شمع رو فوت که کنی خاموش میشه
اما زغال... گداخته تر میشه
میدونی چرا؟
چون آتیش شمع تو سرشه...
آتیش زغال تو دلش...
.
زخمی که مرا سخت گرفتهست در آغوش
آنقدر عمیق است که درمان شدنی نیست
اعظم سعادتمند
.
بعضی چیزها را نمیشود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید؛ رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آشوب میکند اما وقتی میخواهید بیان کنید، میبینید که بی رنگ و جلاست! درست مانند تابلوییست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد، عینا همان تابلوست اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد در آن نیست.
- بزرگ علوی
.
موجود عجیب و مضحکی شدهام؛ شعورم درست کار میکند ولی احساساتم... چطور بگویم؟ کند شده!
نه آرزویی دارم و نه به چیزی دلبستهام و نه به کسی علاقهمندم.
- آنتوان چخوف
.
زخمِ هقهقهایِ ما را شانهای مرهم نبود
پس بغل کردیم خود را "خویشتنداریم" ما
- غلامرضا رنجبری
.
نخـواه داغِ دلم را به بوسه کم بکنی
مگر بـه شعلهی آتش شراب میریزند؟
- سعید صاحبعلم
4.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا حساب کنیم ببینیم چندتا از دعاهامون سر چی و چرا از سقفِ کوتاه بالاسرمون بالاتر نرفت؟!
ــ این صدا هنوزم زنده است!
ی روزهایی احساس میکنم
ک دیگ فراموشت کردم
و برام اصلا اهمیتی نداری
ک الان داری چیکار میکنی
ولی بعدش سر و کله
ی خاطره پیدا میشه و
میبینم ب همین راحتی
باز دلم برات تنگ شده:)
هیچ چیز ترسناکتر از زنی نیست
که دیگر تو را نمیبیند،
حتی وقتی روبهرویش ایستادهای.
ازم میپرسن چرا انقد ساکت و کم حرف
شدی
چرا همش تو خودتی آخه چرا نباشم این
دردایی که دارم تحمل میکنم رفتارهایی
که هر روز داره منو عذاب میده و باعث
باریدن چشمم میشه و حرفایی که زده نمیشه
و فقط خودت و خدای بالای سری از دلت
خبر داره :)
آخه بعضی حرفا نمیشه به زبون آورد؛ نمیشه گفت ؛ همینجاست که تو رو تبدیل
میکنه به یه آدم سکوت و غم زده و خیلی
وقته آرامش و دلگرمی از پیش من فرار
کرده و دیگه خبری از آرامش داشتن نیست :)
زندگی رو دارم با حال خسته، شکسته،
غمگین، ضعیف و درمونده ادامه میدم .
تو شرایط بدی قرار گرفتم من از همه طرفی روم فشاره نمیدونم دیگه کدوم کار
درسته و کدوم کار غلط
در ظاهر رو پاهام وایسادم گاهی میخندم
گاهی هم گریه میکنم ولی خیلی خسته ام
دلم میخاد فرار کنم برم و ناپدید بشم
این اواخر که قلبم شکست گریه نکردم
حرف نزدم، خودمو به در و دیوار نکوبیدم،
به جاش معدهم درد گرفت، به جاش
میگرنم طولانیتر شد، به جاش خواب
راحت نداشتم، به جاش نتونستم غذا
بخورم، به جاش یادم رفت چی
میخواستم بگم، به جاش وسایلمو جا
گذاشتم، به جاش حواس پرت شدم،
بهجاش وقت و
بیوقت چشمام پراشک شد، مرور کردم،
به جاش دارم خودمو از دست میدم :)
اسکار مزخرفترین حس و میشه به زمانی
داد که هم از تهِ دلت یکی و دوست داری
و هم دیگه از چشمت افتاده!