eitaa logo
Komiter
1.3هزار دنبال‌کننده
22 عکس
3 ویدیو
0 فایل
تنها صداست که می‌ماند...
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئتی که امشب مهمونش شدم توسط نوجوون‌ها چرخونده می‌شه. فرش‌های هیئت همه فرش‌های حرم امام‌رضاست. سخنرانش هم حاج‌آقای جوان آراسته. بغل شهید گمنام و مهم‌ترین نکته تو هیئت اینه که بچه‌ها کلی فضا برای بازی دارن. بچه‌ها آزادانه می‌چرخن و بازی می‌کنن و انقدر فضا بزرگه که صداشون آزاردهنده نیست کسی هم کار به کارشون نداره.
یه متن امشب نوشتم. اگه حال خوب و مناسب روضه دارید بخونید. برای من این متن از هر روضه‌‌ای روضه‌تره... لطفا در حالتِ غیر نخونید که بی‌حرمتی نشه.
Komiter
یه متن امشب نوشتم. اگه حال خوب و مناسب روضه دارید بخونید. برای من این متن از هر روضه‌‌ای روضه‌تره...
پیش درآمد، متنی از جناب مسعود(اف‌تی‌اچ)که برای روز دختر نوشته بودن... تا ۱۳ سالگی برخوردی با دنیای دخترهای نداشتم. تازه بدم هم می‌آمد. در محله‌مان دو سه دختر‌بچه بودند همیشه ضد بودند با ما. یکی‌شان که اگر ذهنم یاری کند اسمش شقایق بود، مرغی داشت ایکبیری و الحق فرز که همه را نوک می‌زد. کلاس دوم بودم احتمالا، از مدرسه برمی‌گشتم که سرکوچه مرغ سمتم حمله کرد. زورم را در پایم جمع کردم و لگدی بهش زدم که مرغای آسمان به حالش گریه کردند. طوری حال به حال شده بود و رو به احتضار که دیدند دارد تلف می‌شود دور از چشم دخترک بریدند و آبگوشتش کردند و یک کاسه هم به ما دادند. از آن روز به بعد آن دختر با من عین دشمن بود. من فلسطین بودم و او اسرائیل، یا بلعکس. از دخترها بدم می‌آمد تا محیا آمد. شد فرشته. هم‌بازی فوتبال دستی می‌خواستم ولی یار غار پیدا کردم. از همان نوزادی بغلش می‌کردم و نصف شب خانه را قدم رو می‌رفتم تا خوابش بگیرد. بزرگ شد مداد گرفتن در دست و کاردستی درست کردن را باهم کار کردیم. شیرینی و ژله دوست داشت و دارد. درست می‌کردم تا بخندد. خنده دختر لامصب است‌‌. قند در دل آب کن است. به دنیا می‌ارزد. داداش که باشی و مو دوست، باید از یک‌جایی به بعد بافتنش را هم یاد بگیری. گرفتم و بافتم وطرح‌های ابتکاری زدم. ذوق که می‌کند، دنیا برایم به لب‌هایش ختم می‌شود‌. گور بابای بدبختی و گرفتاری و قرض و بدهی. دختر بخندد غم از دل پر می‌کشد. کاش غم از دل همه پر بکشد. کاش همه دخترها بخندند و پشت‌بندش همه پدرها و برادر‌ها. روایت داریم همه روزها یوم‌الله است. البته فکر کنم این روایت تحریف شده. همه روزها روز دختر است بس. هرروزتان مبارک.
Komiter
پیش درآمد، متنی از جناب مسعود(اف‌تی‌اچ)که برای روز دختر نوشته بودن... تا ۱۳ سالگی برخوردی با دنیای
دختربچه‌هارو که می‌بینم از خود بی‌خود می‌شم، برای دختربچه‌ها اسب می‌شم، خر می‌شم، تاب می‌شم، چرخ و فلک می‌شم، هرچیزی که مطمئن شم اون دختر احساس امنیت بکنه، که بخنده، که خوشحال باشه‌. معمولا شکلاتی، آبنباتی چیزی همراهم هست که اگه بچه دیدم، مخصوصا دختربچه بهش بدم. من مجردم و دختر ندارم ولی هر از گاهی با دخترم صحبت می‌کنم، قربون صدقه‌ش می‌رم‌، بغلش می‌کنم، می‌بوسمش، موهاشو می‌بافم، می‌ذارمش رو گردنم. من دختر ندارم و برای یه پسر نزدیک‌ترین تجربه به دختر داشتن، خواهر کوچیک‌تر داشتنه. خواهر که داری انگار دختر داری، حداقل تا الان که دختر ندارم فکر کنم همچین چیزی باشه. فاطمه‌ثنا وقتی به دنیا اومد یک ماه و دو روز بیمارستان بستری بود تا برسه خونه. برای اینکه بفهمید یک ماه و دو روز چقدر زیاده پیشنهاد می‌کنم از الان، یک ماه و دو روز در صفحات خبری برید عقب و اخبار این یک ماه و دو روز اخیر رو مرور کنید. شکنجه‌گاه بود برام، انتظار، انتظار، انتظار... بگذریم، بزرگ‌تر که شد، شیرین زبونی‌هاش بیشتر شد و جاش توی دل من پررنگ‌تر. حدودا ۴ یا ۵ ساله‌ بود، دقیقا یادم نیست، هیئتی داشتیم تو قم با رفقا، از همین هیئت‌های محفلی و خونگی. فاطمه‌ثنا بهشون می‌گفت عمو. عمو محمود عمو علی عمو جواد و به همین ترتیب همه‌ی اونا برای فاطمه‌ثنا عمو بودن، عموهایی که بارها خندونده بودنش، براش هدیه خریده بودن و اون‌هارو جای برادر های بزرگ‌ترِ داداشش می‌دونست. قرار بود اون شب فاطمه‌ثنا در نقش حضرت رقیه بیاد هیئت. بهش گفتیم، قبول کرد، با من اومد خونه‌ی سیدمحمود‌. سید، فاطمه‌ رو برد بالا پیش خواهراش که براش سربند و اینا بزنن، وقتی اومد پایین، یه پلاستیک پر خوراکی دستش بود، کلی شیرین زبونی کرده بود و جواب شیرین‌زبونی‌هاش یه پلاستیک پر از خوراکی بود. اومد نشست پیشم، بابام هم اومده بود، بابام معمولا نمی‌اومد، اون شب اومد که فاطمه‌ثنا نترسه. بابام بود، من بودم. سخنران، میکروفون رو به روضه‌خون تحویل داد. فاطمه‌ثنا رو نشونده بود رو پاش، پله‌ی دوم منبر نشسته بود و شروع کرد به روضه خوندن، پنج دقیقه بیشتر از روضه نگذشته بود که گریه‌ی بچه‌ها بلند شد، قیافه‌ها غریبه نبود، همه عمو بودن، جز دو نفر که پدر بودن و برادر. فاطمه‌ثنا به ده دقیقه نرسید که ترسید، گریه کرد و از همون پله‌ی دومِ منبر پرید بغل منی که پای منبر نشسته بودم، محکم منو گرفته بود و جیغ می‌زد، ترسیده بود، ترسیده بود از گریه‌ی این همه مرد یک جا، ترسیده بود و پناه هم داشت، بابام طاقت نیاورد، بچه رو از من گرفت و رفت بیرون از هیئت، اون شب روضه‌خون نیاز به روضه خوندن نداشت، هرچه لازم بود، دیدیم...
❤️
الا یا اهل الایتا‌ منو این شبا دعا کنید.
اول | چهار یا پنج سالم بود، رفته بودیم دسته و از دسته داشتیم پیاده برمی‌گشتیم خونه، حوالیِ خیابون سعیدی بودیم که شروع کردم به خوندن، تا مسیحی می‌گه عیسی، عیسی می‌گه یا اباالفضل تا کلیمی می‌گه موسی موسی می‌گه یا اباالفضل... اون موقع سین و شینم رو نوک زبونی می‌گفتم و درست نمی‌تونستم ادا کنم ولی یادمه که برای خودم می‌خوندم، دست مامان تو دستم بود و می‌خوندم... دوم | سومین باری که رفتم کربلا، کاروانمون رفته بود و من مغازه وایساده بودم و دو یا سه روز مونده به اربعین با آقا روح‌الله که اونم مثل من مغازه دار بود حرکت کردیم سمت مرز و بعد هم کربلا، وارد حرم اباالفضل که شدم ناخودآگاه تعظیم کردم. نه زیارت‌نامه نه شعر و نه هیچی، فقط تعظیم. سوم | حاج‌آقا می‌گفت حاجت خواستن از عباس(علیه‌السلام) کار سختیه، نباید بزنی زیر قولت، اینو می‌گفت و تو ذهنم مرور کردم که هیچ‌وقت ازش حاجت نخواستم و نخوام، بی‌حرمتیه. از بعضی‌ها حاجت خواستن بی‌حرمتیه، ضعیف‌تر از اونی‌ام که بخوام ازش حاجت بخوام. چهار | یه هیبت و ابهت عجیبی اسم حیدر داره برام که وقتی اسمش می‌آد اگه دارم با یه دست سینه می‌زنم، دو دستش می‌کنم، اگه دارم شور سینه می‌زنم، تک ضربش می‌کنم. همون هیبت رو اسم اباالفضل هم داره برام. پنج | علمدار، علم‌دار، علم. شش | من نمی‌دونستم، یه شب که یادم نیست کِی، یهو مامان نشست برام تعریف کرد که چطوری به دنیا اومدم، گفت روز تاسوعا بود، گفت صدای الله اکبر اذان و گریه‌ی تو همزمان شد، همزمان با اذانِ مغربِ تاسوعا به دنیا اومدم. هفت | داستان تاریخ تولدم رو به حاج‌آقا، لب مرز مهران تعریف کردم، می‌‌گفت پس توهم حضرت عباسی‌ای، من؟ عباس؟ نه، خیلی دور از منه، خیلی دور، خیلی نزدیک. هشت | هشت که می‌شه همه چیزش فرق داره، به هشت که می‌رسم همه چیز فرق داره، هشت برای من فرق داره، حضرت عباس برای من فرق داره، چه فرقی؟ نمی‌دونم اما فرق داره، می‌فهمم که فرق داره، کاش منم فرق کنم براش. نُه | وقتی عمو محمودم به رحمت خدا رفت، عمو محمودم خیلی خوشگل بود، خیلی خوشتیپ بود، روزای آخر سرطان زمین‌گیرش کرده بود، بدنش از بین رفته بود. دست و پاش باد کرده بود و صورتش کوچیک شده بود، تمام استخوناش دیده می‌شد و پوستش زرد شده بود. کوچیک شده بود. با همه‌ی اینا یاد روضه‌ی اباالفضل افتادم و از اون شب به بعد شب تاسوعا برام یه حس دیگه‌ای داره... عموی رشیدم... عموی قشنگم... همه‌ش شد یه ذره...
هیچ جا ایتای خود آدم نمی‌شه.☺️
هدایت شده از KHAMENEI.IR
Khamenei.irپیام_امام_حسین_پیام_نجات_دنیا_است_2.mp3
زمان: حجم: 4.6M
🏴 | پیام امام حسین علیه‌السّلام پیام نجات دنیا است 📝 رهبر انقلاب: منطق حسین‌بن‌علی‌ (علیهما ‌السّلام)، منطق دفاع از حق است، منطق ایستادگی در مقابل ظلم و طغیان و گمراهی و استکبار است. 🎧 از طریق یکی از سکوهای زیر بشنوید👇 📥 castbox | shenoto
هدایت شده از lumière | نور
اون روز یادتونه صبح زود رفتم بافت قدیم یزد و خونه ی ریسمانیان؟ کلیپی که از اتفاق اون روز گرفتم ۱۴ تیر تو شبکه افق پخش شده. اگر دوست داشتین میتونین از طریق لینک زیر برید تماشا کنید. https://telewebion.com/episode/0x139b8e4f زحمت صدای این ویدیو رو اقای احمدی کشیدن. @Komiter همینجا ازشون تشکر میکنم که کار رو زود بهم رسوندن.
معروف بود به کوچه بن‌بست، با اینکه تنها کوچه‌ی بن‌بست اون خیابون نبود اما اونجا معروف شده بود به بن‌بست بودن، خونه‌ی کوچیک ما و راضیه‌خانم‌اینا و یه خانمی که اسمش یادم نیست و حاج‌آقا ابراهیم‌زاده، تنها خونه های اون کوچه بودن. راضیه خانم‌ و دوتا دخترش، خاله فهیمه و خاله فاطمه رسما از بچگی بزرگم کرده بودن. اون موقع که من هنوز به ده نرسیده بودم، بیست و خورده‌ای سنشون بود. مامانم تعریف می‌کرد که گاهی من خوابم می‌برد و تو انقدر گریه می‌کردی که راضیه‌خانم می‌اومد در می‌زد انقدر در می‌زد تا منو بیدار کنه که بدو این بچه خودشو کشت. کلا زیاد گریه می‌کردم البته. مامانم حتی الان هم ازم گلگی می‌کنه بعضی وقتا که تو دائم و بی‌دلیل، گریان بودی. بزرگ‌تر که شدم، حداقل هفته‌ای دوسه بار یه کاسه‌ی جدید خونه‌مون بود که مال ما نبود، یه کاسه‌ی جدید با یه عطر جدید. مامانا عطرغذاهاشون باهم فرق داره، عطر قرمه‌سبزیِ مامان با عطر قرمه‌سبزی عمه‌جون باهم فرق دارن. عطر غذای تو اون کاسه همیشه فرق داشت، دستپخت راضیه‌خانم بود. هر وقت غذایی درست می‌کرد که بوش پخش می‌شد یه کاسه می‌فرستاد خونه‌ی ما، چرا؟ معتقد بود پسرا خیلی بدتر از دخترا هوس غذا می‌کنن، ما هم چون خونه‌هامون از طریق حیاط به هم وصل بود بوی این غذاها به من می‌رسید و ممکن بود هوس کنم. راستش من بدترین حس از حس‌‌های پنج‌گانه‌م بویاییمه و خیلی وقتا اصلا نمی‌فهمیدم ولی راضیه‌خانم اصرار داشت که نه. یادمه هر از گاهی که یخ، نون، تخم‌مرغ و ... لازم می‌شدیم، قبل از بقالیِ آقامسعود می‌رفتیم دم خونه‌ی هم. هیچ‌وقت هم دست همو رد نمی‌کردیم. با دوتا همسایه‌ی دیگه هم این مراوده‌ها بود اما با راضیه‌خانم‌اینا بیشتر، چون حیاطمون به هم وصل بود و صدای همو می‌شنیدیم‌، بوی خونه‌هامون به هم راه داشت. امروز داییم زنگ زد ازم پرسید یخ دارید؟ یخچالمون خراب شده، گفتم بله بله و رفتم سریع یخارو از قالب درآوردم تا بیاد و ناخودآگاه پرت شدم به اون دوران... راستش اون خونه ترسناک بود، یه حیاط کوچیک و همیشه ترسناک داشت، اتفاقات ترسناکی تو اون خونه برام افتاده بود که حتی الان هم بهش فکر می‌کنم می‌ترسم، یه بار یکی زنگ زده بود خونه‌مون و با صدای خیلی کلفت گفت می‌خوام بیام همه‌تونو بکشم، هنوز صداش تو سرمه، تاریکیِ اون خونه پر از هیولا بود برام. اون خونه حتی خیلی کوچیک بود، اما من دلم برای اونجا تنگ شد، من دلم تنگ شد که باز راضیه‌خانم در بزنه و یه کاسه آش‌ترش و با چند تا دونه قند کنارش بفرسته برام، دلم تنگ شد که باز همسایه ازمون نون بخواد، که هر محرم جمع شیم خونه‌ی اون خانمه که اسمشو یادم نیست شله‌زرد درست کنیم، من دلم تنگِ اون روزاست که همسایه با همسایه جوری از هم باخبر بودن که انگار از هم ارث می‌برن، مثل خانواده به هم نزدیک بودن... من دلم تنگ صدای لهجه‌ی شمالیِ راضیه‌خانم و حاج‌آقاشون، صدای لهجه‌ی اصفهانیِ حاج‌آقا ابراهیم‌زاده با بابامم. دلم تنگ اون روزای دور از اینترنت و آپارتمانه که راحت می‌تونستیم در همسایه رو بزنیم و ازش یخ بخوایم. ولش کن، همسایه‌ها! نون تموم کردم، نون دارید؟
هدایت شده از e.moeinikia
🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🔻دوره‌ی آموزشی تولید محتوا با گوشی 🏴 رایگان به مناسبت‌ اربعین‌ حسینی 🏴 در ۳سطح: 🔸سطح۱: هوش‌مصنوعی/عکاسی 🔹سطح۲: فیلمبرداری/تدوین/ پوسترسازی 🔸سطح۳: مدیریت فضای‌مجازی/گزارش‌نویسی 📝مهلت ثبت‌نام: ۳۰مردادماه ۱۴۰۴ 💠شروع‌کلاس‌ها: ۱ شهریورماه ۱۴۰۴ 🌐 ثبت‌نام و کسب‌ اطلاعات بیشتر، @Tourism_media ┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄ خبرنامه مجمع بین‌المللی گردشگری 🆔 @Intourisma_com