eitaa logo
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
220 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
63 فایل
'بسم‌الرب‌العشق' دلتنگی حد و مرز ندارد هر جایِ دنیا هم که باشی تو را به سمت خود میکشاند و زمینت میزند‌ و چه زمینی بهتر از مزار شُهدا...🫀🌿 -اینجا،کمی‌برای‌رفع‌دلتنگی‌ها(: کانال رو به دوستانتون معرفی کنین👀 کپی؟حلالت‌(:🤍 ارتباط با ادمین @nazerdoost
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یه نفر خواب دید ارواح مومنین دارن تند میرن طرف بهشت ولی یک نفر اون عقب میلنگه ازش پرسید چرا بقیه تند میرن و تو میلنگی؟ گفت فرزندان اونها براشون کار خیر کردن لذا دارن تند میرن طرف بهشت ولی فرزندان من برای من کاری نمیکنن...😔 🎙مرحوم آیت الله مجتهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عکس العمل دلنشین میوه فروش مصری وقتی متوجه کاروان کمک‌های ارسالی به غزه شد و مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفت...! 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹سخنان حاج قاسم سلیمانی و مقام معظم رهبری در مورد عارفِ شهید حسین یوسف‌اللهی ❤️ حاج قاسم:حسين زیاد بود ولی حسین آقا فقط یکی بود...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎥 شعرخوانی برای امام رضا(ع) با لهجه شیرین مشهدی در برنامه حسینیه معلی به ما بپیوندید↙️↙️↙️↙️ 🆔https://eitaa.com/Koche_shohada
هدایت شده از استاد محمد کاظمی
بیدار کردن فرزند.mp3
44.66M
🌹همراهان عزیز سلام 📌 موضوع❗️خیلی خیلی کاربردیه ؛ 👋 راهکارهای بیدار کردن فرزندان برای نماز و مدرسه⏰ 👌برا همه مادر پدر ها لازمه برای مربیان هم مفید است. 🤝لینک کانال ما را به دوستانتان معرفی کنید .....👇👇👇 ⚙https://eitaa.com/kazemimaharat
جوونا ، یه جوری‌درس‌بخونید ؛ کہ‌وقتی‌آقا‌ اومد‌برین‌ کنارش‌ وایسین ، بگین‌آقا‌کدوم‌کارت‌رو‌ زمینہ ؟ ما‌همه‌چی‌بلدیم ! ما‌بلدیم‌انجامش‌بدیم . [ حاج‌مهدی‌رسولی ]
🙃🍃 بعد از عملیات خیبر که منطقه کمی آرام شده بود،مادر علی اصـرار کرد که باید برویم خواستگاری علی سعی می‌کرد از زیر این اصرارها در برود و می‌گفت: من مـرد جنگم،دوست ندارم دختـر مردم را بی‌سرپرست رها کنم بالاخره اصرارهای مادر جواب داد و علی برای ازدواج با دختـر خاله ‌اش اعلان موافقت کرد قرار شد خواهرش،شرایط علی را به دختـر خاله ‌اش بگوید. بالاخره قرار خواستگاری گذاشته شد موقع رفتن علی یک کتابی درباره حضرت زهــرا (س) با خود برداشت و رفتند بین مراسـم گفتند که عــروس و داماد بروند اتاق دیگری تا صحبت‌هایشان را بکنند وقتی نشستند علی کتاب را گذاشت جلوی عـروس: «این کتاب را بخون، توی زندگی باید حضرت علــی و حضرت زهــرا (س) الگوی من و تو باشه! شغلم هم میدونی که خطرناکه. ممکنه فقط یک روز کنارت باشم و یا یک عُمر. فکرهات رو بکن» خیلی زود این وصلت سرگرفت و قرار بر جشــن ازدواج ده روز بعد از مراسم عقـد، در روز مبعث رسـول خدا (ص) گذاشته شد. [ شهید‌علی‌هاشمی ]
حاج آقا پناهیان حرف قشنگی زدن، میگفتن که: ریا وقتی قشنگه که بخوای برا خودنمایی کنی؛ نه مردم:)
تا کسی شهید نبود، شهید نمی‌شود. شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می‌شود. تمام شهدا دارای این مشخصه بودند💚. [ حاج‌قاسم ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای شهید آرمان علی‌وردی🌿 امیرالمومنین(علیه‌السلام): مومن در دنیا صادق است و حرکت او مودبانه است و سخنش همراه با خیرخواهی است و پندش نرم و آرام است و از کسی جز خدا نمی‌ترسد...
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 #رمان‌بی‌توهرگز علی مشکوک میزنه! من برگشتم دبیرستان ... زمان
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقی افتاده؟ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ... رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ... - هانیه جان؛ شما خودت رو قاطی این کارها نکن ... با عصبانیت گفتم ... یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ... نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت... خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین! - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم...دیگه نمیارمشون خونه...زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد...حسابی لجم گرفته بود... - من رو به یه پیرمرد فروختی؟🥺 خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ... - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😊
⭕️ محور مطالبات ما مردم از مجلس بعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـٰكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ.. 💫 همه اشیاء اطرافمان شعور دارند😱 👀 تربیت مگس تا حالا دیده بودید...!؟😅 📌کوچه شهدا ↙️ ↙️ ↙️ ↙️ 🆔https://eitaa.com/Koche_shohada
هدایت شده از حقیقت پنهان
📸 #عکس | ایران عزیز؛ ▫️کشور پیشگام در مهندسی ژنتیک در جهان... ▫️یکی از موفق ترین کشورهای جهان در مبارزه با بی سوادی ▫️رتبه نخست پژوهش های هسته ای در غرب آسیا... ▫️یکی از کشور های برترجهان در کشف ژن بینایی ▫️رتبه نخست منطقه و رتبه هشتم جهان در زمینه نانوتکنولوژی را داراست.... ▫️رتبه سوم درمان ناباروری در جهان را به خود اختصاص داده است... ▫️احیاء تولید ... ▫️دومّین کشور تولیدکننده نانودارو در جهان... ▫️جزء کشورهای تولیدکننده خوردو بدون سرنشین در جهان... 📎 #پیشرفت 📎 #دستاورد 📎 #ایران_قوی 🆔 @haqiqat_penhan
هدایت شده از گوهر معرفت
🏴إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ 😔 عالم ربانی عارف بالله صاحب تشرفات خدمت ولی عصر عج ، آیت الله عبد القائم شوشتری به ملکوت اعلی پیوست وجود ایشان برای جنگهای باطنی بین نیروهای شرور و انقلاب اسلامی ایران بسیار مهم بود @gowharemarefat
سعی کنید سکوت شما،بیشتر از حرف زدن باشد.هر حرفی می‌خواهید بزنید فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه؟بی‌دلیل حرف نزنید که خیلی از صحبت‌های ما به گناه و دروغ و... ختم می‌شود! [ شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری ]
وقتی در صحنه حق و باطل نیستی وقتی که شاهدِ عصر خودت و شہید حق و باطل جامعه‌ات‌ نیستی هرکجا که میخواهی باش چه به نماز ایستاده باشی چه به شراب نشسته باشی هر دو یکی است! [ دکترعلی‌شریعتی ]
میگفت : یکی‌از‌راه‌های‌نجات‌انسان‌ازگناه، پناه‌بردن‌به‌امام‌زمان‌‹ع›است ايشان‌به‌انتظارنشسته‌اند تاكسی‌دستش‌را‌به‌سمتشان‌دراز‌كند، تا‌ايشان‌او‌راهدايت‌کنند.🌱 [ آیت‌الله‌جاودان ]
کوچه‌شهدا -!'🇵🇸
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 #رمان‌بی‌توهرگز حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاش
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿 🌿🌿 🌿 سه ماه قبل از تولد دو سالگي زينب... دومين دخترمون هم به دنيا اومد. اين بار هم علي نبود؛ اما برعکس دفعه قبل، اصال علي نيومد... اين بار هم گريه ميکردم؛ اما نه به خاطر بچه اي که دختر بود، به خاطر علي که هيچ کسي از سرنوشت خبري نداشت... تا يه ماهگي هيچ اسمي روش نگذاشتم... کارم اشک بود و اشک... مادر علي ازمون مراقبت مي کرد. من مي زدم زير گريه، اونم پا به پاي من گريه مي کرد. زينب بابا هم با دلتنگيها و بهانه گيريهاي کودکانهاش روي زخم دلم نمک مي پاشيد. از طرفي، پدرم هيچ سراغي از ما نمي گرفت. زباني هم گفته بود از ارث محرومم کرده. توي اون شرايط، جواب کنکور هم اومد... تهران، پرستاري قبول شده بودم. يه سال تمام از علي هيچ خبري نبود. هر چند وقت يه بار، ساواکيها مثل وحشيها و قوم مغول، ميريختن توي خونه همه چيز رو به هم مي ريختن... خيلي از وسايل مون توي اون مدت شکست. زينب با وحشت به من مي چسبيد و گريه مي کرد. چندبار، من رو هم با خودشون بردن؛ ولي بعد از يکي دو روز، کتک خورده ولم ميکردن... روزهاي سياه و سخت ما ميگذشت. پدر علي سعي ميکرد کمک خرج مون باشه؛ ولي دست اونها هم تنگ بود. درس مي خوندم و خياطي مي کردم تا خرج زندگي رو در بيارم؛ اما روزهاي سخت تري انتظار ما رو مي کشيد... ترم سوم دانشگاه، سر کالس نشسته بودم که يهو ساواکيها ريختن تو... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن. اول فکر مي کردم مثل دفعات قبله اما اين بار فرق داشت. چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم. چشم باز کردم ديدم توي اتاق بازجويي ساواکم، روزگارم با طعم شکنجه شروع شد. کتک خوردن با کابل، ساده ترين بلایي بود که سرم مي اومد! چند ماه که گذشت تازه فهميدم اونها هيچ مدرکي عليه من ندارن. به خاطر يه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشيده بود؛ اما حقيقت اين بود. هميشه مي تونه بدتري هم وجود داشته باشه و بدترين قسمت زندگي من تا اون لحظه... توي اون روز شوم شکل گرفت. دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجويي بردن... چشم که باز کردم علي جلوي من بود. بعد از دو سال که نميدونستم زنده است يا اونو کشتن. زخمي و داغون... جلوي من نشسته بود. يا زهرا! اول اصال نشناختمش. چشمش که بهم افتاد رنگش پريد... لب هاش مي لرزيد. چشمهاش پر از اشک شده بود؛ اما من بي اختيار از خوشحالي گريه مي کردم. از خوشحالي زنده بودن علي، فقط گريه مي کردم؛ اما اين خوشحالي چندان طول نکشيد... اون لحظات و ثانيه هاي شيرين جاش رو به شومترين لحظههاي زندگيم داد.