ماهپاره
خیال سرو، که فکر تو را به سر دارد
چه سربلند سوی آسمان سفر دارد
حسین سورۀ والشمسُ کورت باشد
که روی زانوی خود شق این قمر دارد
برادر آمده نعشت به خیمگاه برد
کدام قطعه از این ماهپاره بردارد؟
چه عشق میکند آن مادری که روز وفا
به قد و قامت عباس خود پسر دارد
ملایک آمد و یک جفت دست تحفه گرفت
کبوترانه که شوقی به نامهبر... دارد
هوای وصل تو، باران همیشه در سر داشت
که از شنیدن نامت دو چشم تر دارد
مدینه قصه شهنامۀ تو را میخواند
چقدر مادر این شیرها جگر دارد
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi
شرح ذبح عظیم
خدا ز عنبر و مشک آفرید جان و تنت را
عجیب نیست که دشمن ربود پیرهنت را
به قتلگاه کشیدی ز خیمهگاه به صد شوق
به روی دست ارادت تو آهوی ختنت را
به نص آیۀ قران، تو شرح ذبح عظیمی
که روز واقعه کشتی تمام ما و منت را
حدیث عشق چه گویم که نیزههای مخالف
به نوک خامه نوشتند مو به مو، بدنت را
فرات تشنۀ لبهای توست، من چه بگویم
نبی به نام خدا بوسه زد لب و دهنت را
بیا که شیعه پس از قرنهای آتش و آهن
به آب گریه نوشته است دل به دل سخنت را
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi
یکی بر چرخ چارم مطّلع سازد مسیحا را
که بر اوج فلک از همگنان، خالی کند جا را
جرس در کاروانهای حجاز و شام میگرید
که چاووش رسول، آواز داده، ترک بطحا را
زمین دیگر ندارد، تاب تأثیر حضورش را
که بر میدارد آن شه، گام قوسینِ او ادنی را
چراغی بود بر دیوار هستی در شب دیجور
به جان میسوخت تا روشن کند چشمان دنیا را
کتابی در میان افکنده با برهان عقل و عدل
که در هر واژهاش ترسیم کرده راه فردا را
پس از بارانت ای ختم رسالت، مردم عالم
چگونه تاب دارد گرمی این خشک صحرا را
چه میلافی به وصف آفتابش این قدر شاعر
«پریشان مینویسد کلک موج احوال دریا را»
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi
اگر چون لاله از غم داغ داغیم
به شبهای وطن مثل چراغیم
گذز از آب و آتش پیشۀ ماست
شهادت مکتب و اندیشۀ ماست
به راه حفظ دین، سر داده یکسر
نگهبانان مرزِ دین و کشور
به آتش سوخته بس، بال و پرها
همه اهل خطر، روز خطرها
شب و روزی که میهن در فغان بود
وطن در پنجۀ بیگانگان بود
ز بیداد، زمانه داد میخواست
به جان میسوخت، استمداد میخواست
شرر از حلقهی زنجیر برخاست
ز هر سمت وطن یک شیر برخاست
ز کابل نعره و بانگ و صدا خواست
ز بلخ و بامیان، شور و نوا خواست
به خلق تشنه چون ابر بهاری
به روز جنگ بازان شکاری
به کوه و دره میپیچیم چون دود
همه یک نام، احمدشاه مسعود
چو میسوزیم بوی عود داریم
همیشه احمد و مسعود داریم
درختان جمله یک مرد دلیر است
تمام خاک افغان پنجشیر است
خدا از ما خریده دست، پا، سر
کسی از ما نمیمیرد به بستر
اجاق عاشقان اخگر ندیده
کس از پروانه خاکستر ندیده
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi
ماه بطحا
احمد آمد به جهان، شور احد بر پا شد
رخنه در کاخ ستمگستر صد کسرا شد
رنگ آتشکدهٔ پارس پرید از سر شب
عالم آرای جهان، ماه رخ بطحا شد
آمد و ثانیه در بطن زمان رنگ گرفت
عشق در خاک زمین شاخۀ پابرجا شد
از ختن تا به ختا نافهفشان باد صبا
سرخوش از عطر تنت بتکدهٔ بودا شد
کوهها نام تو را فاش صدا میکردند
سروها یک به یک از قامت تو رعنا شد
ذره تا دید بزرگی تو را، شد خورشید
قطره تا دید بزرگی تو را، دریا شد
کودک آخر تاریخ جهان، دُر یتیم
آمد و یکشبه در قلب جهانش جا شد
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi
چشمهٔ خورشید
آسمان لب باز کرد و گفتوگوها جان گرفت
خاک یکسر بوی شبنم، رنگ تاکستان گرفت
مستی از سرشاخههای تاک نم نم چکه کرد
برکههای خشک، کم کم جوشش ایمان گرفت
آب از سرچشمهها تا شاخههای پاک رفت
دشت بطحا رونق یک صبح تابستان گرفت
خشکسالیهای پی در پی زمین را کُشته بود
ناگهان یک شب هوا گل داد، تا باران گرفت
کودکی از نسل ابراهیم آمد سمت خاک
کز قدومش جمله عالم بوی «الرحمان» گرفت
پیکهای غیب از مشرق سوی مغرب دوید
روم را آشفته کرد و نخوت ایران گرفت
با سپاه و تیغ میگیرند شاهان دشت و کوه
تکسوار ما جهان را با لب خندان گرفت
آمنه فهمید، میآید طبیبی جانشکار
هم از اینرو جمله رنج و درد را آسان گرفت
صبح شد، مادر دو چشم مهربان را باز کرد
چشمۀ خورشید خود را دید و بر دامان گرفت
***
یا محمد، «قل اعوذ»ی جانب ما پست کن
کز تکبّر باز دیوی دامن انسان گرفت
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi/26
شاه چراغ
عشقبازی نیست جز یک زخم کاری در حرم
سهم عاشق چیست غیر از بی قراری در حرم
در نماز عاشقی باید قنوت خون گرفت
در کنار خادمان افتخاری در حرم
ظلمت از پستوی شبها می زند بیرون سپس
غرق درخون می شود آیینه کاری در حرم
صحبت از تکرار تاریخ است و دراین روزها
می شود خون از تن خورشید جاری در حرم
می نویسم چون کبوترهای خونین بال و پر
با سرانگشتان زخمی یادگاری در حرم
کشته ی شاه چراغم اندکی فرصت بده
تا شود پاییز عمر من بهاری در حرم
مرگ زیبایی ست وقتی در نیایش های دوست
از سر سجاده سر را بر نداری در حرم
در شروع اتفاقات شگفت عاشقی
عقد بستن با لب معشوق آری! در حرم
فاش می گویم نمی ترسم مسلمانزاده نیست
آن که می آید به قصد انتحاری در حرم
این هم از تکرار تاریخ است در آخر زمان
جغد می چرخد پی باز شکاری در حرم
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi/26
انگور هرات
تنها نه فقط تشنه حمد و صلوات است
در برزخ آوار به دنبال نجات است
این شصت عروس است که از خاک برون استپ
این لعل به خون تر شده،انگور هرات است
از سقف فرو ریخته یکباره گل و سنگ
کودک به امیدی که ببا نقل و نبات است
باران بلا بر سرشان ریخته امروز
در قلب کسی، سفره مهر و برکات است؟
دست کرمی از سر انفاق برون کن
تعجیل روا نیست که هنگام صلات است
یک شهر کفن پوش سر از خاک بر آورد
صحرای قیامت شده، دشت عرفات است
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi/26
امام عسکری
خلافت دیده بود از هر طرف، تدبیر و کارش را
از این رو تنگتر میکرد هر روزی حصارش را
جوان هاشمی تنها به لشکرگاه، محبوس است
که دشمن میشناسد قدرت ایل و تبارش را
ولایت، خانهاش را در قلوب خلق میسازد
ز عشق و عقل میگیرد به عالم اعتبارش را
سپاه شبهه و تشکیک دورش حلقهها بسته
به تاریکی بسی توصیف کرده، روزگارش را
امام عسکری اما به کار فتحِ تاریخ است
به دستِ روشنِ تقدیر داده اختیارش را
به زندان شادمان سر میگذارد روی سنگ و خشت
که ماند بر زمین روزی «حدیثه» برگ و بارش را
خزان زندگی را تاب میآرد که تا روزی
در آغوش امامت سبز برگیرد، بهارش را
نه تنها اوست در زندانِ سامرا به امیدی
که خلق جمله عالم، صبر کرده انتظارش را
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi/26
روح نالان
افتاده بر روی زمین، نقش خیابان در بغل
این جسمهای بی کفن، صد روح نالان در بغل
کودک دویده کو به کو، دنبال نعش مادرش
مادر فتاده بر زمین، یک جسم بیجان در بغل
در خانه طفلان سوخته، نسل مسلمان سوخته
بیمار نالان سوخته، با دست بریان در بغل
آبی نه، جز چشم ترش، خشت اجل زیر سرش
خوابیده کودک چند شب، رویایی از نان در بغل
رفتار انسانی چه شد، روح مسلمانی چه شد
حاجی به مسجد میرود، تسبح و قرآن دربغل
شیخ عرب با زیب و فر، آماده در روز خطر
در رقص شمشیر و کمر، بازوی شیطان در بغل
سیده کبری حسینی بلخی
https://eitaa.com/KobraBalkhi/26
جماعت آمده بودند، درگمانه زدن
کمانکشان سقیفه، پی نشانه زدن
هنوز پیک خدا حکم رفتوآمد داشت
چه زود بود، لگد سمت درب خانه زدن
هجوم باد به گلبرگ لاله کافی بود
دگرچه حاجت باران تازیانه زدن؟
مدینه کور شد و چشم آسمان میدید
هجوم شعله که از بام و درزبانه زدن
زچشمها حریص زمانه نیست عجب
نشان مدفن آن گنج، بی نشانه زدن
زمان عوض شده بود و امام چاره نداشت
قدم به مصلحت مردم زمانه زدن
ز نوبرانگی دین مصطفی ترسید
مباد خشک شودموسم جوانه زدن
سیده کبری حسینی بلخی .
https://eitaa.com/KobraBalkhi/26