eitaa logo
کیدیو | بازی، قصه و مهارت کودک
23.4هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
✍🏻اینجا قراره تکنیک های مؤثر فرزندپروری رو مرور کنیم و آنچه والدین برای روزمره ای شاد لازم دارن رو بهشون پیشنهاد بدیم😊 #نکات_تربیتی #تجربه_های_والدین #قصه ⛔استفاده از محتوا فقط با ذکر لینک مجاز است 🆔ادمین @Kidiyo_admin تبلیغات: @ResponseTeam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤موکِبِ کوچکِ ما اِمسالْ مُحرَّم آقا به لُطفِ رَبِّ کریم با بچه های هیأت ما هم یه موکِب زدیم دُرُسته پول نداریم دُرُسته خیلی کَمیم ولی با عشقِ شما تو موکِبا ما سَریم با چند تا اِستکان و سَماوَری از قدیم خادِمِ عاشقاتون آقا ما از اِمشَبیم پیچیده بوی اِسپَند تویِ فَضا با نَسیم و پَخشِ توی موکِب زینبِ (س) مَرحوم سَلیم ¹ این اِفتخارِ آقا خادِمِتون ما شَویم لُطفِ شما بوده که اینجا حالا اومَدیم قشنگه این ثَواب و به هیچ ثَوابی نَدیم ما این شَبا به یادِ سَروَرِ این عالَمیم به یادِ مولا حُسین (ع) در سوگ و آه و غَمیم ما نوکَرِ اباالفضل (ع) سَقّایِ تِشنه لَبیم که واسه آب رسوندن به خِیمه های حَریم تو کَربلا شهید شد و شُد مَقامَش عظیم شاعر : علیرضا قاسمی ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
💫امروز را با خواندن حدیثی از 🖤امام حسین علیه السلام شروع می‌کنیم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
28.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫ماه نیزه ها 🔺با نوای کربلایی عبدالرضا هلالی و حامد زمانی ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
🖤 💔شبیه ترین به پیامبر؛ ♦️یکی بود، یکی نبود زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. خدا بود و خدا بود و خدا بود. ✍🏻یادتان هست گفتم امام حسین به خاطر اینکه خیلی پدرش را دوست داشت، اسم همه ی پسرانش را علی می‌گذاشت؟ او اسم پسر بزرگش را علی اکبر گذاشته بود؛ همه می گفتند که علی اکبر خیلی شبیه پیامبر است؛ هم اخلاق و رفتارش، و هم صورتش از همه بیشتر، مثل پیامبر است. علی اکبر جوان خیلی زیبا و خوش اخلاقی بود؛ او قد بلند و قوی و مهربان بود. به همه کمک می‌کرد و همه دوستش داشتند. وقتی امام حسین دلش برای پدربزرگش، حضرت رسول تنگ می‌شد، به علی اکبر نگاه می کرد. او مثل پیامبر پیش بچه ها، مثل پسر بچه ی بازیگوشی می‌شد و با آنها بازی می‌کرد. مثلاً به بچه ها می‌گفت قایم شوند و خودش پر سر و صدا و با شوخی و خنده پیدایشان می‌کرد. و پیش بزرگترها جوانی مؤدب و با محبت و پرتلاش بود که هر کار و کمکی که می‌توانست، انجام می‌داد. علی اکبر همیشه یار و یاور پدر بود و در سفر کربلا هم مثل همیشه همراه پدر و در کنارش بود؛ در روزهای سخت آن سفر، هر طور می توانست به همه کمک میکرد؛ دست بچه ها را می گرفت و دنبالشان می‌دوید، کوچکترها را روی دوشش می‌نشاند و می چرخاند و سرگرمشان می کرد، تا سختی سفر، کمتر اذیتشان کند. امام حسین قد و بالای علی اکبرش را نگاه می‌کرد و حظ می برد. عمه برایش آیه ی و ان یکاد می خواند تا خدا حفظش کند. و اما ظهر عاشورا، به همه ثابت کرد که چقدر شجاع و قوی و نترس است. با اینکه خیلی تشنه بود، اما با همه ی نیرویش کنار پدر ایستاد. از شدت تشنگی دهانش کاملا خشک شده بود و با لب تشنه به شهادت رسید؛ و پیامبر مهربانی ها از بهشت برایش آب آورد. امام حسین که خیلی علی اکبر را دوست داشت، بی رمق صدا زد: «جوانان بنی هاشم، بیاید؛ علی را بر در خیمه گذارید....» ♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤 ✅کپی با ذکر منبع بلامانع است. ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
💫امروز را با خواندن حدیثی از 🖤امام حسین علیه السلام شروع می‌کنیم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫داستان روز نهم محرم حضرت عباس (علیه‌السلام) بچه‌ها جونم روز نهم ماه محرم به روز تاسوعا معروفه... امروز و امشب به هر هیئتی که رفتین، برای ما هم دعا کنین...💔 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
🔶شعر کودکانه درباره محرم ♦️دویدم و دویدم به کربلا رسیدم دویدم و دویدم به کربلا رسیدم کنار نهر آبی لب های تشنه دیدم یه باغبون خسته با یک دل شکسته کنار باغ تشنه زانو زده نشسته کوچولوی شش ماهه که پاک و بی گناهه اگه طاقت بیاره عمو جونش تو راهه آهای! آهای ستاره! یه دختر سه ساله خواب باباش و دیده اشک می ریزه می ناله امام مظلوم من! کاشکی کنارت بودم وقتی تو تنها بودی رفیق و یارت بودم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
🖤 💔سقای علمدار؛ ♦️یکی بود، یکی نبود زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. خدا بود و خدا بود و خدا بود. ✍🏻اسمش عباس بود؛ صورتش مثل قرص ماه زیبا بود و به همین خاطر به او قمر بنی هاشم یعنی ماه فامیل بنی هاشم می‌گفتند. از همان وقتی ک خیلی کوچولو بود، تا وقتی که خیلی بزرگ شد، همه و همه جا از ادب و اخلاقش تعریف می‌کردند. قوی و شجاع بود و از هیچ چیز نمی‌ترسید. برادرش امام حسین را خیلی دوست داشت و همیشه با احترام خیلی زیادی با او صحبت و رفتار می کرد و همیشه به حرفش گوش می داد. امام حسین هم خیلی او را دوست داشت و هر جا عباس بود، خیالش از همه چیز راحت بود که عباس هست. سفر کربلا و سختی های راه با وجود عباس، آسانتر می شد؛ بچه ها آب که می‌خواستند، زود به دنبال عمو عباس می گشتند؛ خسته که می شدند، می دانستند عمو عباس هست؛ وقتی به زمین می افتادند و لباسشان خاکی و زانویشان زخم میشد، عمو عباس را صدا می زدند؛ همه ی کاروان کوچک امام حسین، دلشان به عباس خوش بود. هر کسی هر کاری داشت، می دانست اگر از عباس بخواهد، او هر طور شده ناامیدش نمی کند؛ از لشکر یزید برای عباس امان نامه فرستادند تا امام حسین را رها کند؛ اما او خیلی ناراحت شد و امان نامه را پاره کرد؛ چون اصلاً نمی‌خواست برادر عزیزش را تنها بگذارد. ظهر عاشورا هوا خیلی گرم بود و خورشید به شدت می تابید؛ همه خسته و تشنه بودند. هیچ آبی در ظرفها باقی نمانده بود و بچه ها بی تاب شده بودند. همه دور عمو عباس جمع شدند و عمو به آنها گفت:«تا شما کمی بازی کنید، من می روم برایتان آب می‌آورم، خوب گوش کنید؛ رمز بین ما، سه تا الله اکبر باشد؛ الله اکبر اول را وقتی می گویم که به فرات برسم، الله اکبر دوم را وقتی که ظرف را پر از آب کرده باشم میگویم، و الله اکبر سوم را که گفتم، بدانید نزدیک چادرها هستم و به زودی با ظرف پر از آب، پیشتان می‌آیم.» بچه ها با چشمانی خسته اما امیدوار با لبخندشان عمو را بدرقه کردند. عباس هر طور بود خود را به فرات رساند؛ بچه ها اولین الله اکبر را که شنیدند، همگی از خوشحالی بالا و پایین پریدند. عباس آنقدر تشنه بود که دستانش را پر از آب کرد تا کمی بنوشد، اما تا خواست آب را به دهانش نزدیک کند، به یاد تشنگی بچه ها و بقیه افتاد، خجالت کشید و آب را به فرات ریخت. فوری ظرف را پر از آب کرد و الله اکبر دوم را گفت. شنیدن الله اکبر دوم، بچه ها را خیلی بیشتر خوشحال کرد و حالا بی صبرانه منتظر شنیدن الله اکبر سوم بودند؛ اما... . . بجای الله اکبر سوم، شنیدند که عمو عباس ناله زد:«برادرم حسین...» امام حسین برادرش عباس را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «آب به خیمه نرسید، فدای سرت؛ حسین قامتش خمید، فدای سرت» ♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤 ✅کپی با ذکر منبع بلامانع است. ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
💫امروز را با خواندن حدیثی از 🖤امام حسین علیه السلام شروع می‌کنیم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫داستان روز دهم محرم 🖤💔حضرت امام حسین (علیه‌السلام) ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 عزیز دلم حسین 💫نماهنگ «عزیز دلم حسین» عبدالرضا هلالی ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
🖤 💔 سیدالشهداء؛ ♦️یکی بود، یکی نبود زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. خدا بود و خدا بود و خدا بود. ✍🏻وقتی به دنیا آمد، همه ی خانواده خیلی خوشحال شدند. یک نوزاد تپل و مپل دوست داشتنی، خوش بو و خنده رو؛ اسمش را حسین گذاشتند. تا کوچولو بود، توی دامن پیامبر می‌نشست، یا روی دوشش سوار می‌شد. یا همراهش به مسجد می‌رفت. گاهی اوقات امام حسین و امام حسن توی حیاط خانه ی پیامبر با هم بازی می کردند؛ به دنبال هم می دویدند و برای پیدا کردن هم، توی همه ی اتاقها سرک می کشیدند؛ پیامبر از دیدنشان و از شنیدن صدای خنده ها و حرفهای شیرین کودکانه شان، خیلی لذت می برد و همیشه می‌گفت:«حسن و حسین، پاره های تن من هستند.» پیامبر خیلی دوستش داشت؛ آنقدر که روزی در نماز جماعت، وقتی به سجده رفت و حسین بر پشتش سوار شد، آنقدر سجده را طولانی کرد، تا خودش پایین بیاید؛ خواهرش زینب هم خیلی دوستش داشت و یک لحظه هم از او دور نمی‌شد؛ او هم خیلی خواهرش را دوست می داشت؛ آنقدر که یک روز وقتی دید، زینب خوابیده و خورشید روی صورتش می تابد، جلوی نور خورشید ایستاد تا جلوی نور و گرمای خورشید را بگیرد و خواهرش اذیت نشود... اصلاً همه دوستش داشتند و کسی را پیدا نمی‌کردی که دوستش نداشته باشد. از همان اول هم مهربان و خوش اخلاق و بخشنده بود. اما هیچوقت زورگویی را قبول نمی‌کرد. ایشان بعد از شهادت برادرش امام حسن، امام سوم ما شیعیان شد. وقتی یزید اعلام کرد که پادشاه مسلمانان است، امام حسین خیلی ناراحت شد، چون یزید مردی خیلی ظالم و بی دین بود. یزید خواست به زور امام حسین را مجبور کند تا او را قبول کند؛ اما امام حسین حرف زور را قبول نمی‌کرد. برای همین از مدینه به مکه رفت و وقتی یزید، آنجا هم به سراغش آمد، به دعوت مردم کوفه به عراق سفر کرد؛ و همانطور که قبلاً برایتان گفتم، مردم کوفه گول پول و طلای یزیدشاه را خوردند و امام حسین به اجبار به کربلا رفت. امام حسین حتی دلش برای آدمهای لشکر یزید هم می سوخت و دلش می‌خواست راه درست را به آنها نشان بدهد، اما انگار گوشهای آنها، حرف درست امام را نمی شنید! شب عاشورا امام حسین به همه ی یارانش که تعدادشان زیاد هم نبود، فرمود:«فردا روز سختی است؛ اما پایان این سختی شیرین است. اما هر کس دلش نمی‌خواهد بماند، می تواند برود.» همه ی آنها گفتند که خیلی امام را دوست دارند و هیچوقت تنهایش نمی‌گذارند. امام حسین و یارانش آن شب تا صبح بیدار بودند؛ آنها با هم صحبت می کردند و به روی هم لبخند می زدند و توی دلشان هیچ غم و غصه ای نبود؛ نماز می‌خواندند و دعا می کردند. امام حسین به همه ی چادرها سر می‌زد و با آنها با مهربانی حرف می زد و به چادر بعدی می‌رفت، با خواهرش زینب هم خیلی صحبت کرد. بعد هم دور چادرها میگشت و هر جا خاری بود، آن خار را از سر راه می کند... همه ی آن شب به یاد خدا گذشت. صبح تا ظهر عاشورا، یاران امام حسین، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، همه، مردانگی شان را نشان دادند و در کنار امام حسین ایستادند؛ ظهر که شد، تا وقت نماز رسید، امام حسین که بخاطر دین خدا تسلیم یزیدشاه ظالم نشده بود، با سختی خیلی زیاد، همراه یاران نماز ظهر را به جماعت خواندند. و یکی یکی در راه خدا به شهادت رسیدند و از آغوش امام حسین راهی بهشت شدند. امام حسین باز هم تلاش کرد، حتی یک نفر از لشکر یزید را از اشتباه و گناه، نجات بدهد؛ اما آنها گول پول و طلا را خورده بودند و حرف درست و حق امام، برایشان اثر نداشت. هیچ روزی به سختی روز عاشورا نبود و نیست و نخواهد بود.... «اصلاً حسین، جنس غمش فرق می‌کند؛» ♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤 ✅کپی با ذکر منبع بلامانع است. ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
🖤 💔شام غریبان؛ ♦️یکی بود، یکی نبود زیر این سقف کبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. خدا بود و خدا بود و خدا بود. ✍🏻کم کم آفتاب غروب کرد و آسمان پر از ستاره شد؛ اما نه غروب خورشید و نه درخشیدن ستاره ها، هیچ کدام لبخند ذوق به لب بچه ها نیاورد. با اینکه خورشید جایش را به ماه داده بود، اما هوا خیلی گرم بود. هنوز کمی گرد و خاک در هوا پخش بود و بوی دود و خاک نم خورده می آمد. همه جا ساکت و تاریک بود. بچه ها حوصله ی بازی کردن و به دنبال هم دویدن را نداشتند؛ خسته بودند و حال غریبی داشتند. آن شب عمه، همه را توی یک چادر کنار هم جمع کرد؛ برای همه کمی آب و غذا آورد و خودش لقمه در دهان بچه ها گذاشت. بعد با کمک بقیه زنها، بچه ها را خواباند. وقتی مطمئن شد هیچ کس از اهل حرم تشنه و گرسنه نیست و همه خوابیده اند، گوشه ای سجاده اش را پهن کرد و مشغول خواندن نماز و دعا شد؛ سرش را به گوشه ی چادر تکیه داد و آرام اشک ریخت و با خدا دردودل کرد تا دلش سبک شود و آرام بگیرد؛ وقتی آرام شد، از ته دل گفت: خدایا راضیم به رضای خودت، الهی شکر. ♥️راستی بچه ها؛ این شبها که هیئت میرین، یاد ما هم باشین مهربونهای خوش قلب🖤 ✅کپی با ذکر منبع بلامانع است. ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
💫امروز را با خواندن حدیثی از 🖤امام حسین علیه السلام شروع می‌کنیم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
💫امروز را با خواندن حدیثی از 🖤امام حسین علیه السلام شروع می‌کنیم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
💫امروز را با خواندن حدیثی از 🖤امام حسین علیه السلام شروع می‌کنیم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
💫امروز را با خواندن حدیثی از 🖤امام حسین علیه السلام شروع می‌کنیم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
💫امروز را با خواندن حدیثی از 🖤امام حسین علیه السلام شروع می‌کنیم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝
💫امروز را با خواندن حدیثی از 🖤امام حسین علیه السلام شروع می‌کنیم ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝