#دلنوشته
نامه ای به مولا امام رضا(ع)
#A_letter_to_my_mawla_Imam_Reda
my dear father Imam Reza.
I had the opportunity to visit you in 1394. I didn't go to the hotel and I prefered to stay one night at your holy shrine. I will never forget that trip. I think you guided me like a father. you opened your true way.
I miss you alot these days. I hope to see you again.
I have many things to tell you.
I have great co workers now. I have great students now.
Yes dear father. you are the straight path. You loved me so much that you gave me a mission. I try to talk about you. I try to talk about your mother.
I can never compensate I know. but I want to come again and ask for one thing. let me wipe one drop of tears of my mawla Imam Mahdi.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مولاتی فاطمه اغیثینی
#دلنوشته
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ﴿محمد: ٧﴾
🔰first translation
O you who have faith! If you help Allah, He will help you and make your feet steady. (7)
🔰second translation
O you who have believed, if you support Allah, He will support you and plant firmly your feet. (7)
تنها راه تثبیت ایمان، کندی نکردن سستی نکردن و مایوس نشدن در این دوره و زمونه نصرت دادن هست. هرکدوممون نیت کنیم و دست یک نفر رو بگیریم. خدا هم دستمون رو میگیره و در بدترین شرایط حفظمون میکنه. شرطش فقطو فقط یاری دادن هست. خودمون رو عقب نکشیم. تماشاچی نباشیم. منتظر بقیه نباشیم. فکر نکنیم کاری از دستمون برنمیاد. هرکسمیخواد با امام زمانش باشه باید بدو بدو کنه. وایسی عقب موندی.
با ادامه آموزش گرامر زبان در خدمت شما عزیزان هستیم. انشالله لایو هم در ایتا خواهیم گذاشت. هر عزیزی نیت کنه و چند نفر رو به کانال دعوت کنه.
یاعلی
#دلنوشته
شاید هجرت همیشه از مکه به مدینه نیست. شاید همیشه سعی بین صفا و مروه نیست. یا همیشه جنگی نیست.نیزه و شمشیری نیست. سپاه دشمن و دوستی نیست.
نه انگار همه این ها هست . انگار هجرت یک لحظه هست. تو تنهایی خودت. تو اتاق خودت. فاصله میگیری از هرچی بودی، از هرچی گفتی. انگار در یک لحظه رسول دستت رو میگیره و از بت کده ها نجاتت میده. میگه دستت رو بده و فقط بدو با من پا به پای من بیا. بیا و یار من شو. در مدینه کلی کار مونده. فقط بدو....
انگار در یک لحظه تو هم سعی صفا و مروه میری. تو هم از مکه میری مدینه. از دلسپاه دشمن میری وصل میشی به سپاه دوست.
انگار در یک لحظه غریب آشنا میشی با آیات سفرمی کنی. میری با تک تک آیات همنشین میشی.
عین بیگ بنگ انگار هجرت در کسری از ثانیه رخ میده
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مولاتی فاطمه اغیثینی
#دلنوشته
🇯🇴فلسطین دومین کربلا🇯🇴
سلام مولای من. سلام پدر
از تمام دلنوشته هایی که تا الان نوشتم استغفار میکنم. تا چندروز پیش فکر میکردم بزرگترین غم عالم روی دوش من هست. چه قدر نابینا و ناشنوا بودم. خوبه حداقل محیطی برای من فراهم شده تا بتونم بنویسم و برای خودم ادامه زندگی رو معنا کنم. خجالت میکشم از خودم خجالت میکشم به خاطر همه کم کاری ها به خاطر غصه های پوچی که فقط وقت من رو تلف کرد. برای ثانیه هایی که از دست دادم. شاید اگر به جای هدر دادن ثانیه های زندگی ام و اثبات خودم به این و اون ، به جای حرف زدن های بیخودی ناله کردن و ..... کمی از لاک خودم بیرون میومدم انقدر حسرت نمیخوردم.
همین الان غزه صحرای کربلاست. داستان دوباره داره تکرار میشه. همون تشنگی، همون فریاد، همون ضجه، همون صدای هل من ناصر ینصرنی. و من نشستم دست به سینه و هیچ کاری نمیکنم. شاید من هم هنوز جز آدم هایی هستم که دوست دارم به خودم هزاربار بگم به من ربطی نداره به من ربطی نداره. نمیشه. هرجور حساب کنی نمیشه.
باورت میشه مولای من از گفتن این جمله خجالت میکشم که بگم چندروزه همه دردهای خودم رو اصلا فراموش کردم. اصلا یادم نمیاد برای چی همه اش داشتم دنبال خودم میچرخیدم.
مولای من تو پدر هستی. بزار راستش رو بگم. هیچ وقت فکر نمیکردم روضه های محرم و صفر تکرار بشه. خیلی هامون وقتی روضه سیدالشهدا رو گوش میدیم یک لحظه تو دلمون میگیم ایکاش من بودم. اگرمن بودم چه کارها که نمیکردم. دوباره کربلا انگار شروع شده و راستش انگار من اون آدمی که میخواستم باشم نیستم.....انگار کار و زندگی خودم در اولویت هستش.
شاید من هرروز صبح با خوندن قرآن و زیارت عاشورا خیال خودم رو راحت میکردم و میرفتم پی کار و زندگی ام. شاید تا الان با بوسیدن قرآن و گذاشتنش روی طاقچه سعی میکردم بگم اوکی قرآن تو درست میگی باشه. تو هزارتا حرف قشنگ داری ولی من هزار تا کار دارم وقت ندارم که به درد دل های تو گوش کنم بزار فرصت دیگه. یه دست نوازش به صورت قرآن میکشیدم و میسپردمش به کتابخونه.
مولای من
گاهی وقت ها پدرم سرم داد میزد تا تو زندگی ام اشتباه نکنم. الان که بهش فکر میکنم میبینم ارزشش رو داشت. چرا الان من با شنیدن صدای فریاد و گریه و آه بچه های فلسطینی باید به خودم بیام؟ چرا الان باید غصه های من کوچیک بشن؟ چرا الان باید از دنیای خودم بیرون بیام؟ چرا انقدر دیر من از خواب بیدار شدم؟
امان از دل زینب.....
چه قدر زینب بودن سخته. چه قدر صدای فریاد حقیقت رو به گوش این و اون رسوندن سخته. چه قدر بیدار بودن سخته. چه قدر بیدار موندن سخته
چه قدر فاطمی بودن سخته.......
اللهم عجل لولیک الفرج