eitaa logo
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
220 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
63 فایل
'بسم‌الرب‌العشق' دلتنگی حد و مرز ندارد هر جایِ دنیا هم که باشی تو را به سمت خود میکشاند و زمینت میزند‌ و چه زمینی بهتر از مزار شُهدا...🫀🌿 -اینجا،کمی‌برای‌رفع‌دلتنگی‌ها(: کانال رو به دوستانتون معرفی کنین👀 کپی؟حلالت‌(:🤍 ارتباط با ادمین @nazerdoost
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️حال و روز خبرنگارهای اینترنشنال وقتی جمعیت هزاران شهر و روستا از کل ایران را می‌بینند که نسل چهارم و پنجم انقلاب هم پای کار در میدان ایستاده😉😂 🆔 @pedarefetneh 🔜
هدایت شده از نظامی نیوز 📡
😍ســانـــدیـــس😍 🚨کانال رسمی ☑️ @NEZAMI_NEWS_IR
هدایت شده از اخبار مشهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸گل ‌افشانی هلیکوپتر بر سر مردم شرکت‌کننده در راهپیمایی ۲۲ بهمن مشهد @Akhbarmashhad
📌 اعمال 22بهمن یادتون نره 😂 الان نرید تو مفاتیح بگردید بعد بگید نیست. این فتوشاپه. ولی باحاله😂
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهـران ؛ محسن بعد از معاینه دکتر پرسید: آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ میتونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید: براچی این سوال رو می پرسی پسر جون؟ محسن گفت: چشمی که برا امام‌حسین(علیه السلام) گریه نکنه بدرد من نمی‌خوره .... [ شهیدمحسن‌درودی ]
🙃🍃 هیچ وقت مناسبت ها و اعیاد ائمه اطهار رو یادش نمیرفت و سعی داشت در این مناسبت ھا با یک شاخه گل بیاد خونه(: تا چراغ معرفت اهل بیت توی خونه ما خاموش نشه✨ عادت همیشگیش بود وقتی از در میومد تو گل رو پشتش قایم میکرد و اول مناسبت رو تبریک میگفت بعد گل رو...☺️🌹 تقریبا تموم گلهایی که میاورد رو نگه میداشتم...😁❤️ [ همسرشهیدرضادامرودی ]
کمترکسی‌پیدا‌می‌شود‌که‌زندگی‌ بر‌وفق‌مرااو‌باشدهرگونه ‌عیش‌و‌نوش‌دنیا‌ با‌هزار‌تلخی‌و‌نیش‌همراه است! [ آیت‌الله‌محمدتقی‌بھجت ]
همین الان کسانی در دنیا هستند که با شهدا اُنس بیشتری دارند در مشکلات زندگی متوسل به شهدا می شوند و شهدا جواب می دهند. [ حضرت‌آقا ] پ‌ن: با شُهدا اُنس بگیریم :)🍃
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 #رمان‌بی‌توهرگز از خوشحالی گریه ام گرفته بود، باورم نمی شد. یه ل
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 علی سکوت عمیقی کرد، - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم. باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم. دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد. - اون وقت، تو می خوای اون دنیا، جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ تا اون لحظه، صورت علی آروم بود. حالت صورتش بدجور جدی شد، - ایمان از سر فکر و انتخابه. مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام، چادر سرش کرده. ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست. آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ، ایمانش رو مثل ذغال گداخته، کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه. ایمانی که با چوب بیاد با باد میره. این رو گفت و از جاش بلند شد. _شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما، قدم تون روی چشم ماست. عین پدر خودم براتون احترام قائلم، اما با کمال احترام، من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه. پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد. در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در. - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو. تو آخوند درباری. در رو محکم بهم کوبید و رفت. پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم. خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت، یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند و اکثرا نیز بدون حجاب بودند. بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید. مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم. نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام. نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. تنها حسم شرمندگی بود. از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم. چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق. با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد. سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم. - تب که نداری، ترسیدی این همه عرق کردی یا حالت بد شده؟ بغضم ترکید. نمی تونستم حرف بزنم. خیلی نگران شده بود. - هانیه جان، می خوای برات آب قند بیارم؟ در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد، سرم رو به علامت نه، تکان دادم. - علی؟ - جان علی؟ - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ لبخند ملیحی زد، چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار. - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ - یه استادی داشتیم، می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن. من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم، خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده. سکوت عمیقی کرد. - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست، تو دل پاکی داشتی و داری. مهم الانه. کی هستی، چی هستی و روی این انتخاب چقدر محکمی. و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست. خیلی ها حزب بادن، با هر بادی به هر جهت. مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی.
الحمدلله الذی خلق الحسین(:
هرکس پیش او یادی از امام‌حسین شود و از چشمش به اندازهٔ بال مگسی اشک جاری شود،اجر او با خــداست و خدا هم جز به بهشت برای او راضی نمی‌شود..! [ امـام‌صـادق(ع) ]
من از امام بزرگوار سؤال كردم،گفتم در میان این دعاهایی كه از ائمّه رسیده،شما به كدام دعا بیشتر علاقه‌مندیدو دلبسته‌اید؟ فرمودند به دعای كمیل و مناجات شعبانیه؛ به این دو دعا.امام یک دلِ متوجه به خدا بود،اهل توسل بود،اهل تضرع بود،اهل خشوع بود،اهل اتصال با مبدأ بود؛وسیلهٔ بهتر در چشم او،این دو دعا بود: دعای كمیل،مناجات شعبانیه..🤲🏼 [ حضرت‌آقا ]
تنها ماهی که شـهادت ندارد شعبان المعظم است . و تنها ماهی که تولد ندارد محرم الاحزان! این یعنی سیدالشهدا محور شادی و غم است:))))) [ علامه‌شیخ‌‌جعفر‌شوشتری ]
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 #رمان‌بی‌توهرگز علی سکوت عمیقی کرد، - هنوز در اون مورد تصمیم نگ
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 علی سکوت عمیقی کرد، - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم. باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم. دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد. - اون وقت، تو می خوای اون دنیا، جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ تا اون لحظه، صورت علی آروم بود. حالت صورتش بدجور جدی شد، - ایمان از سر فکر و انتخابه. مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام، چادر سرش کرده. ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست. آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ، ایمانش رو مثل ذغال گداخته، کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه. ایمانی که با چوب بیاد با باد میره. این رو گفت و از جاش بلند شد. _شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما، قدم تون روی چشم ماست. عین پدر خودم براتون احترام قائلم، اما با کمال احترام، من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه. پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد. در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در. - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو. تو آخوند درباری. در رو محکم بهم کوبید و رفت. پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم. خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت، یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند و اکثرا نیز بدون حجاب بودند. بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید. مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم. نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام. نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. تنها حسم شرمندگی بود. از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم. چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق. با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد. سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم. - تب که نداری، ترسیدی این همه عرق کردی یا حالت بد شده؟ بغضم ترکید. نمی تونستم حرف بزنم. خیلی نگران شده بود. - هانیه جان، می خوای برات آب قند بیارم؟ در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد، سرم رو به علامت نه، تکان دادم. - علی؟ - جان علی؟ - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ لبخند ملیحی زد، چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار. - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ - یه استادی داشتیم، می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن. من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم، خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده. سکوت عمیقی کرد. - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست، تو دل پاکی داشتی و داری. مهم الانه. کی هستی، چی هستی و روی این انتخاب چقدر محکمی. و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست. خیلی ها حزب بادن، با هر بادی به هر جهت. مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی.
| دلم فقط جای حسین است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️آقا سید علی اصغر صائمی، کسی که پدر و مادر و دو تا از برادرانش شهید شده اند، خودش جانباز ۷۰درصد و پسرش مدافع حرم است. 🔹نمی‌تواند حرکتی بکند و هر دو چشم ایشان هم تخلیه شده است و دست چپ شان هم قطع است. 🔹میگه بااینکه نمیتونم تکون بخورم و راه برم منو بعنوان کیسه پر خاک بزارید جلو دشمن تیر بخورم... 🌷روز جانباز بر جانبازان مخلص مبارک باد...
بدان‌ که‌ سینۀ‌ تو نیز آسمانی‌ لایتناهی‌ است‌.با قلبی‌ که‌ در آن ،چشمۀ‌ خورشید می‌جوشد و گوش‌کن‌ كه‌ چه‌ خوشْ‌ ترنّمی‌ دارد در تپیدن : حسین،حسین،حسین،حسین ؛ نمی‌تپد،حسین‌حسین‌می‌كند‌:)⁩🫀!' [ آسدمرتضی‌آوینی ]
عرصه،عرصه‌ی اراده‌هاست...! [ حضرت‌آقا ]
از ويژگيهای ابراهيم اين بود که معمولا کسی از کارهاش مطلع نميشد. بجز کسانی که همراهش بودند و خودشون کارهاشو مشاهده ميكردند. اما خود او جز در مواقع ضرورت از کارهاش حرفی نميزد. هميشه هم اين نکته رو اشــاره ميکرد که: کاری كه برای رضای خداس پس گفتن نداره. يا "مشکل کارای ما اينه که براي رضای همه کار ميکنيم، به جز خـدا." [ شهیدابراهیم‌هادی ]
دو دست بریده پسرم عباس برای ما درمورد مقام شفاعت کافیست..! _حضرت‌زهرا(سلام‌الله‌علیها)
برای عمویم عباس نزد پروردگار مقام و منزلتی ست که روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند . _امام‌‌سجاد(علیه‌السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستِ تقدیر مرا کردِ تو قمر🌙 دست بوسم به تو تقدیر ز‌این منصب خویش
نوری که به وسیله‌یِ انجام عبادات بدست آورده ای،با مرتکب شدن فعل حرام از بین نبر،بدان گناه تو را از امام زمان(عج) دور می کند...! [ استادفاطمی‌نیا ]