحول معنوی تون رو بنویسید و برامون بفرستید. با قلم خودتون در کانال قرار میگیره. 💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃 @Khoodneviss 💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃
عکس شهید یونس زنگی آبادی در کنار سردار رشید اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی متن از بیداری‌ملت یه یاد شهید زنگی آبادی که می‌ گفـت: حاج قاسم اسم تیپ ما را گذاشتـه امام حسین (ع) ... چون اسم مـا تیپ امام حسین (ع) است دوسـت دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم ...🕊آخر به آرزویش رسید. @khoodneviss
زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف امروز، پُر از بودن توست .. صبحـٺون بہ خٻـر •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈• @Khoodneviss •┈••✾•🍃🌸🍃•✾•┈•
رهبر معظم انقلاب: چگونه است که انتخابات وقتی به نفع شماست صحیح و متقن است اما وقتی به نفع شما نیست انتخابات خراب است/حمله به شورای نگهبان از غلط ترین کارهاست بیانات رهبر انقلاب در دیدار اقشار مختلف مردم همین امروز: 🔹گویندگانی که تریبون دارند یا به‌واسطه جایگاه خود می‌توانند در رسانه‌ها و فضای مجازی حرف بزنند، نباید جوری اظهار نظر کنند که دشمن با بزرگنمایی حرف آنها، برای دلسرد کردن مردم، خوراک گیرش بیاید. 🔹انتخابات در ایران جزء سالم‌ترین انتخابات در جهان است. وقتی شما به دروغ میگویید این انتخابات مهندسی شده و یا اینکه انتخابات نیست انتصابات است، مردم دلسرد میشوند. 🔹برخی که به‌وسیله انتخابات به جایی رسیده‌اند انتخابات را زیر سؤال می برند. چگونه است که انتخابات وقتی به نفع شما است صحیح و متقن است اما وقتی به نفع شما نیست انتخابات خراب است. (قابل توجه شیخ حسن و استاد جنگ روانی محمود صادقی😒) 🔹از دشمن نمیشود گلایه کرد اما فلان نویسنده، مرتبطین با فضای مجازی، نماینده مجلس و فلان مسئول مهم دولتی باید مراقب باشند و اینجور نشود که بگوییم مردم شرکت کنید اما در عین حال، به غلط، جوری حرف بزنیم که مردم از حضور در انتخابات دلسرد شوند. ❇️خدا وکیلی آقا چقدر باید امثال شماها رو تحمل کنه. مخصوصا این محمود صادقی یکی نیست بهش بگه : آخه قازقولنگ اگر انتخابات، مهندسی شده بود پس توی شُمپیت چطوری شدی نماینده مجلس!؟ خودت و اون رییست واقعی ترین اشتباه ملت بودید. 🇮🇷 @khoodneviss 🇮🇷
ایشون گفته بودند انتخابات تشریفاتی 😏 خرش که از پل گذشت... تازه یادش میاد که پلی وجود دارد . اگرچه امثال این آقا و همفکرانشون براشون مهم نیست که رو در روی رهبری قرار بگیرند. خیلی از هم فکران این آقا اصلا ولایت فقیه را قبول ندارند. خیلیشون التزام دروغین به جمهوری اسلامی دارن و نه التزام عملی! 💠 @khoodneviss 💠
خودنویس
💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃 #مَرد‌ِروی‌ِپشت‌بام19 روزها به میگذشت و من روز به روز عاشقتر . هنوز سینا مرد روی پشت بام ب
💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃 همه اتفاقات خوب من با سینا جمعه بود .فرداش مسعود با خانواده صحبت کرد .مامان اصلا تعجب نکرد وگفت معلوم بود چقدر خاطرخواه خواهرت . بابا کمی جا خورد ولی سینا رو قبول داشت. مونده بودن چه جوری به من بگن. وقتی تو جمع مامان وبابا و خواهر وبرادر بزرگم نشستم رنگ صورتم لوم داد. _فادیا دخترم سینا میخواد پا پیش بذاره واز خصوصیات اخلاقیش وخانواده اش که خوب میشناختمشون گفتن. نکته مهم قضیه احترام خاص سینا به پدر ومادرش بود . حرفها که تموم شد با جواب مثبتم که هزار بار سرخ وسفید شدم . برادرم با سینا تماس گرفت وخیالشو راحت کرد. قرار شد هفته بعد پنج شنبه بیان خواستگاری. روی ابرها راه میرفتم. تو مدرسه روم نمیشد جلو حاج یحیی ظاهر بشم. همینکه منو میدید میگفت حال عروس گلم چطوره؟ مریم همش به شوخی برام خواهر شوهر بازی در می اورد. موضوع رو به خانم فروغی گفته بود،ایشونم خیلی راحت به معلمهام گفته بود. همشون به نوعی راهنماییم میکردن . اون روز بالاخره رسید. اینبار پنج شنبه بود .لباس سبز حریری استر ساتن که مال عروسی مادرم بود رو خیلی دوست داشتم رنگ چشمهای سینا. لباس دیگه ای نخواستم. صیح رفتم حمام موهام تا کنار گوشهام صاف وبقیش که بلندیش تا خط کمرم میرسیدو پر از چین وشکن رو به بدبختی خشک کردم خواهرم برام شونه زد. بایک گل سر خوشگل سفید دوتاتیکه ازشون رو پشت سرم‌محکم کرد. فکر میکردم برام خیلی زیاده. مادرم نشست کنارمو واز اداب این مواقع گفت و تذکر داد هر حرفی که بهت زد اول فکر کن بعد جواب بده. تو با روحیاتش اشنا نیستی. ولی فکر کنم سینا تو رو خوب بشناسه سعی کن درست تصمیم بگیری. تو فقط ۱۵سالته با سینا ۸سال اختلاف سنی داری تو محصل دبیرستانی ولی اون مهندس . با تموم شدن حرفهای حقیقت مامان اضطراب به دلم افتاد باید چکار میکردم؟ تصمیم گرفتم حرفهام از ته دل باشه. اگه منو نمیخواست با علاقه ای که بهش داشتم چکار کنم؟ تو عالم خودم بودم که خواهرم برای اماده کردنم جای مامان رو گرفت . بعد از پوشیدن اون لباس سبز روسری خیلی قشنگی که اون هم مال جوانی مامان بود رو پوشیدم. چادر عروسیشم سرم کردم . وقتی بابا منو دید گفت چقدر شبیه مادرتی ولی به پای اون نمیرسی. بالاخره حاج یحیی با صفورا وسینا ودوتا خواهراش برای خواستگاری اومدن. منو کرده بودن تو اشپزخونه که برای اوردن چای صدام کنن. ۲۰دقیقه بعد نجمه سینی چایی رو داد دستم وبردم جلو مهمانها نمیدونستم اول جلو کی باید چایی بگیرم . با اشاره مامان اول جلو بزرگترها گرفتم به سینا که رسیدم دوباره استرس به دلم افتاد . دستام میلرزید. حس یک دختر بچه رو داشتم که اسباب بازی مورد علاقشو میخوان ازش بگیرن سینا اهسته زیر لب با لحن دلخوری گفت من که ترس ندارم. کنارمامان نشستم. حاج یحیی سر حرف رو باز کردو گفت شما ما رو از قدیم میشناسین پسرمم همینجور . خدا خواست این دختر دل پسر رام نشدنی ما رو برد. اومدیم فادیا رو برا سینا طلب کنیم. بهتره قبل از هر چیز این دوتا حرفهاشونو با هم بزنن. از خجالت عین لبو قرمز شده بودم. سینا با پررویی تمام گفت خودت رو بپوش بریم روی حیاط شب مهتابی وقشنگیه . ناخوداگاه دستمو اروم زدم روی گونه ام و لبمو از شرم گاز گرفتم با این حرکتم جمع بهم خندید. با اجازه مامان وبابا پشت سرش رفتم بیرون هوا خیلی سرد بود. سینا روی پله بالایی حیاط روبروی پشت بام خونشون نشست جوری که پشت خودش به طرف بام ومن هم روبروش. از سرما خواستم برم لباس گرمی بردارم که مانعم شد وپالتوی خودشو انداخت روی بازوهام وشروع کرد حرف زدن. روم نمیشد تو صورتش نگاه کنم. ۲ دقیقه ای فقط سکوت کردوسنگینی نگاهشو حس میکردم. خدایا چرا هیچی نمیگه. _اون شب مهتابی رو یادته میدونی چه شبهایی که منتظر میموندم تا بیایی واز همونجا اشاره کردبه پشت بام تا ببینمت وقلبم اروم بگیره. نه نمیدونی. میفهمی چند سال دلم گرفتارته؟ اول اینو بگم که با تمام وجودم دوستت دارم . نفس من ،ترم آخر کارشناسی ارشدم . میخوام تو کار ودرسم پیشرفت کنم میخواستم برای تکمیل درسم برم هند یا ایتالیا بورسیه بگیرم امتحانشم پذیرفته شدم. منی که طاقت یک لحظه دوری تو رو ندارم چه جوری میخواستم دووم بیارم.؟ میدونم که لباس نظامی رو خیلی دوست داری،منت سرت نمیذارم پذیرش رو رد کردم ومیخوام وارد ارتش بشم ازت میخوام همراهیم کنی. اگه بگی نه بدون تا بدستت نیارم ول کن قضیه نیستم. کپی شرعا حرامه نویسنده خاطره گفتند اصلا راضی نیستند ممنون که رعایت میکنید. خاطره ارسالی اعضا 👆👆 💠شما هم دوست داشتید میتونید خاطرات زندگی و یا تحول معنوی تون رو بنویسید و برامون بفرستید. با قلم خودتون در کانال قرار میگیره. 💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃 @Khoodneviss 💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃
سال‌ هاسٺ ڪہ تمام نقشه ‌ها را زیر و رو مے ڪنم بہ امید نشانہ ‌اے... اقلیم‌ ها پُر است از نبودنٺ بیا ڪہ جھان در انتظار توسٺ مولاے من! اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرجـــ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @khoodneviss •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
سلام به همگی !🤚 آیات مبارکی که رهبر انقلاب در دیدارچهارشنبه ۱۶ بهمن ۹۸ در پاسخ به انتخاباتی ‌بعضی ها که نمیگم ممکنه «حسن روحانی» و بعضی از مشاورین و هم حزبی هاش باشه 🙄 بکار بردند توجه کنید : «انتخابات در کشور ما انتخابات سالمی است؛ من تعجّب میکنم از بعضی‌ها که خودشان به وسیلهٔ انتخابات به یک جایی رسیده‌اند، همینها انتخابات‌ را زیر سؤال می‌برند؛ چطور آن وقتی که انتخابات به نفع شما است، صحیح و متقن است، امّا آنجایی که به نفع شما نیست، انتخابات میشود خراب؟» 👇👇👇 🌼«وَاِن یَکُن لَهُمُ الحَقُّ یَأتوا اِلَیهِ مُذعِنین؛» نور : ۴۹ قرآن میگوید اگر در قضاوت، حق طرف آنها شد، قبول میکنند قضاوت را 🌸«اَ فی قُلوبِهِم مَرَض»؟ نور: ۵۰ در دل اینها مرض هست؟ پی نوشت: مرض؟ نمیدونم والا، هر چی هست انگار قرار نیست شفا پیدا کنند. دعا کنیم خدا اینها رو شفا بده و البت هدایتم کنه. 🇮🇷 @khoodneviss 🇮🇷
💔 کمر خمیده اش را به سختی این سو و آن سو میکشاند. جارویی به دست گرفته و اطراف خانه ی همیشگی پسرش را آب و جارو میکند. شاید هم آماده پذیرایی از میهمانان است. مادر است نمی تواند دل بکند ... 💔😢 ✾•┈┈••✾•┈┈••✾•┈┈••✾ پنج شنبه و یاد عزیزان رفته به روح اموات و در گذشتگان شهدای اسلام و انقلاب روح بزرگ شهید حاج قاسم سلیمانی و همراهانشان فاتحه ای قرائت کنیم. 🌷 @khoodneviss 🌷