هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5947077116955724995.mp3
4.29M
هدایت شده از رفاقت با شهدا
داستان خیلی قشنگ حتما بخونید
حاج آقا باید برقصه!!!
چند سال قبل اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩🏻 دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب.
چشمتان روز بد نبیند… 😳😳😳
آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود.
آرایش آنچنانی💄، مانتوی تنگ👗🕶و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰
اخلاقشان را هم که نپرس…😡😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند😀😀😀 و مسخره میکردند😜😜😝😍 و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد!
گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست...
باید از راه دیگری وارد میشدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔🤔🤔 اما…
سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند😁😁😁 و گفتند: اِاِاِ …
حاج آقا و شرط!!!
شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟🤔🤔
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.🥀
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم🥀🥀
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! 😁😄😃😀😜😎😏
حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از
جلف بازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟
نکند مجبور شوم…!
دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...🙏🏻🙏🏻
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آنها بیحفاظ است…🥀🥀🥀
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم …
اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف🤗و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.😜
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت:
پس کو این معجزه حاج آقا😭🎋😭🎋😭🎋🎋
!
به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏👏👏👏👏
برای آخرین بار دل سپردم.
یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...😭🎋😭🎋
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…😭😭😭😭😭😭
عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود!
همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳😳😳😳.
طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند😌😌😓😓😭😭😭😭😩😫😩😩!
سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند … 😭😭😭😭😭
شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد.🎋🎋🎋🎋
هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم.
قصد کرده بودند آنجا بمانند. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀
بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم...
به اتوبوس🚌🚌 که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند…
چند دقیقهای گذشت…
همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔🤔🤔
چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعةالزهرای قم رفتهاند …
آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند..👏👏👏👏👏👏
اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان بفرست😭
حتما حتما نشر دهید ♻️
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
تذکرات_اخلاقی
امام صادق عليه السلام میفرمایند :👇
🔷قَالَ لُقْمَانُ يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ الضَّجَرَ وَ سُوءَ الْخُلُقِ وَ قِلَّةَ الصَّبْرِ فَلَا يَسْتَقِيمُ عَلَى هَذِهِ الْخِصَالِ صَاحِبٌ وَ أَلْزِمْ نَفْسَكَ التُّؤَدَةَ فِي أُمُورِكَ وَ صَبِّرْ عَلَى مَئُونَاتِ الْإِخْوَانِ نَفْسَكَ وَ حَسِّنْ مَعَ جَمِيعِ النَّاس خُلْقَكَ؛🔷
🔶لقمان به فرزندش فرمود:
❌فرزندم! از بىحوصلگى و بد اخلاقى و بىتابى دورى كن كه هيچ دوستى تحمل اين خصلتها را ندارد.
💮در كارهايت آرام و بردبار،
💮در تحمّل زحمات برادران صبور
💮و با همه مردم خوش اخلاق باش.
📙بحارالانوار(ط-بیروت) ج 13 ، ص 419
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
🟣شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر نعمت، از کفت بیرون کند
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﺳﻦ ٧٠ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ بیمار ﺷﺪ و ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯی ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﻧﺒﻮﺩ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﺑﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺩارو، ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ
ﺍﻭ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻋﻤﻞ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺩﺍﺩ و ﻣﺮﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﺧﺺ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ بیمارستان، برگه تسویه حساب ﺭﺍ به پیرمرد ﺩﺍﺩند تا هزینه جراحی را بپردازد.
پیرﻣﺮﺩ همین که برگه را گرفت؛ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ. ﺑﻪ ﺍﻭ گفتند که ﻣﺎ میتوانیم ﺑﻪ ﺗﻮ ﺗﺨﻔﯿﻒ ﺑﺪﻫﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﯾﻪ میکرد.
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ گفتند: میتوانیم ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺭﺍ ﻗﺴﻄﯽ بگیریم
ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩ ﮔﺮﯾﻪﺍﺵ ﺷﺪﯾﺪﺗﺮ ﺷﺪ.
ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪند و از او پرسیدند:
ﭘﺪﺭﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ تو را ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ؟ نمیتوانی هزینه را ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯼ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻠﮑﻪ چیزی که مرا به گریه میاندازد این است ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ٧٠ ﺳﺎﻝ به من ﻧﻌﻤﺖ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻋﻄﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ برگه تسویه حسابی ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻔﺮﺳﺘﺎﺩ.
🔰ﭼﻘﺪﺭ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ به ﻣﺎ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ داده ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﻫﯿﭻﭼﯿﺰﯼ نمیخوﺍﻫﺪ جز اینکه با او باشیم.
ﻭﻟﯽ ما ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺎﺕ ﺭﺍ نمیدﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺷﮑﺮﺵ ﺭﺍ بهجا نمیآوریم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺭﺍ از دست بدهیم.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
🔴قاعده ۹۹
پادشاه از وزیرش میپرسد:
چرا همیشه خدمتکارم از من خوشحالتر است در حالی که او هیچچیزی ندارد و منِ پادشاه که همه چیز دارم، حال و روز خوبی ندارم؟
وزیر گفت:
سرورم شما باید قاعده ۹۹ را امتحان کنید!
پادشاه گفت:
قاعده ۹۹ چیست؟
وزیر گفت:
۹۹ سکه طلا در کیسهای بگذار و شب آن را پشت درب اتاق خدمتکار بگذار و بنویس این ۱۰۰ دینار هدیهایست برای تو، سپس در را ببند و نگاه کن چه اتفاقی رخ میدهد!
پادشاه نقشه را آنطور که وزیر به او گفته بود، انجام داد.
خدمتکار پادشاه، آن کیسه را برداشت و موقعی که به خانه رسید سکهها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد!
پیش خود فکر کرد که آن را در مسیر راه گم کرده است. همراه با خانوادهاش کل شب را دنبال آن یک سکه طلا گشتند و چیزی پیدا نکردند.
خدمتکار ناراحت شد از اینکه یک سکه را گم کرده است. پریشانی به سراغش آمد. با آنکه آن همه سکههای دیگر را در اختیار داشت.
روز دوم خدمتکار پریشانحال بود، چرا؟! چون شب نخوابیده بود.
وقتی که پیش پادشاه رسید چهرهای درهم و ناراحت داشت و مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود.
پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده ۹۹ چیست.
آری، قاعده ۹۹ آن است که همه ما ۹۹ نعمت در اختیار داریم که خداوند به ما هدیه داده است و تنها دنبال یک نعمت هستیم که به نظر خودمان مفقود است.
و در تمام ادوار زندگیمان دنبال آن یک نعمت گمشده میگردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت میکنیم و فراموش کردهایم که چه نعمتهای دیگری را در اختیار داریم.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5940378329478598022.mp3
6.91M
تلنگری
✿ چرا من نمیتونم به همه کارام #باهم برسم؟
✿ چرا به زندگیم میرسم، از کارم میمونم؟
✿ چرا به کارم میرسم، دیگه به تفریح نمیرسم؟
✿چرا به تفریح میرسم، نماز صبح خواب میمونم و از عباداتم جا میمونم؟
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
#استاد_پناهیان
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
دنیا بسی تنگ است و ساز این دنیا بد آهنگ..
گویی زیبایی را به تمامی فروخته اند..کور سو نوری یافت نمی شود تا بدان سو رهنمون شویم،
مولایم...ای غایبِ همیشه ناظر!
می دانم که دل نازنینت خون خون است..
می دانم که از نادانی تعدادی که سنگ اسلام را به سینه میزنند و تیشه به ریشه دین جدت میزنند ،دلتان گرفته و اشکتان جاریست...
می دانم، دلت از دست دخترانی که حجب و حیا را به تمامی فروخته اند و با اشاره ایادی شیطان ، شعله ها می افروزند و شعلهٔ جهنم را برای خود می خرند جگر خونید..
می دانم که از خون های پاکی که دیروز صحن حریم عموی بزرگوارتان را رنگین نمود ، شال عزا بر گردن نهاده اید...
می دانم که از غفلتِ من و ما هم که ادعای دینداری می کنیم و یادمان رفته که در دین باید به معروف امر کرد و از منکر نهی کرد ، دل نازنینتان گرفته...
مولای عزیزم، به قربان دل عزیزتان و به قربان مظلومیت عظیمتان شوم؛ بر ما ببخشای و عفو فرما و دستمان را بگیر تا حماسه ای بسازیم که دنیا دگرگون شود و به مدد آن ظهور وجودتان را ببینیم...
عزیزِ دلِ دلهای منتظر ! تو را به قطره قطرهٔ خون زائران مظلوم عموی بزرگوارتان ، تو را به قطره قطره خون آمران به معروفی که به کینهٔ تیز دیوسیرتان ادم نما بر زمین ریخت...تو را به حرمت چادر مادرتان زهرای مرضیه ، بیا و نگذار بیش از این شیطان و شیطانک ها معرکه بگیرند و مهلکه برپا کنند و حرمت حجاب فاطمی را لکه دار کنند و ارزش والای زن را کم کنند و حیوانیت را جار بزنند و انسانیت را بکُشند
عزیز دلم، مولای خوبم ، ای منجی دنیای پر از ظلمت ، بیا و نوری شو فوق نورها ، بیا و مرهمی شو بر دلها...بیا و نجات ده این دنیا را....بیا که اگر نیایی....😭😭😭😭
#بداهه:ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
📚#یک_داستان_یک_پند
پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد.شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن شاه گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است.
گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان میبینی مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمیتوانم برسانم. ای بینیاز مرا به حق بینیازیات قسم میدهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بینیازیات سوگند میدهم رهایم کنی.
شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح میدهم. شاه با چشمانی اشکآلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و بینیازم از خلایقش کند.جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
🟣 13 جمله جالب
1) از زشترویی پرسیدند: آن روز که جمال پخش میکردند، کجا بودی؟
گفت: در صف کمال!
2) اگر کسی به تو لبخند نمیزند علت را در لبان بسته خود جستوجو کن!
3) مشکلی که با پول حل شود، مشکل نیست، هزینه است.
4) همیشه رفیق پابرهنهها باش، چون هیچ ریگی به کفششان نیست.
5) با تمام فقر، هرگز محبت را گدایی نکن و با تمام ثروت، هرگز عشق را خریداری نکن.
6) هرکس ساز خودش را میزند، اما مهم شما هستید که به هر سازی نرقصید.
7) مردی که کوه را از میان برداشت، کسی بود که اول شروع به برداشتن سنگریزهها کرد.
8) شجاعت یعنی بترس، بلرز، ولی یک قدم به جلو بردار.
9) وقتی كاملاً تنهـا و بىكس شدی، بدان که خدا همه را بیرون کرده، تا خودت باشی و خودش.
10) یادت باشد که در زندگی روزی به عقب نگاه میکنی و به آنچه كه برایت گریهدار بود، میخندی.
11) آدمی را آدمیت لازم است، عود را گر بو نباشد، هیزم است.
12) کشتن گنجشکها، کرکسها را ادب نمیکند.
13) فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد ولی حماقت نه.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
کل هستی را انرژیای فرا گرفته است که از تو محافظت میکند و مراقب توست.
این انرژی همیشه در دسترس است، اما اگر تو از آن بیبهره هستی، فقط خودت مقصری!
اگر تو درهایت را بسته نگاه داری ممکن است با وجود درخشش خورشید در آسمان، در تاریکی به سر بری!
در مورد خداوند نیز اینگونه است ...
عشق خداوند همواره جاری است اما قلبهای ما به روی آن بستهاند.
قلبت را در اختیار خداوند بگذار تا بتوانی دریافت داری.
تا بتوانی همراه با کــُل به تپش درآیی، هماهنگ با کل…
آنگاه خیر و برکتی عظیم نصیب تو میشود…
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
#دزدی_که_داماد_حاکم_شد
حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
اتفاقات آخرالزمان.mp3
7.44M