#احترام به سادات چگونه یک مجوسی را مسلمان کرد
این داستان را «ابن جوزى» نقل مىكند كه: در بلخ مردى علوى زندگى مىكرد تا اينكه بيمار شد و بعد از دنيا رفت.
همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم كمتر ما را سرزنش كنند اتفاقا در سرماى شديد وارد اين شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم براى تهيّه چيزى بيرون آمدم. ديدم مردم در اطراف شيخى اجتماع كرده اند، پرسيدم: او كيست؟
گفتند: شيخ شهر است. من نيز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم، ولى او گفت: دليلى بر سيادتت بياور؟ و توجّهى به من نكرد و من هم به مسجد بازگشتم.
در راه پير مردى را در مغازه اى ديدم كه تعدادى در اطرافش جمع اند، پرسيدم: او كيست؟ گفتند: او شخصى مجوسى است، با خود گفتم: نزد او بروم شايد فرجى شود؟ لذا نزد وى رفته و جريان را شرح دادم.
او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر كن، تا به اينجا بيايد، پس از چند لحظه بانويى با چند كنيز بيرون آمد.
شوهرش به او گفت: با اين زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بياور؟
سيده مىگويد: همراه اين زن به منزل او آمديم و جايى را در خانه اش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهاى فاخر بر ما پوشاند و انواع خوراكها را به ما داد و آن شب را به راحتى سپرى كرديم.
در نيمه هاى شب شيخ مسلمان شهر در خواب ديد، قيامت برپاست و پرچم پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر بالاى سرش بلند شد.
در آنجا قصرى سبز را ديد و پرسيد: اين قصر از آن كيست؟
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: از آن يك مسلمان است.
شيخ جلو مىرود و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از او روى مىگرداند عرض مىكند: يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم من مسلمانم چرا از من اعراض مىكنى؟
فرمود: دليل بياور كه مسلمانى؟
شيخ سرگردان شد، و نتوانست چيزى بگويد.
پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: فراموش كردى، آن كلامى را كه به آن زن علوى گفتى؟ و اين قصر از آن آن مردى است كه اين زن در خانه او ساكن شده؟ در اين موقع شيخ از خواب بيدار شد و بر سر و صورت خود مىزد و مىگريست. (1) آنگاه خود و غلامانش براى يافتن زن علوى در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اينكه فهميدند، او در خانه يك مجوسى است.
شيخ نزد مجوسى رفت و تقاضاى ديدن وى را نمود، مجوسى گفت: نمىگذارم او را ببينى؟ شيخ گفت: مىخواهم اين هزار دينار را به او بدهم.
گفت: نه، اگر صد هزار دينار هم بدهى نمىپذيرم.
وقتى اصرار شيخ را ديد، گفت: همان خوابى را كه ديشب تو ديده اى من هم ديده ام، و سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمان شده ايم و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديدم كه فرمود: اين قصر منزل آينده تو است.
توجه به سادات و ذریه پیامبر اسلام و یاری رساندن به آنها در سختی ها و شداید آثار و برکات بسیاری دارد و حکایات و داستان های بسیاری در این مورد از عالمان و خواص جامعه نقل شده است .
*متن عربی ماجرا
ذَكَرَ ابْنُ الْجَوْزِيِّ :كَانَ بِبَلْخَ رَجُلٌ مِنَ الْعَلَوِيِّينَ نَازِلًا بِهَا وَ لَهُ زَوْجَةٌ وَ بَنَاتٌ فَتُوُفِّيَ الْعَلَوِيُّ قَالَتِ الْمَرْأَةُ فَخَرَجْتُ بِالْبَنَاتِ إِلَى سَمَرْقَنْدَ خَوْفاً مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ وَ اتَّفَقَ وُصُولِي فِي شِدَّةِ الْبَرْدِ فَأَدْخَلْتُ الْبَنَاتِ مَسْجِداً وَ مَضَيْتُ لِأَحْتَالَ ...اگر خواستید متنش موجوده
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌷
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨