فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلمان تنگ است
برای روزهای کودکی
برای برف و سرمای زمستان
چکمههای رنگی پلاستیکی که
همیشه سوراخ بود
برای صدای پارو زدنهای
پدر و آش خوشمزهی مـادر در
یک روز سرد زمستانی
برای چسبوندن پاهای یخ زده به
بخاری و چراغ علاالدین...ì
#خاطره_بازی
@Kolbe_arame_man
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#خاطره_بازی به روش عملی 😍
@Kolbe_arame_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
در این روزهای سرد زمستان
دلم خانهای به گرمی روزگار قدیم میخواهد
#خاطره_بازی
@Kolbe_arame_man
🌱
مادر چطور چایی درست میکرد که طعمش فرق داشت و هیچوقت خودمون نتونستیم اونجوری چای درست کنیم
#خاطره_بازی
@Kolbe_arame_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره_بازی
بریم یه کمی آرامش به جانمون تزریق کنیم 😍
@Kolbe_arame_man
○●°
گفتم چیزای قشنگ زمان میبره
زمان چیزای قشنگ و برد...
#خاطره_بازی
@Kolbe_arame_man
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-،[،-
تقدیم به دهه شصتی های صبور
#خاطره_بازی
🍃
🌸🍃
@Kolbe_arame_man
🍃🌻🍃
#خاطره_بازی
ﮐﺎﺵ میﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ میچرﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ
ﺑﺮﺗﻨﻢ میشد ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮ ﻣﺸﻖ ﺁﺏ
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼﺧﻮﺍﺏ
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ میکرﺩﻡﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ
ﺩﻝ ﻧمیداﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ،ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ...
نیما_یوشیج
@Kolbe_arame_man
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❄️
کیا یادشونه ؟؟
این آهنگ و برف و زمستون 😍
#خاطره_بازی
@Kolbe_arame_man
14.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره_بازی
چشم هاتو ببند میخوام ببرمت به دهه شصت...
یه شب سرد زمستونی ، برف در حال باریدن،
کولاک در راه است.
تلویزیون پارس قرمز رنگ، یا شاید کرم یا زرد ... گوشه ی سالن بر روی میز چوبی ای که رومیزی قلاب بافی دستباف مادر بر رویش خود نمایی میکند.
شبکه دو سیما ...تیتراژ سریال ...از سرزمین شمالی...
پدر تکیه داده بر پشتی قالیچه ای کنار سالن و در حال تعمیر ساعت شماته دار، و قوری بند زده و استکانی کمر باریک جلوی رویش.
گاهی از بالای عینک قاب مشکی ش نگاهی به تلویزیون می اندازد.
همه ساکت تا جز به جز زندگی «گورو» این مرد ژاپنی برایشان روشن شود.
تو کمی آن طرف تر بساط دفتر و کتابت را پهن کردی، دو خطی مینویسی سر بلند میکنی و غرق در زندگی
« هوتارو» و «جوون» میشوی وگاهی مابینش چرتی هم میزنی.
شلغم در دیگچه مسی بر روی چراغ علاالدین قل قل میکند و بخارش بر روی شیشه پنجره می نشیند.
بوی نفت و دود چراغ ... :(
@Kolbe_arame_man