eitaa logo
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
210 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
63 فایل
'بسم‌الرب‌العشق' دلتنگی حد و مرز ندارد هر جایِ دنیا هم که باشی تو را به سمت خود میکشاند و زمینت میزند‌ و چه زمینی بهتر از مزار شُهدا...🫀🌿 -اینجا،کمی‌برای‌رفع‌دلتنگی‌ها(: کانال رو به دوستانتون معرفی کنین👀 کپی؟حلالت‌(:🤍 ارتباط با ادمین @nazerdoost
مشاهده در ایتا
دانلود
شفاعتت‌میکنه‌اون‌شھیدی که‌موقع‌گناه‌میتونستی‌گناه‌کنی ولی‌به‌حرمت‌رفاقت‌باهاش‌کنارگذاشتی :)...!✋🏻
آدم‌ که‌ تب‌ می‌کند
کفاره‌‌ی گناهانش‌ است!
ناراحت‌ نشوید‌ از اینکه‌ مریض‌ شدید
شکوه‌ نکنید
فایده‌‌ی مریضی‌ این‌ است 
که‌ گناهان‌ را‌ نابود‌ می‌کند!
[ آیت‌الله‌مجتهدی ]
خندیدند و رد شدند اما خنده هایشان،عجیب اثر گذار بود.. این حکایت زندگی آدم‌‌هایی بود ‌که عاشقِ خدا بودند...(:
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 #رمان‌بی‌تو‌هرگز همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 تا اینکه مادر علی زنگ زد. به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم. التماس می کردم. خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم. من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده. هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد. زن صاف و ساده ای بود. علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه. تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت. شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد. _طلبه است. چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم. عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت. مادرم هم بهانه های مختلف می آورد. آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره. اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون. ولی به همین راحتی ها نبود. من یه ایده فوق العاده داشتم. نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم. به خودم گفتم. خودشه هانیه. این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی. از دستش نده. علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود. نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت. کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه. یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم. وقتی از اتاق اومدیم بیرون، مادرش با اشتیاق خاصی گفت: _به به. چه عجب! هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا... مادرم پرید وسط حرفش: _حاج خانم، چه عجله ایه. اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن. شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد. _ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم. اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته. این رو که گفتم برق همه رو گرفت. برق شادی خانواده داماد رو. برق تعجب پدر و مادر من رو! پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من. و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم. می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده. اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم. بی حال افتاده بودم کف خونه. مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت. نعره می کشید و من رو می زد. اصلا یادم نمیاد چی می گفت. چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت. اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم، دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه. مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود. شرمنده، نظر دخترم عوض شده. چند روز بعد دوباره زنگ زد. _من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم. علی گفت، دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه. تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره. بالاخره مادرم کم آورد. اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت. اون هم عین همیشه عصبانی شد. - بیخود کردن. چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ بعد هم بلند داد زد.‌ هانیه، این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی. ادب؟ احترام؟ تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی. این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم. به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال. _یه شرط دارم! باید بذاری برگردم مدرسه.....
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
حرفی،سخنی،نصیحتی... #ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17008355699613 *لینک‌ناشناس‌پاک‌شده‌بود
سلام بزرگوار:) مطالب عالیییی مطمئن باش که خدا همیشه حواسش بهت هست 🌱 . . . سلام و عرض ادب ممنونم قطعا خداوند همیشه و هر لحظه حواسش به همه ی بندگانش هست و لحظه ای ازشون غافل نیست...
سلام. میشه در روز دو پارت از رمان رو بزاری؟؟؟ خیلیییییی جذابه . . . سلام علیکم چشم سعی میکنیم بیشتر بزارم(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌نفسش‌سخت‌گرفته‌است،به‌آغوش‌بکش؛ این‌بندهِخسته‌ی‌رنجورِبه‌هم‌ریخته‌را!
همیشه میگفت: برای خدمت به خدا و بندگانش،باید بدنی قوی‌داشته باشیم. مرتب دعا می کرد که: خدایا بدنم را برای خدمت کردن به خودت قوی کن. [ شهیدابراهیم‌هادی ]
دانش آموزان عزیزاگر درس نخوانید ‌به خون ِشهداخیانت کرده‌اید، بکوشید ودرس بخوانید و با تعهد ‌به انقلاب، حافظ ِآرمان‌ها و ‌دستاوردهای خون ِشهدا باشید🌱 [ شهیدمحمدرمضانی ]
حسینیان همواره با یزیدیان در ستیزند.‌ [ شهید‌بهشتی ]