''کتاب پشت درهای بهشت''
رضا کاشانی اسدی متولد سال 1338، نویسنده خوش ذوق ایرانی است.
"پشت درهای بهشت" رمانی است دویست و یازده صفحهای، اثر"رضا کاشانی اسدی" که با قلم گیرای خود، خوانندگان را به یکی از وقایع تاثیرگذار تاریخی خواهد برد. این کتاب که به تازگی توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شده است، پیرامون وقایع منتهی به عاشورا و اتفاقات پس از آن حادثه و همچنین جامعهی کوفه در آن زمان میباشد.
نویسنده در این مجموعه، خوانندگان خود را به کوفه میبرد، جایی که امام حسین(ع) پس از دریافت ده هزار نامه که او را برای امامت به کوفه دعوت میکرد، راهی آن دیار شد. اما هنگامی که عبیداللهبنزیاد وارد کوفه میشود، صحنه دگرگون میگردد و کوفه و مردمانش در سمت مقابل قرار میگیرند. نتیجه این شد که ابنزیاد اختیار کوفه را در دست گرفت و مردم شهر و قبیلههای مختلف برای بیعت با او و پشت کردن به پیمان قبلی خود، شتاب ورزیدند.
داستان "پشت درهای بهشت" پیرامون زندگی پسر جوانی است که "موقع" نام دارد. در بحبوحهی این اتفاقات، موقع در برابر پدرش ایستاده و آرزو دارد به سپاه امام حسین(ع) بپیوندد. وی در عین حال یکی از شاگردان خاص حبیببنمظاهر(ع) است و زمانی که حبیب برای ملحق شدن به امام حسین(ع) تصمیم به ترک کوفه می گیرد، موقع با واقعیت رو به رو میشود.
آقای کاشانی در این اثرش فضای فریب و خفقان را در زمان ایثار و شهادت امام حسین(ع) نشان میدهد و درسهای خاصی از واقعهی عاشورا را در قالب داستان بیان میکند. او داستان زندگی یک فرد را از طریق روایتهای تاریخی نشان میدهد و برخی از زوایای پنهان آن رویداد تاریخی را برای خواننده به تصویر میکشد.
#معرفی_کتاب
#پشت_در_های_بهشت
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
Ashoora .m4a
2.07M
می خواست تا ببوسد و برگیردش ز خاک
قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود
لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوز سینه ی زینب شراره بود
📜کتاب پشت درهای بهشت
🖋نویسنده: رضا کاشانی اسدی
🌟۴مرداد ماه روز بزرگداشت شیخ صفیالدین اردبیلی🌟
🔖صفیالدین ابوالفتح اسحاق اردبیلی، نیای بزرگ دودمان صفویان ایران است و نیز هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرینکلاه بود که در منطقه مغان مقیم شده بود. صفیالدین اشعاری به زبان آذری در کتاب صفوةالصفا و سلسلةالنسب سروده است. دودمان صفوی نام خویش را از وی گرفته بودند. او پایهگذار خانقاه صفوی در اردبیل بود که با گذشت زمان پیروان بسیاری به دست آورد.
📜برخی از اشعار وی را ملاحظه مینماییم:
صفیم صافیم گنجان نمایم بدل دردهژرم تن بیدوایم
کس بهستی نبرده ره باویانذ از به نیستی چو یاران خاکپایم
،
تبه در ره ژاران ازبوجینم درد رنده پاشان برم چون خاک جون کرد
مرگ ژیریم به میان دردمندان بور ره بادیان به همراهی شرم برد
،
موازش از چه اویان مانده دوریم از چو اویان خواصان پشت زوریم
دهشم درویش با عرش و به کرسی سلطان شیخ زاهد چو کان کویم
▪️شیخ صفی در پایان زندگی به حج رفت و پیش از رفتن، پسرش، صدرالدین، را به جای خود گماشت. وی در بازگشت از این سفر بیمار شد و پس از دوازده روز بیماری، در صبح روز دوشنبه ۱۲ محرم در ۸۵ سالگی، در اردبیل، به زندگی بدرود گفت. فرزندان او، بهویژه پادشاهان صفوی، بر سر قبر او بنای بسیار باشکوهی ساختند که اکنون به بقعه شیخ صفیالدین اردبیلی معروف است و از بناهای باشکوه تاریخی ایران بهشمار میرود.
✨یاد و خاطرش گرامی باد✨
#بزرگداشت_شیخ_صفیالدین_اردبیلی
#مناسبت
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام خالق زیباییها و طبیعت
جشن امردادگان، روزی است که به زیباییهای زمین و نعمتهای آن گرامی داشته میشود. این روز یادآور اهمیت حفاظت از محیط زیست و عشق به طبیعت است. بیایید در این روز با یکدیگر پیمان ببندیم که به زمینمان عشق بورزیم و از آن مراقبت کنیم.
امیدوارم این جشن سرشار از شادی و خوشی باشد و دلهایمان را از عشق به طبیعت پر کند؛ باشد که همیشه در کنار هم، به پاسداری از این نعمتهای الهی بپردازیم.
✨جشن امردادگان مبارک✨
#جشن_امردادگان
#مناسبت
🎙گوینده: خانم مژده بهرامی
📽تدوین کننده: خانم بدرالزمان علییوسفی
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
طاووس باغ بهشت آسا .MP3
12.81M
به نام خداوند حکمت و نور
در روز ٨ مردادماه، روز بزرگداشت شیخ شهابالدین سهروردی، فیلسوف و عارف بزرگ ایرانی، بر خود لازم میدانیم که یاد و خاطره این اندیشمند بزرگ را گرامی بداریم. سهروردی با افکار عمیق و نوآورانهاش، به ما آموخت که چگونه میتوان با نور معرفت به جستجوی حقیقت پرداخت و در دنیای تاریک، روشنایی بیابیم.
این روز فرصتی است تا به ارزشهای علمی و فلسفی او بپردازیم و از آموزههایش در زندگی روزمرهمان بهره ببریم. بیایید با یادآوری اندیشههای او، راهی را که او برای ما هموار کرد، ادامه دهیم و در پی کسب علم و معرفت باشیم.
امیدوارم این روز پر از الهام و تفکر باشد و ما را به سوی روشنایی و حقیقت رهنمون سازد.
گوش فرا میدهیم بخشی از حکایت طاوس باغ بهشت آسا به نقل از شیخ اشراق را!...
💥بزرگداشت شیخ شهابالدین سهروردی گرامی باد💥
#بزرگداشت_شیخ_اشراق
#مناسبت
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
سلام و احترام
با توجه به داوری انجام شده توسط اساتید دانشکده زبان و ادبیات نسبت به آثار ارسال شده در مسابقهی ادبی''اندیشههای قلم'' نتایج را اعلام میکنیم:
در این مسابقه ٢٠ نفر شرکت کردند و تعداد ۴١ آثار را ارسال نمودند.
🏆اثر اول: سرکار خانم فاطمه دهشیری
🏆اثر برتر: سرکار خانم نازنین دهستانی
🏆اثر برتر: سرکار خانم ریحانه طائفی
+ اسامی افرادی که آثارشان شایسته تقدیر شده است:
🎖جناب آقای حمیدرضا محمدی
🎖سرکار خانم ریحانه السادات ظهیرالدینی
🎖جناب آقای محمدامین آقایی
🎖جناب آقای محمدحسین زینلپور
🎊تبریک میگویم به یکایک شما عزیزان برای دستاوردتان در این مسابقه، امیدوارم این پیروزی برایتان سرچشمهای از خوشبختی و موفقیت باشد؛ همچنین شما را برای تلاش و پشتکارتان تحسین میکنم و امیدوارم که همیشه این پیروزیها ادامه داشته باشد.
در طی روزهای آینده آثار برگزیده را قرار خواهیم داد.
#مسابقه
#اندیشه_های_قلم
#مناسبت
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
مراسم اهدای جوایز به نفرات برتر مسابقه ادبی ''اندیشههای قلم''
جوایز مسابقه در حضور رئیس محترم دانشگاه یزد، نماینده مقام معظم رهبری، معاون فرهنگی و اجتماعی، مدیر امور فرهنگی و اجتماعی و معاونت دانشجویی به ٣ اثر اول اهدا گردید.
امیدواریم درخت تلاش و پشتکار شما عزیزان میوههای پرباری بدهند و به موفقیت عظیم دست پیدا کنید، سلامتی و پیروزی را در همه مراحل زندگی برایتان آرزومندیم.
#مسابقه
#اندیشه_های_قلم
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
روز خبرنگار مبارک.mp3
5.48M
به مناسبت روز خبرنگار، این روز را به تمامی خبرنگاران و فعالان عرصه رسانه تبریک میگویم. شما با قلم و دوربین خود، حقیقت را به تصویر میکشید و صدای مردم را به گوش جهانیان میرسانید.
در دنیای پرهیاهو و پر از اطلاعات، شما همچون چراغی در تاریکی، راه را نشان میدهید و با شجاعت و صداقت به جستجوی حقیقت میپردازید. هر خبر شما نه تنها یک واقعه، بلکه داستانی است از زندگی، امید و مبارزه.
باشد که همیشه در پی حقیقت باشید و با عشق و تعهد به کار خود ادامه دهید.
✨١٧ مرداد روز خبرنگار مبارک✨
#مناسبت
#روز_خبرنگار
🎙گوینده: مژده بهرامی
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
بیتو شبهای غزل سرد و غمانگیز شدهست
شهر در سانحهی عشق سحرخیز شدهست
درد در دامن آذر متولد شده بود
تو نبودی و ندیدیم که پاییز شدهست
در شبِ شعرِ دلم، شاعر بیحوصلهای
سرِ هر قافیه با شعر گلاویز شدهست
“شمس تبریزی من” باز به دریا زد و رفت
در پی قافیهها راهی تبریز شدهست
تو غزل، ماه عسل، ورد زبانم بودی
اعتبار سخنم بعد تو ناچیز شدهست
سخت میگریم و ای کاش که میدانستی
بیتو شبهای غزل سرد و غمانگیز شدهست
✍🏻فاطمه دهشیری (رَها)
#مسابقه
#اندیشههای_قلم
#آثار_برگزیده
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
41.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
١٩ مرداد ماه، روز بزرگداشت هوشنگ ابتهاج، شاعر بزرگ و برجسته معاصر، فرصتی است تا به یاد آثار و خدمات ارزشمند او در عرصه شعر و ادبیات بپردازیم. ابتهاج با شعرهای عمیق و احساسی خود، توانسته است در دلها جا باز کند و فرهنگ ایرانی را غنیتر سازد.
ابتهاج با استفاده از نمادها و تصویرسازیهای خاص خود، ما را به تفکر درباره زندگی، عشق و طبیعت دعوت میکند.
در این روز، بیایید یاد او را گرامی بداریم و از تلاشهایش در ترویج شعر و فرهنگ ایرانی تقدیر کنیم. آثار او همواره چراغ راهی برای نسلهای آینده خواهد بود و ما را به عمق زیباییهای زندگی رهنمون میسازد.
زنده باد یاد و خاطره هوشنگ ابتهاج!✨
#بزرگداشت_هوشنگ_ابتهاج
#مناسبت
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
78.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نام خالق زیباییها
در این روز زیبا، بر خود واجب میدانم تا به تمامی آنانی که با دستان چپ خود، دنیای رنگارنگ و متفاوتی را میسازند، تبریک بگویم. شما که با نبوغ و خلاقیتتان، مرزهای عادتهای رایج را درمینوردید و نشان میدهید که هر تفاوتی، نعمتی است در دستان ما.
چپدستها، شما هنرمندان زندگی هستید که با هر حرکت، شعری از زیبایی و ابتکار را به تصویر میکشید. در دنیایی که گاهی به یکسانی میاندیشد، شما با جسارت و شجاعت، به ما یادآور میشوید که تنوع در هر شکل و شمایلی باید جشن گرفته شود.
با آرزوی موفقیت و خوشبختی برای همهی چپدستها
✨چپ دستهای عزیز روزتون مبارک✨
#مناسبت
#روز_جهانی_چپدستها
🎙گویندگان: سینا میراحمدی/فاطمه صالحی
🎥تدوین ویدئو: مهدیه پرخند
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
⚜کانون ادبی با همکاری کانون مطالعه و تفکر دانشگاه یزد به مناسبت اربعین حسینی برگزار میکنند:
📚مسابقه کتابخوانی "کربلا در کلام" با محوریت کتاب نیایش امام حسین در صحرای عرفات
🖌نویسنده کتاب: محمد تقی جعفری
🔸ویژه دانشجویان دانشگاه یزد🔸
🗓تاریخ برگزاری آزمون: ۱۰ شهریورماه ۱۴۰۳
✔️آزمون به صورت الکترونیکی برگزار میشود، لینک آزمون در روز مسابقه در اختیار شرکتکنندگان قرار خواهد گرفت.
💢همراه با جوایز ارزنده💢👤جهت ثبتنام و اطلاعات بیشتر به آیدی زیر در تلگرام پیام دهید: @admiin_LiteraryCenter #مسابقه #کربلا_در_کلام کانون ادبی دانشگاه یزد @LiteraryCenter_of_YazdUni @tafakor_yazduni
در اعماق وجودمان، گورستانی از خاطرات وجود دارد. گورهایی بینام و نشان، که هر کدام درد و غمی را در خود نهان کردهاند. ما با ظرافت تمام، بر روی این گورستان گُل میکاریم و وانمود میکنیم که ساکنان خاموش آن، دیگر هیچ قدرتی بر ما ندارند. اما غافل از آنیم که بادِ گذر زمان، گاه گَرد و غبار فراموشی را از روی این سنگ قبرها کنار میزند و عطر خاطرات را در هوا پراکنده میکند؛ آنقدری که در هر لحظه و هرکجا که باشیم عطر آن خاطرات به مشاممان میرسند.
در یک چشم به هم زدن ناگهانی، در پیچ و خم کوچهای آشنا، در نوازش نسیمی که بوی عطری آشنا را با خود میآورد، ناگهان زلزلهای در این گورستان رخ میدهد. سنگ قبرها میلرزند، مردگان زنده میشوند و فریادهای خاموشِ ماهها و سالهای دور، از عمق وجودمان بیرون کشیده میشوند.
احساسات مدفون شده، سر از خاک بیرون میآورند و یقین میکنیم که هرگز واقعاً نمردهاند. ما فقط آنها را در تاریکی وجودمان حبس کردهایم و به دروغ زمزمه کردهایم که دیگر دلتنگشان نیستیم و آنها را فراموش کردهایم.
در آن لحظه، سیل خاطرات سرازیر میشود و طعم گسِ گذشته، کاممان را تلخ و شور میکند. اشکهایی که ماهها و سالها در اعماق چشمانمان حبس شده بودند و تمام سعی خود را کرده بودیم که نکند باز آن زخمهای کهنه سر باز زنند، فرو میریزند و دوباره زخمی عمیقتر از قبل بر وجودمان به یادگار میگذارند و آنگاه نالهای از اعماق وجودمان برمیخیزد.
در آن لحظه، نقابی که در تمام آن مدت بر چهرهی احساساتمان زده بودیم، پاره میشود و حقیقت آشکار میشود. ما نه تنها آن عشق را فراموش نکردهایم، بلکه متوجه میشویم در تمام آن مدتی که گذشته است در حسرت و اندوه آنها زندگی کردهایم.
گویی در تمام این مدت، روحمان در قفسی از انکار و فراموشی اسیر بوده و حالا، با هر تلاشی برای رهایی، زخمهای کهنه سر باز میکنند و درد فراق، دوباره طاقتفرسا میشود.
در این جدال نابرابر میان عقل و احساس، میان فراموشی و خاطره، گاه عقل پیروز میشود و ما دوباره بر روی گورستان وجودمان خاک میریزیم و وانمود میکنیم که همه چیز تمام شده است. اما در اعماق وجودمان، میدانیم که این آرامش شکننده و موقتی است و فقط قصد فریب خود را داریم.
زیرا آن خاطرات، هرگز به طور کامل از بین نمیروند. آنها در تار و پود وجودمان ریشه دواندهاند و هر از گاهی، سر از خاکستر فراموشی بیرون میآورند و دوباره ما را با انبوهی از احساسات ناشناخته و تازه مواجه میسازند.
ما در این میان، تنها نظارهگر این جدال درونی هستیم. جدالی میان عشق و فراموشی، میان گذشته و حال، میان مرگ و زندگی.
اما این تمام ماجرا نیست. در اعماق این گورستان، گاه نغمهای به گوش میرسد، نغمهای از جنس امید. نغمهای که زمزمه میکند: "شاید... شاید هنوز راهی برای بازگشت باشد."
شاید هنوز خاطرهای و یا امیدی سر از خاک بربیاورد و زنده شود.
این نغمه، نویدبخش امیدی دوباره است. امیدی که مانند ققنوس از خاکستر فراموشی برمیخیزد و در اعماق وجودمان ریشه میدواند و دوباره از وجود همان خاکستر خاموش شده جان میگیرد و زنده میشود. امیدی که شاید، فقط شاید، مرهمی بر زخمهای کهنهی گذشته باشد.
در این جدال میان تسلیم و امید، ما آزادیم که انتخاب کنیم. میتوانیم در گورستان خاطراتمان بمانیم و تا ابد در حسرت گذشته زندگی کنیم، یا میتوانیم نغمهی امید را دنبال کنیم و مسیر تازهای را برگزینیم.
انتخاب با ماست...!
اما یک چیز مسلم است: تا زمانی که با خاطراتمان روبرو نشویم، تا زمانی که با احساساتمان صادق نباشیم، هرگز طعم واقعی رهایی را نخواهیم چشید. پس چه بهتر که شجاعت مواجه شدن با گذشته را داشته باشیم، هرچند که این کار برایمان دردناک و عذابآور باشد. چه بهتر است که به ندای قلبمان گوش فرا دهیم، هرچند که این کار ما را به مسیر ناشناختهای رهنمون میکند. زندگی کوتاهتر از آن است که آن را در تاریکی فراموشی و انکار آن را تلف کنیم؛ شاید باید یک فرصت دوباره به خودمان بدهیم تا دیگر حسرت نخوریم که چرا و چگونه این اتفاق رخ داد. آن وقت است که از گورستان خاطراتمان بیرون میآییم و به استقبال مسیر جدید زندگیمان قدم برمیداریم.
✍🏻نازنین دهستانی
#مسابقه
#اندیشههای_قلم
#آثار_برگزیده
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
دل چهل روزیست بی قرار دلدار است
دل چهل روزیست سودای سر ارباب است
دل چهل روزیست هوا خواه شش گوشه حسین است
دل چهل روزیست بی تاب تن پاره پاره پدر است.
دل چهل روزیست عزادار قامت شکسته حسین بن علی است
دل چهل روزیست هوایی گودال قتلگاه است
دل چهل روزیست خیره به سرداب است
دل چهل روزیست زانو زده در درگه اوست
دل پس از چهل روز هنوز آرام نگرفتهاست. اما،میارزد به تمام آرامی ها
🏴اربعین حسینی تسلیت باد🏴
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
مهدی اخوان ثالث در اسفند ۱۳۰۶ در مشهد به دنیا آمد. پدرش علی بود که بهعنوان عطار کار میکرد. علی یکی از سه برادری بود که از روستای فهرج در استان یزد به مشهد کوچ کرده بود و از این رو آنان نام خانوادگیشان را اخوان ثالث به معنی برادران سهگانه گذاشتند.
مهدی اخوان ثالث متخلص به م. امید، شاعر، نویسنده و موسیقیپژوه ایرانی بود. اشعار او زمینهٔ اجتماعی دارند و گاه حوادث زندگی مردم را به تصویر کشیده است؛ همچنین دارای لحن حماسی آمیخته با صلابت و سنگینی شعر خراسانی و نیز در بردارندهٔ ترکیبات نو و تازه است. اخوان ثالث در شعر کلاسیک فارسی توانا بود و در ادامه به شعر نو گرایید.
مست کرد امشب نسیم مست شهریور مرا
گرچه باز از چشم تَرِ آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطرات عشق من
من به جان تا زنده باشم، عاشق شهریورم
در این روز، بیایید به یاد او و آثارش بپردازیم و از شعرهایش الهام بگیریم. بیتردید، کلمات او همچنان در دلها زنده است و ما را به تفکر و تأمل در زندگی و جامعهمان دعوت میکند.
✨یاد و خاطرهاش گرامی باد✨
#مناسبت
#بزرگداشت_مهدی_اخوانثالث
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
Hossein_Panahi-Hame_Chi_Az_Yade_Adam_Mireh-(WWW.IRMP3.IR).mp3
3.63M
حسین پناهی، شاعر و نویسندهی برجستهی معاصر ایران، با آثارش در عرصهی ادبیات، دنیایی پر از احساس و تفکر را به ما هدیه کرده است. او با نگاهی عمیق به زندگی، عشق و تنهایی، توانسته است ابعاد پیچیدهی وجود انسانی را به تصویر بکشد.
شعرهای پناهی نه تنها آینهای از دردها و آرزوهای انسان معاصر هستند، بلکه دعوتی به تأمل و تفکر عمیق در مورد معنا و حقیقت زندگی نیز به شمار میروند.
بیایید یاد او را گرامی بداریم و با مرور اشعارش، به دنیای غنی احساسی و اندیشهای او سفر کنیم. آثار حسین پناهی همواره ما را به جستجوی حقیقت و زیبایی در زندگی فرامیخوانند و ما را به عمق وجود خویش متصل میسازند. امید که یاد و نامش همواره در دلهایمان زنده بماند و چراغی باشد برای نسلهای آینده.
✨زادروزت فرخنده باد مرد بزرگ✨
#مناسبت
#بزرگداشت_حسینپناهی
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
باسلام و احترام
❗️همراهانی که مایل به شرکت در مسابقه «کربلا در کلام» میباشند، میتوانند داخل لینک زیر شده و در مسابقه شرکت کنند.
https://forms.gle/w8LFaRu6iWUcbfkE6
📌بعد از اتمام آزمون لطفاً نام و نام خانوادگی به همراه شماره تماس خود را به آیدی ذکر شده ارسال نمائید.
@admiin_LiteraryCenter
توجه فرمائید:
✓هر متقاضی تنها یکبار میتواند در آزمون شرکت کند.
✓اگر نامونام خانوادگی و شماره تماس خود را ارسال نکنید به منزله رد شما در آزمون میگردد.
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبالِ پریشانی ام
طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظهی طوفانی ام
دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطشِ سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه میدانم ات
خوب ترین حادثه میدانی ام؟
حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنهی یک صحبتِ طولانی ام
ها...به کجا میکِشی ام خوبِ من؟
ها...نکشانی به پشیمانی ام!
جناب آقای #محمدعلی_بهمنی روحتون شاد🖤
#مناسبت
#تسلیت
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni
#مسابقه
#اندیشههای_قلم
#آثار_برگزیده
نام داستان:
وصله دار
مدام این پا آن پا میکنم نگاهی به آخر کوچه میاندازم صغری خانم و اکرم خانم را میبینم که از آن آخر آرام آرام به سمت حسینه میآیند چارهای نیست دیگر راه برگشتی وجود ندارد به اجبار به داخل حسینه میروم همان اول حسینه دوزانو مینشینم و نگاهی به اطرا ف میاندازم دنبال نگاهی آشنا میگردم تا به آن پناه ببرم اما آشنایی در کار نیست. زن مش عباس سینی چایی تازه دمی را در جلویم نگه میدارد و تعارف خشک و خالی میکند آرام جوری که آن گوشه از چادرم را که عزیز جان برایم وصله کرده پیدا نباشد خم میشوم و چایی را بر میدارم و در مقابلم میگذارم تا کمی خنک شود. درِ ورودی حسینه باز میشود و صغری خانم و اکرم خانم وارد میشوند و جوری که کسی صدایشان را نشنود با هم پچ پچ میکنند و نگاهی به اطراف میاندازند.
دور تا دور حسینه را زن های چادر مشکی پر کردهاند و دیگر جایی برای نشستن آن دو نیست زن مش عباس جلو میآید و با آنها چاق سلامتی میکند و به قسمت مردان میرود و از مش عباس دو تا صندلی میگیرد صندلیها فلزی هستند و دسته دارند، مثل همانهایی که در سالن کنکور بود و وقتی میخواستیم گزینهها را پر کنیم دستهاش صدا میداد و لق میخورد صندلیها را در نزدیکی من قرار میدهد خنکیشان را حس میکنم و عرق سردی روی کمرم سر میخورد و به صغری خانم و اکرم خانم برای نشستن بر روی صندلیها تعارف میکند کمی جا به جا میشوم و حواسم هست که وصلهی چادرم پیدا نباشد آخر اگر صغری خانم آن را ببیند دیگر آبرو برایمان نمیگذارد و از فردا همه جا پر میکند که دختر آقا رسول خدا بیامرز با چادر وصله کرده به حسینه میآید؛ آن موقع است که عزیز جانم در فرق سرش میکوبد و خودش را سرزنش میکند که چرا نتوانسته بعد پدر و مادرم آبرومندانه بزرگم کند عزیزجان میگوید: وقتی کوچک بودم آنها تصادف کردهاند و مردهاند با صدای صغری خانم به خودم میآیم:
_زهرا، عزیز جانت نیامده؟ جواب کنکورت چه شد دختر؟
بغضام را قورت میدهم و میگویم: نه صغری خانم کمی پا درد داشت نتوانست بیاید سلام رساند، جواب کنکور هم کمی من من میکنم و میگویم هنوز نیامده است!
چپ چپ نگاهم میکند و آرام جوری که بقیه متوجه نشوند میگوید: دختر جان آدم خوب نیست این وقت شب تنها حسینه بیایید هر کی نداند من خوب میدانم مردم چه چیزهایی پشت سر اینجور دخترها میگویند مادر خدا بیامرزم همیشه میگفت دختر باید آفتاب مهتاب ندیده باشد برای کنکور هم راستش رو بگو نکنه که قبول نشدی!؟
بیچاره عزیز جونت چقدر از دست تو جوش میخوره!
نگاهی به صندلی میکنم، چقدر تست زدم و بیخوابی کشیدم تا یک صندلی در دانشگاه به دست بیارم!! با صدای صغری خانم به خودم میآیم: کجایی دختر؟ دلت بامنه!؟
سری تکان میدهم و میگویم بله گوشم با شماست و چاییم را که حالا یخ کرده است سر میکشم و به ادامهی نصیحتهای صغری خانم گوش میدهم البته زیر چشمی نگاهی به وصلهی چادرم میکنم. عزیز جان دیروز گفت اگر امسال دانشگاه قبول شوم، یک چادر عربی برایم میخرد. ولی خبر ندارد که من امسال هم نصف سوالها را جواب ندادم! شاید تقصیر آن صندلی درب و داغونی است که هر سال کنکور میدهم... اصلا آن صندلی دلش میخواسته کمد لباس باشد ولی خانواده بهش اصرار کردن که تو برو صندلی شو کمد رو هم در کنارش ادامه بده! مثل من که هر چه میگویم میخواهم جامعهشناس شوم میگویند دکتر شو و در کنارش آن را هم ادامه بده، اما من حالم از فرمولها و داروها بهم میخورد، در همین فکرها بودم که با صدای صلوات جمعیت به خودم آمدم صغری خانم همچنان دارد از ویژگی دختران قدیم و سربهزیریشان حرف میزد و من را نصیحت میکند و گاهی هم رو به اکرم خانم میگوید: شما بگو دروغ می گم؟؟ و اکرم خانم پاسخ می دهد: چی بگم والا دخترهای این دوره و زمونهاند دیگر چه کار میشود کرد! اگر بهشان بگویی بالای چشمت ابرو هست بهشان بر میخورد، همین عروس محبوبه خانم را دیدی؟ معلوم نیست از کجا پیدایش کردهاند اگر از این آشغالها به خودش نمالد مثل بز میماند و روبه من ادامه میدهد دختر جان ما برای خودت میگویم پس فردا که کسی آمد در خانهتان را زد پشت سرت نگویند این دختر هم از همان هاست... صغری خانم حرف کبری خانم را قطع میکند و میگوید: بله شما درست میگی، این عزیز جانت چه گناهی کرده است که آخری عمری حرف بشنود، و... دلم میخواهد هر چه زود به خانه بروم و در اتاق بیخی روی صندلی همیشگیام هایهای گریه کنم اصلا کاش بیشتر آدمها صندلی بودن، نگاه که میکنم جمعیت همه به صف ایستادهاند تا با غذای نذری به خانه بروند.
ادامه...
گوشه گوشه مسجد را که خوب نگاه میکنم یاد کودکیهایم میافتم زمانی که با عزیز جان میآمدیم مسجد و من که بلد نبودم نماز بخوانم به صندلی پلاستیکی گوشه مسجد پناه میبردم و با بچه ها مینشستیم رویش و میخوانیدم: ماشین مشتی مندلی نه بوق داره نه صندلی، صندلیهاش فنر داره نشستنش خطر داره! اشک در چشمانم حلقه می زند. دلم برای روزهای ساده کودکیم قنج میرود.
زن مش عباس با صدای بلند و رسا از زنان میخواهد تا سریعتر در صفهای منظم قرارگیرند; بلند میشوم و چادرم را میتکانم که با صدای صغری خانم مو به تنم سیخ میشود زهرا چادرت وصله دارد؟
بر میگردم و به آن تیکه پارچهی مشکی که به چادرم دوخته شده است نگاهی میاندازم و با خود میگویم:
کاش روی صندلی نشسته بودم!
✍🏻 ریحانه طائفی
#اندیشههای_قلم
#آثار_برگزیده
#مسابقه
کانون ادبی دانشگاه یزد
@LiteraryCenter_of_YazdUni