♦️کارت دوخت شیر
✅ افزایش تمرکز و دقت
✅ هماهنگی چشم و دست
✅ دست ورزی
#بازی
#بازی_مهارتی
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
این بازی خیلی خوب بود😍🤩👌 فقط نمیدونم چرا تاس ما همش شش میاورد😐😅
#ارسالی_مخاطب
❀🍃♥️🍃❀
دوستان گل و همراه، شما هم کارای خوشگل اوریگامی و کاردستیها را برای ما بفرستین تا با اسم خودتون در کانال قرار بگیره😍
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝
کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
سلامٌ علیکمْ مامان های دوست داشتنی 😍 کیف حالک؟ عباداتتون قبول باشهههههه چه میکنید با روزه و خونه دا
سلام مامان عزیز وقتت بخیر💖
ان شالله این پنج روز بهتون خوش گذشته باشه
وخدا توانایی تونو زیاد کنه برای امر مهمّ مادری، همسری، عبادی...😇
یه گزارش کار میخواستم ازتون بیاین بگین حالتون امسال چجوری بود؟☺️
ماه رمضونتون چه فرقی داشت با سال قبل؟🤔
موفق بودین که رو رفتار و گفتارتون کنترل داشته باشین؟
خوشحال میشم تا آخر امروز گزارشتون و بفرستین برامون🥰😍👇
@Kidiyo_admin
40.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تجربه
تجربههای مادرانه
در قندیم و تلخیم
۱. نرگس که کوچک بود، آرزویم بود بگوید "مامان"! وقتی می شنیدم که بچههای دیگر مامانشان را صدا میکنند، دلم ضعف میرفت برای مامان گفتنش.😍
۲. آخر شب، وقتی از صبح بچهها نق زدهاند، ریختهاند، شکستهاند، جیغ و گریه کردهاند، و حالا یکی آب میخواهد، یکی لیوان صورتی، یکی شلوار گلگلی، یکی یک بشقاب دیگر... دلم میخواهد جهان ساکت شود و دیگر هیچ کس صدایم نکند "مامان"! حس میکنم این کلمه موجب اتصالی سیمهای مغزم میشود و هر آن ممکن است جرقهها یک انفجار جدی به بار بیاورد! میگویم "به باباتون بگین!" و گوشهایم را میگیرم و فرار میکنم توی دستشویی!😔
باز۱. یک بار هنا میگفت دخترهایش (که هر کدام اندکی از دخترهای من بزرگترند) توی اتاق نشستهاند و یک ساعت است دارند حرف میزنند و ریسه میروند و باز پچپچ میکنند. قشنگ یادم هست که چطوری ته دلم قند آب شد از آمدن چنین روزی. آن موقعها هنوز مریم حرف نمیزد. تصور حرف زدن این دو تا خواهر با هم عین رویای شیرین سرزمین عجایب بود.😍
باز۲. آخر شب است. بچهها شیر خوردهاند، دستشویی رفتهاند، مسواک زدهاند، نخ دندان کشیدهاند، اتاقشان را جمع کردهاند، بابا قصه خوانده، مامان بوس کرده و شب به خیر گفته و حالا یک ساعت شده که قرار است خواب باشند و... هنوز دارد از اتاقشان صدای پچپچ میآید! عصبی شدهام. هر صدای تیک تیک ثانیهشمار ساعت، یعنی صبح برای بیدار کردن دخترها دردسر بیشتری دارم و صبح بداخلاقتری را شروع خواهند کرد. بلند میگویم: "دیگه صدا نشنوم! بخوابین!" صدای دخترها قطع میشود.
باز1.
باز2.
باز قصه همین است.
غرق در قندهای آب شده ته دلمان هستیم و تلخیم.
گاهی باید برگردیم، به آرزوهای قبلیمان نگاه کنیم. خیلیهایشان همین حالا کنارمان نشستهاند.
پانویس: با فروغ حرف میزدم. دخترهای او هرکدام اندکی از دخترهای من کوچکترند. گفتم حرف میزنند و نمیخوابند؛ قند توی دلش آب شد. عین خود من، چند سال پیش
═🧒 ⃟👦❖═
مامان های عزیز تجربیات ارزشمند خود را به آی دی زیر ارسال کنید👇👇
@kidiyo_admin
╔═°•.🍭 .•╗
@kidiyo
╚═ °•.🍭 .•╝