#ام_البنین
شمر میگفت: «مادرم با مادر یکی از برادرهای ناتنی مجتبی یه قوموخویشی دوری داشتن. همیشه مادرم از اینا جوری تعریف میکرد که انگار آسمون سوراخ شده و فقط اینا بیرون اومدن، اما ناپدریم و داییهام، مخصوصاً دایی بزرگم، از اینا بدشون میاومد و گویا از ازدواج اون خانم با علی ابراز نارضایتی میکردن و حتی برای مدتی، باهاشون قطع ارتباط کرده بودن.
میگفتن اون موقعها، با اون شرایط، در اون فضا، همین خانم که اسمش فاطمه و معروف به ام البنین بوده، تنها دختر طایفۀ ما بوده که در دوران مجردی مسلح رفتوآمد میکرده و کلاً تیپ و اخلاقش با بقیۀ دخترهای دوران خودش متفاوت بوده. حتی مادرم میگفت ام البنین با اون روحیاتش، شاعر هم بوده و اهل جلسه و جمع کردن مردم و این چیزا هم بوده.
داییم میگفت چند سال پیش، ام البنین برگشته طایفۀ مادریمون و از همون اطراف، گشت و گشت تا بالاخره تنها مادر و دختری که لنگۀ خودش بودن و اسم دختره لبابه بوده و اسم مادرش هم حکیمه بوده، پیدا کرد و به عقد ابالفضل درآورد. بعد هم حکیمه و لبابه رو از اونجا با خودش آورد اینجا.
حالا اینیکیشونه...
مثلاً ناتنیشونه...
بقیهشونم داستان دارن واسۀ خودشون.
بعدش توقع داری وقتی نیستم و میرم جبهه و مدتی دوروبر مجتبی نیستم، خیالم راحت باشه و صفاسیتی کنم؟!
والا داییم با اون پیرمرده راست میگفتن! میگفتن اینا همیشه دنبالِ تیمچینی و تشکیلات سازی بودن. می گفتن اگه میخوای اینا رو کنترل کنی، یا باید بهشون منتسب بشی و یا از سایه بهشون نزدیکتر بشی.»
📚 قسمتی از کتاب #چرا_تو
✍ نوشته: #محمدرضا_حدادپور_جهرمی
از کانال قشنگ دلنوشتههای یک طلبه 👇
@mohamadrezahadadpour
✨خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
@KhyaleVasl