#با_کاروان_عشق
❥✦ روایت پانزدهم
۲۷ ذیالحجه سال ٦۰ هـ.ق
رویارویی کاروان با سپاه حر
🔰 حر و هزار سرباز تحت امر او بخشی از لشکر چهار هزار نفری بودند که از سوی حصین بن تمیم برای جلوگیری از حرکت کاروان امام حسین ؏ به منطقه اعزام شده بودند.
حر و سپاهیانش به هنگام ظهر، در برابر امام حسین ؏ و یارانش قرار گرفتند.
✨❖ حسین ؏ به یاران خود دستور دادند که سپاهیان حر و اسبانشان را سیراب کنند!
چون هنگام اقامه نماز ظهر شد، امام فرمودند:
«ای مردم! من به سوی شما نیامدم مگر پس از آنکه نامههای شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند که به نزد شما آیم و گفتید که ما امام نداریم، باشد که به وسیله من خدا شما را هدایت کند، پس اگر بر سر عهد و پیمان خود هستید من به شهر شما میآیم و اگر آمدنم را ناخوش میدارید، باز گردم.»
⚫️ حر و سپاهیانش سکوت اختیار کردند و هیچ نگفتند.
سپس نماز جماعت برپا شد و حر و سپاهیانش نیز به امام اقتدا کردند.
✨❖ امام حسین ؏ پس از اقامه نماز عصر نیز رو به مردم کردند و سخنانی شبیه آنچه قبل گفته بودند، فرمودند
🏴 حر گفت: من از این نامههایی که شما گفتید، اطلاعی ندارم! ما جزو نویسندگان این نامهها نبودیم. ما مأموریت داریم به محض روبهرو شدن با شما، شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببریم.
🏴 حسین ؏ به همراهانش فرمود: «باز گردید» چون خواستند بازگردند حر و همراهانش مانع شدند. امام دست به قبضه شمشیر برد و بر سر حُرّ فریاد کشید و فرمود: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ! مادرت به عزایت بنشیند! مى خواهى چه کار کنى؟!»
⚫️ حرّ پاسخ داد: «به خداسوگند اگر کسى از عرب ـ جز تو ـ چنین سخنى بر زبان جارى مىساخت، پاسخش را مىدادم، هر که مىخواست باشد! امّا به خداسوگند که من نمى توانم نام مادرت را (به علّت عظمت فوق العاده آن حضرت) بر زبانم جارى سازم، ولى ناچارم شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببرم.»
حسین ؏ فرمود: «به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد.»
حر گفت: «من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم...»
📚 منابع:
تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۰۲
مقتلالحسین (ع)، ج۱، ص۲۳۲
😭 یٰالَیتَنا کُنّا مَعَکُم
••●✦✧✦✧✦●••
با نام #فاطمه لب بسته از تفاخر شد
ز غیر حق که شد آزاد
تازه حُر... حـُـر شد
━━━ ━━━ ━━━ ━━━ ━━━
✌️لشڪر صاحب الزمان ﴿عج﴾ ↡↡
@Lashkar_sahebazzaman